بانو چگونه به وصیت علی اکبر عمل کرد؟

«بعد از مرگم در جلسه ها و تشییع جنازه ها هرگز گریه نکن»، بندی از نامه ای است که علی اکبر برای بانویش نوشته بود و چه زیبا عمل کرد این بانو به آن.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: تابستان بود و شب های گرم و ماه مبارکی که باز هم علی اکبر[۱] در خانه نبود. آن شب حسین[۲] از ابتدای شب تا نزدیکی سحر بی قرار بود و گریه می کرد و به هیچ راهی ساکت نمی شد. پدر[۳] در خواب دیده بود که پلنگی قلبش را از سینه بیرون می کشد و می خورد و خودش تعبیر کرد که پلنگ دشمن است و قلب نیز یکی از بچه ها و به من می گفت: دخترم به زودی یکی از نزدیکانمان شهید می شود.

حسین که از شب ناآرام بود باز هم بی قراری می کرد. مادر هم زود از صحرا برگشت. خواب پدر، بی قراری های حسین، دلهره عجیبی را در جانم خانه نشین کرده بود. لحظه ها و ثانیه ها به سختی در حال گذر بود که حاج رحیم[۴] سر رسید و پدر را صدا زد و گفت: بیچاره شدیم، دو تا شهید داده ایم. پدر که دیگر رنگ در چهره نداشت، نزدیکتر رفت و پرسید: کدام بچه ها شهید شده اند؟ که حاج رحیم گفت: یکی از آنها دامادت است. پدر با شنیدن خبر به زمین نشست و گریه سر داد.

حسین را در آغوش گرفتم و به سمتش رفتم و گفتم: پدر باید صبر داشته باشید و گریه نکنید. اهالی روستا که خبر را شنیده بودند، دسته دسته وارد حیاط می شدند و گریه و شیون بود که به آسمان بلند شده بود، اما من با همه فشاری که تحمل می کردم، دلم نمی خواست حرف علی اکبر به زمین بماند و مقاومت می کردم و صبوری.

علی اکبر در بخشی از نامه اش برایم نوشته بود: «... بعد از مرگم در جلسه‌ها و تشییع جنازه‌ها هرگز گریه نکن، می‌دانم که نمی‌کنی.».

پیکر علی اکبر را که آوردند، از دوستانش خواستم تا جای ترکش هایی را که بر تنش نشسته ببینم و آنها با این شرط که بی تابی نکنم، پذیرفتند. ترکشی پوست و استخوان سرش را شکافته بود و ترکشی دیگر در دستش لانه کرده بود و دو گلوله هم میهمان زانوهایش شده بودند. با دیدن پیکر خونین علی اکبر انگار تیر بر قلبم نشست. نفسی عمیق کشیدم و از خدا خواستم تا صبری زینب وار عطایم کند.

بیست و هشتمین روز از ماه مبارک رمضان بود و صبحی که دیگر قرار بود امیدم را مهمان خانه جدیدش کنم. به سفارش علی اکبر، لباس سفیدی بر تن کردم و لباس نویی نیز به حسین پوشاندم و به همراه اهالی، راهی امامزاده روستا شدم. همه آمده بودند و سنگ تمام گذاشتند، انگار علی اکبر فرزند خودشان بود. بر دوش مردم آرام آرام تا کنار مزار حسین[۵] آمد و آنجا بود که به وصیتش سر و صورتش را شانه زدم و با گلاب شست و شو دادم و اینچنین در خانه همیشگی اش آرام گرفت.[۶]

  1. شهید علی اکبر درویشی، فرمانده گردان حضرت ابوالفضل (س) لشکر ۲۵ کربلا (این لشکر از رزمندگان استان های شمالی کشور تشکیل شده بود.) که به تاریخ بیست و چهارم تیرماه سال ۶۱ در عملیات رمضان به درجه رفیع شهادت نایل شد. او در روستای ولشکا از توابع شهرستان ساری متولد شده بود.
  2. حسین درویشی، تنها فرزند شهید که حاصل زندگی مشترک سه ساله بانو با شهید بود.
  3. پدر بانو.
  4. از همسایگان محل.
  5. شهید حسین بهرامی، از دوستان نزدیک شهید.
  6. برگرفته از خاطره نقل شده از همسر شهید بانو زبیده سادات حسینی.

دیدگاه تان را بنویسید