شهید مزدستان و ورود به سنگر بعثی ها

تنها سه دقیقه از آغاز عملیات گذشته بود که صدای الله اکبر صادق فضا را پر کرد.

پیغام شهید مزدستان برای امام

ای امام: به فرمانت آنقدر در سنگر می مانم تا بر پیکرم گل مقاومت بروید.

علی چریک نام کدام یک از فرماندهان دفاع مقدس است؟

مقدمات عملیات کربلای چهار در حال انجام بود و علی باید برای شناسایی می رفت که ترکشی او را به آرزویش رساند و به خیل شهدا …

آیا گریه های فرزند خردسال حمید مانع رفتنش به جبهه شد؟

هنوز چند ساعتی به شهادتش مانده بود که مدام قدم می زد و می گفت چقدر سبک شده ام انگار میان ابرها قدم می زنم و ساعاتی بعد…

چند روزی همقدم با شهید بهداشت

علت جبهه رفتن ناصر از زبان خودش

«می روم تا قلب خود را از عشق خدا پر کنم و با یاد او روحم را آرامش دهم»، جمله ای ساده ولی سراسر عشق از بخشی از…

چند روزی همقدم با شهید بهداشت

ناصر چگونه به شهادت رسید؟

هر چه احمد اصرار کرد که همراه گروه شناسایی بیاید، ناصر قبول نکرد که نکرد و گفت او تازه داماد است.

چند روزی همقدم با شهید بهداشت

چرا ناصر از رفتن به سفر حج سر باز زد؟

اول زیارت کربلا بعد زیارت خانه خدا را می خواهم.

چند روزی همقدم با شهید بهداشت

نام نوزاد چه بود که اشک ناصر را در آورد؟

نام کوثر که به گوشش خورد، حلقه ای از اشک دور چشمانش تشکیل شد اما طاقت نیاورد و به هق هق افتاد.

چند روزی همقدم با شهید بهداشت

بوسه ای که امام بر سر ناصر زد

تلاشش به نتیجه نشست و بعد از دو شبانه روز اجازه دیدار امام نصیبش شد.

چند روزی همقدم با شهید بهداشت

ناصر دلش می خواست بانو برای شب عروسی چه لباسی بپوشد؟

می گفت: دوست دارم عروسم لباسی را در مراسم بپوشد که بتواند در تشییع جنازه ام هم همان را بپوشد.

چند روزی همقدم با شهید بهداشت

چه اتفاقی برای ژاکت ناصر افتاد؟

از سرما می لرزید که وارد خانه شد و از مادر به خاطر کاری که کرده بود، عذرخواهی کرد.

شهید درویشی و آرزوی دیدار امام که برآورده شد

برای دیدار امام به جماران رفتند اما بدون کارت راهشان ندادند و علی اکبر موفق شد از دفتر، کارت خانواده شهدا را بگیرد.

حکایت کلاغ پر دادن شهید درویشی به همسرش چه بود؟

خنده دیگران باعث شد تا علی اکبر یکی از خواهران را به کلاغ پر رفتن تنبیه کند و او کسی نبود مگر...

بانو مهری از عشقی می گوید که هنوز میان او و همسر شهیدش موج می زند

پدر تازه شهید شده بود که خانواده احمد برای عرض تسلیت و نیز خواستگاری به خانه آنها آمدند که با مخالفت های مادر روبرو شدن…

بهروز بی قرار رفتن بود

ناصر و بهروز فرمانده و معاون گردان حمزه بودند، یکی شهید شده بود و یکی جامانده...

چرا محمدرضا کیسه گلوله های آرپی جی را به دوش می کشید؟

برای محمدرضا فرمانده بودن معنی نداشت، لازم که بود هر کاری از دستش برمی آمد انجام می داد و این بهترین درسی بود که می…

فرمان امام، آرام و قرار بهروز را گرفت

فرمان امام که صادر شد، مهران باید آزاد شود، دیگر آرام و قرار نداشت و رفت.

شهادت فاصله میان آنها را پر کرد

حسین شهید شده بود و علی اکبر حال و احوال خوبی نداشت، با تمام شدن مراسم شب هفت، دوباره راهی جبهه شد.

چه موضوعی باعث شکایت شهید شیرسوار شد؟

نه از زخم هایش که از جا ماندن از دوستانش ناله و شکایت داشت.

فرمانده گردان حمزه سیدالشهدا(س) چگونه به شهادت رسید؟

محمدعلی را در آغوش گرفت و گفت: هر وقت دلت گرفت کنار مزارم بیا و با من نجوا کن.

کدام دم مسیحایی بهروز را به کاروان شهدا رساند؟

درسخوان بود و باهوش اما اهل دعوا و مرافعه تا اینکه دم مسیحایی نجفعلی کلامی او را به راه بازخواند.

چرا شهید سجودی از فرماندهی گردان انصراف داد؟

فرمانده گردان بود اما حالا با جابه جایی لشکرش، در قامت یک بسیجی آرپی جی زن و بی نام و نشان ایستاده بود و خدمت می کرد.

خستگی های شهید طوسی و آرزویی که می ترسید بر دل کودکش بماند

از خستگی روی نیمکت پارک خوابش برد که یکدفعه با صدای دختر کوچولو اش از خواب پرید و به طرفش رفت.

ماجرای من و لگد زدن به فرمانده در زمین فوتبال

بعد از اتمام بازی قرار شد بچه ها جمع شوند تا فرمانده برایشان صحبت کند تازه آنجا فهمیدم که فرمانده چه کسی بوده است.

قصه قبر خالی بهروز چه بود؟

عادت همیشگی اش خلوت در گلزار شهدا و خوابیدن در قبری خالی و راز و نیاز با خدا بود.

شهید حسین بصیر: شیرینی نماز، به اول وقت بودن آن است

به نماز که می ایستاد ترکش تیر و خمپاره هم نمی توانست او را از نماز بازدارد.

بانو چگونه به وصیت علی اکبر عمل کرد؟

«بعد از مرگم در جلسه ها و تشییع جنازه ها هرگز گریه نکن»، بندی از نامه ای است که علی اکبر برای بانویش نوشته بود و چه…

ماجرای دفترچه رمزآلود علیرضا چه بود؟

علیرضا دفترچه های مختلفی داشت که هر کدام برای امری بود و دفترچه ای که کنجکاوی همه ما را برانگیخته کرده بود و آن…

وعده شهید مهرزادی به دانش آموزانش چه بود؟

انقلاب که پیروز شد،‌ تازه جمله دوپهلوی «درستش می کنیم» آقای مهرزادی برایمان تفهمیم شد.

شهادت و استراحت طولانی حاج حسین

می گفت: پیر و خسته شده ام و باید استراحتی طولانی کنم و چند ساعت بعد، استراحت همیشگی اش آغاز شد.

زندگی شهید علیرضا بلباسی را ورق بزنید

آیا رفتن یا نرفتن به جهنم مهم است؟!!!

«رفتن یا نرفتن به جهنم برایم مهم نیست، مهم این است که خدا از من راضی باشد. بهترین کار مؤمن در زندگی، رضایت خداوند…

عطر علیرضا و پایان هجران ۱۲ ساله

ناراحت خانواده شهدا بود و از آنها خجالت می کشید و دیگر نمی توانست به آنها تبریک و تسلیت بگوید، هوای رفتن به سرش زده…

وقتی پدر زمین‌گیر شد

عید که می شد، لباس نو نمی پوشید تا خدای ناکرده دل هم محله ای محرومش نشکند.