تهرانی مقدم؛ آشپزی که نه شور می‌کرد نه بی‌نمک

همه می خواستند بدانند ترکش چیست اما او می خواست بداند خمپاره چیست. مهندسی معکوس می کرد و پیش می رفت. پله ها را یکی یکی…

جی پلاس؛

چرا شهید صبور نارنجک را داخل سنگر بعثی ها نینداخت؟

شهید سیف الله صبور به همراه جمعی دیگر از رزمندگان برای انجام عملیات چریکی راهی شدند و بعد از گذشت چند ساعت پیروزمندانه …

جی پلاس/به مناسبت سالروز شهادت؛

ده پرده از زندگی شهید حاج عباس کریمی

حاج عباس کریمی، چهارمین فرمانده لشکر ۲۷ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در بیست و چهارم اسفند و در حالی که…

جی پلاس؛

شهیدی که به قولش عمل کرد

لحظات خداحافظی مادر و عبدالرضا دیدنی بود، از مادر انکار و از عبدالرضا اصرار به رفتن، و او قول داد که تا هجده روز دیگر…

جی پلاس؛

طلاییه و پیکر ابوالفضل هایی که روز تولد امام رضا(ع) پیدا شدند!

آن روز مصادف با روز تولد حضرت علی بن موسی الرضا علیهما السلام بود و بچه های تفحص رمز عملیاتشان را "یا ابوالفضل" گذاشته…

چند روزی همقدم با شهید کازرونی-5

پاسخ شهید کازرونی به کسانی که با شنیدن صدای قران گمان کردند، کسی مرده است

شهید مهدی کازرونی یک نوار قران خریده بود و در اوقات فراغتش در گوشه ای از حیاط می نشست و به آن گوش می داد.

چند روزی همقدم با شهید اندرزگو-2

شهید اندرزگو چگونه از دست ساواک گریخت؟

می گفت: هول نکن، نترس، من به مادرم فاطمه زهرا (س) توسل کرده ام. ان شاءالله بازرسی نمی کنند.

چند روزی همقدم با شهید زنگی‌آبادی-11

دیدار مادر با پیکری که سر در بدن نداشت

حاج یونس زنگی آبادی همیشه دلش می خواست که بی سر به شهادت برسد و حالا این آرزوی او تحقق پیدا کرده بود و پیکر پاکش بی سر…

روایت حاج قاسم از عملیات فتح المبین؛

حاج قاسم چگونه توانست در عملیات فتح المبین دشمن را غافلگیر کند؟

هر چه ماشین داشتند با چراغ روشن از سمت چاه نفت به سمت دشمن روانه کردند... .

چند روزی همقدم با شهید زنگی‌آبادی-8

ماجرای خواستگاری شهید یونس زنگی‌آبادی از زبان همسر

یونس ـ زنگی آبادی ـ آن شــب آمد در حالی که یک کاغذ بزرگ هم در دســتش بود. چیزی حدود بیست مورد از شــرایطش را به ترتیب…

چند روزی همقدم با شهید زنگی‌آبادی-7

چرا شهید زنگی‌آبادی حاضر نشد به خواب شیرینش روی پای حاج قاسم ادامه دهد؟

سرش را روی زانوی حاج قاسم گذاشت و از فرط خستگی به خواب رفت اما هنوز ده دقیقه ای نگذشته بود که...

چند روزی همقدم با شهید زنگی آبادی-4

زورخانه لشکر 41 ثارالله(س) چگونه شکل گرفت؟/ نقش یونس در این میانه چه بود؟

سوله ای به واحد تربیت بدنی لشکر ثارالله اختصاص داده شده بود که فرصت را غنیمت شمردند و آن را تبدیل به گود زورخانه کردند.

چند روزی همقدم با شهید بلورچی-8

مهران چگونه بچه‌های مدرسه مفید را برای رفتن به جبهه ترغیب می‌کرد؟/ او عقب‌ماندگی درسی‌اش را چطور جبران می‌کرد؟

برخورد مدرسه با مقوله جبهه رفتن بچه ها بسیار سرد بود و بچه های رزمنده مدرسه که از پشت قصه این برخوردهای سرد بی خبر…

چند روزی همقدم با شهیدی که همجوار حاج قاسم است-8

چشمان بسته محمدحسین و کمک به مادر

مادر اطلاعی از شماره اتاق محمدحسین نداشت و او با اینکه چشمانش بسته بود مادر را به سوی خود فرا خواند.

چند روزی همقدم با شهیدی که همجوار حاج قاسم است-5

علت اینکه محمدحسین نخواست به دیدار آن روحانی بروند چه بود؟

اورکتش را که روی دوشش بود به تن کرد و گفت: خب حسین برویم اما محمدحسین مکثی کرد و خواست که برگردند.

