چند روزی همقدم با شهید بلورچی-۸

مهران چگونه بچه‌های مدرسه مفید را برای رفتن به جبهه ترغیب می‌کرد؟/ او عقب‌ماندگی درسی‌اش را چطور جبران می‌کرد؟

برخورد مدرسه با مقوله جبهه رفتن بچه ها بسیار سرد بود و بچه های رزمنده مدرسه که از پشت قصه این برخوردهای سرد بی خبر بودند خود دست به کار شده بودند.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس: بین بچه های مدرسه مفید همیشه سر این که برویم جبهه یا بمانیم و درس بخوانیم بحث بود یک مدت این بحث خیلی داغ شده بود. عده ای از بچه ها همیشه تاکید می کردند که ما برای جبهه رفتن نباید یک نوار نوحه آهنگران بگذاریم و بعد از نوار تصمیم گیری کنیم مبادا تصمیم ما تحت تاثیر احساسات باشد و از روی عواطف تصمیم بگیریم. با همین باورها بود که بیشتر بچه های مدرسه هم جبهه را داشتند، هم درسشان را می خواندند. هیچ کدام را هم به خاطر آن یکی حذف نمی کردند.

علی بلورچی(1) خودش مدام به جبهه رفت و آمد داشت. هر دوی ما دانشگاه شریف رشته برق بودیم اما هر وقت که می آمد تهران برای درس خواندن شب و روز نمی شناخت آنقدر که توان و انرژی می گذاشت. گاهی وقت ها شبی دو ساعت بیشتر نمی خوابید تا خودش را آماده کند برای امتحان. می گفت: «من نمی خوام به عنوان یه رزمنده منت استاد رو بکشم برای نمره. بگم چون جبهه بودم تو وظیفته که نمره بیشتر به من بدی اینقدر درس می خونم وقت می ذارم که عقب موندگی خودمو جبران کنم بدون اینکه منت کسی رو بکشم بتونم درسهامو پاس کنم.».

مسئله دیگر برخورد مدرسه با مقوله جنگ بود؛ برخوردی سرد و غیر قابل هضم. سال چهارم دبیرستان سه چهار روز که از اول سال تحصیلی گذشت یکی از هم کلاسی های ما از جبهه آمد. محمد ناصر امراللهی مدرسه ثبت نامش نکرد. گفت تو دیر اومدی و ثبت نام نکردی باید مدرسه ات را عوض کنی و بروی یک مدرسه دیگر. به ما خیلی بر خورد. من و رفقا متحد شدیم که جلوی مسئولان مدرسه بایستیم؛ توی حیاط مدرسه تحصن کردیم و مدرسه را مجبور کردیم که محمد ناصر را ثبت نام کنند مدرسه هم این کار را کرد. محمد ناصر چند سال بعد شهید شد.

بعضی وقت ها که با علی بلورچی حرف می زدیم به این نتیجه می رسیدیم که مدرسه برای جبهه کوتاهی می کند کاری نمی کند که بچه ها را تحریک کند و به سمت جبهه سوق دهد آن زمان رفت و آمد فارغ التحصیل ها به مدرسه راحت بود به بهانه دیدن بچه ها و معلم ها می رفتیم توی مدرسه بدون هماهنگی با مدرسه آیات جهادی را روی تخته سیاه کلاس ها می نوشتیم یا مطالبی از امام درباره جنگ انتخاب می کردیم و با خط درشت روی مقوا می نوشتیم و غیرمجاز و قاچاقی می چسباندیم روی دیوار مدرسه؛ کاری که ما می کردیم خیلی جسارت می خواست ولی دور از چشم معلم ها این کار را می کردیم. پلاکاردها یکی دو ساعتی روی دیوار بود تا اینکه مسئولان مدرسه متوجه می شدند و جمعشان می کردند. علی بلورچی توی این مسائل از من تندتر بود. می رفت توی مدرسه و برای بچه ها از جبهه تعریف می کرد. پای خیلی از بچه ها را علی به جبهه باز کرد حتی طوری شد که آقای رفیعی از یک زمانی به بعد به نگهبان مدرسه سپرده بود که اجازه ندهد علی بیاید توی مدرسه. به قول معروف از مدرسه اخراجش کرده بود.

بعدها فهمیدیم که چرا مدرسه اینطوری برخورد می کرد. یک بار با یکی از مسئولان مدرسه روی همین قضیه صحبت می کردم، می گفت: «ما خودمون به جبهه رفت و آمد داشتیم. آقای دکتر ظفرقندی کسی بود که مدت ها مسئولیت درمانگاه های پشت جبهه رو داشت. یا آقای مظفرنژاد مدارس رزمندگان اسلام رو پشت خط پایه گذاری و راه اندازی کرد. ما جبهه نرفته نبودیم ولی هدف ما این بود که شما تحت تاثیر احساسات به جبهه نرید. به قول معروف، مدرسه شما رو شیر نکنه به جبهه. اگه خودتون فکر می کردید و تصمیم می گرفتید ما تقابل نمی کردیم با رفتن شما اما می خواستیم به خاطر تحریک مدرسه نرید جبهه. هم اینکه از روی احساسات تصمیم نگیرید هم اینکه اگه مدرسه شما رو تحریک بکنه ممکنه خانواده های شما رضایت نداشته باشن و بگن که چرا مدرسه این بچه ها رو ترغیب کرده؟ خدای نکرده اگه شما شهید و جانباز بشید، اون وقت ما جلوی خانواده شما جوابی نداریم. لذا ما سرد برخورد می کردیم.». 

بعد برگشت گفت: «شما فکر می کردید ما نمی فهمیم میاید توی مدرسه و مقوا می چسبونید روی دیوار؟ ما از همون اول متوجه می شدیم ولی به روی خودمون نمی آوردیم می گفتیم یکی دو روز باشه تا تاثیرشو بذاره ولی اگه کسی از ما می پرسید که شما تحریک کردید می گفتیم نه یکی اومده بدون هماهنگی با ما این کارو کرده بعضی از بچه های مدرسه واقعا بچه ان شما اگه بیاید و احساسات اینارو تحریک کنید، اون وقت بدون فکر بلند می شن و می رن. جبهه رفتن نباید از روی احساسات باشه.».

1. شهید مهران (علی) بلورچی (متولد 1345) که در عملیات کربلای 5 در تاریخ دوازدهم اسفند ماه سال 65 و در شلمچه به همراه جمعی از دوستانش به شهادت رسید. پیکر مطهر وی در قطعه 29 بهشت زهرا(س) کنار دوستان شهیدش مدفون است. 

برشی از کتاب تنهای تنها؛ خاطره به نقل از مهدی فیض

 

 

دیدگاه تان را بنویسید