چند روزی همقدم با شهید بلورچی-1

آیا مهران به معلمش دروغ گفت؟

مهران که اهل دروغ نبود بی هیچ تکلفی به معلمش گفت که از خستگی خوابش رفته و نتوانسته تکالیفش را انجام دهد اما همین رفتار…

چند روزی همقدم با شهید سلیمانی مقام-6

شهادت؛ پایان زندگی مشترک 3 روزه

قول داده بود که 20 روز دیگر برمی گردد، قول داده بود که هیچ گاه انگشتری را که زهره برایش خریده از انگشتش خارج نکند و به…

چندروزی همقدم با شهید سلیمانی مقام-4

آیا همسر امیر مانع رفتنش به جبهه شد؟

هر بار که از مقابل حجله شهیدی عبور می کردند، بانو از امیر می خواست که مسیرشان را تغییر دهند اما امیر می گفت که باید…

چند روزی همقدم با شهید سلیمانی مقام-3

از خرید ساده عقد تا جاری شدن خطبه در مسجد محل

مجلس عقد با همه سادگی اش در مسجد محل برگزار شد و ساعتی پس از آن داماد راهی جبهه شد.

چند روزی همقدم با شهید سلیمانی مقام-2

با امیرحسین از خواستگاری تا جواب مثبت گرفتن

چشمان مهربان و لحن دوست داشتنی و حرف های منطقی امیرحسین به دل بانو نشست و نتوانست به این همه خوبی که در او جمع شده بود…

چند روزی همقدم با شهید پیچک-8

چه کسی موفق شد پیکر شهید پیچک را به عقب برگرداند؟

خبر رسید که پیکر غلامعلی از بین رفته است اما امیر باور نکرد و خود راهی بازی دراز شد.

چندروزی همقدم با شهید پیچک-7

فرمانده ای که برای نیروهایش مادری می کرد

همه کارهای غذا را خودش انجام می داد؛ از سفره پهن کردن و تقسیم غذا تا شستن ظرف ها؛ غلامعلی را می گویم.

چند روزی همقدم با شهید پیچک-6

لحظات آخر بین غلامعلی و همرزمش چه گذشت؟

دستی به شانه اش خورد و به خود آمد که کسی می گوید: اخوی ما رفتیم اگر ما را ندیدی عینک بزن فعلا عزت زیاد، حلالمان کن.

چند روزی همقدم با شهید پیچک-5

خداحافظی آخر میان شهید پیچک و مادر چگونه صورت گرفت؟

آن روز روز آخری بود که غلامعلی در خانه قدم بر می داشت و انگار عطر وجودش را میان فضای خانه می پراکند، مادر از صبح با…

چند روزی همقدم با شهید پیچک-3

نگرانی های مادر از سرنوشت غلامعلی چگونه به پایان رسید؟

تنها خبری که از غلامعلی داشتند این بود که او به شدت زخمی شده است اما دیگر نمی دانستند که هنوز زنده است یا به شهادت…

چند روزی همقدم با شهید شاهدی-5

خبر شهادت سعید را چگونه به همسرش رساندند؟

خبر شهادت سعید که رسید، محمدرضا بسیار بی تابی می کرد و می گفت: مامان دیدی خدا دوباره مرا یتیم کرد.

چند روزی همقدم با شهید پیچک-1

آشنایی با فرمانده سپاه غرب کشور؛ از حفاظت از جان شهید مطهری تا نبرد تن به تن در ارتفاعات برآفتاب

غلامعلی در تهران به دنیا آمد، در غرب کشور بسیار خوش درخشید و در ارتفاعات «برآفتاب» اوج گرفت.

چند روزی همقدم با شهید شاهدی-4

علت مخالفت شهید شاهدی با بچه‌دار شدنشان چه بود؟

محمدرضا اسم محمد را دوست داشت و سعید هم صادق را به آن اضافه کرد و نام پسر دوممان شد محمدصادق.

چند روزی همقدم با شهید شاهدی-2

چرا فرمانده سعید با رفتنش به تفحص مخالفت می کرد؟

باقرزاده حکمش را امضا نکرد و گفت: با همسر شهید ازدواج کردی و من نمی توانم حکمت را امضا کنم، سعید هم پاسخ داد: همسر…

چند روزی همقدم با شهید وزوایی-10

حاج احمد متوسلیان علاقه قلبی خود نسبت به محسن را چگونه نشان داد؟

علاقه قلبی که از زبان حاج احمد نسبت به محسن ابراز داشته شد: من وزوایی را مثل چشمانم دوست دارم.

چند روزی همقدم با شهید وزوایی-3

محسن و روزهایی که به روزه داری می گذشت

محسن همه روزهایی را که در تهران بود، روزه می گرفت تا اینکه پدر از او دلیلش را پرسید و پاسخ گرفت که قضای روزه هایی است…

چند روزی همقدم با شهید وزوایی-1

محسن چگونه به پدر احترام می گذاشت؟

وقتی محسن و بابا می خواستند با هم از در خانه خارج شوند، او کناری می ایستاد تا اول بابا از در بیرون برود و بعد او.

چند روزی همقدم با شهید ترحمی-5

چرا ناصر به هیچ خوراکی‌ای لب نمی زد؟

مادر می گفت ناصر هر بار که به سمنان می آید روزه می گیرد.

چند روزی همقدم با شهید ترحمی-4

چرا ناصر از مستاجر خانه‌شان حلالیت طلبید؟

ناصر گفت: دیروز شما منزل تشریف نداشتین و نتونستم ازتون اجازه بگیرم اما مجبور شدم برای شستن قالی از آب طبقه بالا…

چند روزی همقدم با شهید ترحمی-2

بورسیه انگلستان یا حضور در جبهه، کدامیک برای ناصر اولویت داشت؟

ناصر تازه برای بورسیه انگلستان قبول شده بود که جنگ آغاز شد و... .