پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران

مهاجر قبیله ایمان/ویژه نامه شانزدهمین سالگرد ارتحال حاج سید احمد خمینی-15

مرحوم دکتر بروجردی: صلابت در رأی مهمترین ویژگی حاج احمدآقا بود

شانزده سال از رحلت مرحوم حجت الاسلام و المسلمین حاج سیداحمدآقای خمینی یادگار گرانقدر حضرت امام خمینی(س) می گذرد و همچنان داغ ایشان برای علاقمندان حضرت امام(س) و ملت ایران سنگین می نماید. ایشان که به ویژه پس از شهادت آیت الله حاج سیدمصطفی خمینی فرزند ارشد حضرت امام(س) حافظ اسرار و امین ایشان بوده اند تمامی زندگی خود را در راه تحقق آرمان های الهی انقلاب اسلامی وقف کردند.
پایگاه اطلاع رسانی خبری جماران برای گرامیداشت یاد و خاطره ایشان اقدام به انتشار مجموعه اندیشه ها، خاطرات و دیدگاه های نزدیکان و یاران و بزرگان می کند. در ادامه گفتگویی با مرحوم دکتر محمود بروجردی داماد گرامی حضرت امام(س) پیرامون ایشان می آید:
□ لطفاً در ابتدا در زمینۀ نحوۀ آشنایی خود با خانوادۀ حضرت امام توضیحاتی بفرمایید.
نحوه آشنایی خانوادۀ ما با خانوادۀ حضرت امام از خیلی قدیم شروع می‏شود یعنی وقتی که امام نوزده ساله بودند و پدر من شانزده سال داشتند و در مدرسۀ سپهدار اراک با هم آشنا شدند.
حضرت امام می‏فرمودند: «روز دوم بود که من وارد آن مدرسه شدم، دیدم نوجوانی در آنجا هست که خیلی گرم و گیرا با دیگران برخورد می‏کند. نام او را پرسیدم، گفت: آمیرزا محمد حسین و از همین جا با ایشان آشنا شدم.»
این آشنایی به گونه‏ای شد که بعد از عید نوروز سال چهل (قمری) پس از سفر آیت‏الله‏العظمی حائری به همراه جدم به قم و تصمیم ایشان مبنی بر تأسیس حوزۀ علمیۀ قم، پدرم به همراه حضرت امام و دو نفر دیگر با یک گاری پُست به قم رفتند تا در کار تشکیل حوزه همکاری کنند و همسفر شدن، نشانی بر دوستی عمیق آنان بود و آشنایی دو خانواده از اینجا شروع می‏شود.
□ رابطۀ شما با مرحوم حاج سید احمدآقا در دوران حیات ایشان، چگونه بود، جدا از روابط خانوادگی بیشتر در چه زمینه‏ها و در چه مواقعی با ایشان ارتباط داشتید؟
وقتی ایشان کوچک بود من به خاطر روابط خانوادگی که با خانواده حضرت امام داشتم ایشان را می‏شناختم و در سال 1334 وقتی در کلاس پنجم درس می‏خواندند، من معلم دروس فارسی و انشای ایشان بودم و بعد هم در دوره دبیرستان دو سال هنر و کارهای دستی و نقاشی را به ایشان تعلیم می‏دادم. بعدها هم که با خانواده ایشان وصلت کردیم زیاد به منزل ما رفت و آمد می‏کردند. وقتی که حضرت امام در قیطریه تحت‏نظر بودند و ایشان در قم شاگرد دبیرستان، بیشتر به منزل ما رفت و آمد داشتند و برای خرید مایحتاج ایشان معمولاً با هم به خرید می‏رفتیم و تا سال 43 که امام را به ترکیه تبعید کردند منزل ما تقریباً حکم منزل خود ایشان را داشت.
بنابراین آشنایی با خود مرحوم حاج سید احمدآقا خیلی عمیق و قدیمی است. ما از نظر فکری هم با یکدیگر خیلی زیاد نزدیک بودیم و در سفرهای زیادی همسفر بودیم. در حقیقت به دو دلیل با هم نزدیک و صمیمی بودیم: یکی همسر من که تفاوت سنی کمتری با ایشان داشت، و دیگری روحیات ما که موجب می‏شد بیشتر همدیگر را جذب کنیم.
□ شخصیت فرهنگی و سیاسی مرحوم حاج سید احمدآقا تا حدی ناشناخته مانده است در این مورد اگر توضیحی دارید بفرمایید.
حاج سید احمدآقا در سال 1343 دورۀ دبیرستان را تمام کردند و دیپلم گرفتند. در حالی که در سیزده آبان همین سال امام(س) را به ترکیه تبعید کردند و در حقیقت ایشان از اینجا وارد صحنۀ قضایای حوزوی و سیاسی می‏شوند.
حاج سید احمدآقا از سال 43 (وقتی که حضرت امام را تبعید کردند) بدون اینکه لباس روحانیت پوشیده باشند وارد جرگۀ روحانیون شدند و در حوزه ضمن تحصیل علم، به فعالیتهای سیاسی می‏پرداختند. در حالی که بعضی از سران حوزه مخالف اینگونه فعالیتها بودند، اما یاران حضرت امام و کسانی که به عمق مسائل آگاه بودند به شکل پنهان یا آشکار به مبارزات سیاسی می‏پرداختند و این افراد نوعاً طلاب جوان درسخوانی بودند که همگی آیندۀ انقلاب را رقم زدند و آن را به دست گرفتند.
به خاطر دارم که حضرت امام در همان سال از ترکیه نامه‏ای را به مرحوم آیت‏الله اشراقی نوشتند و فرمودند که اگر احمد درس حوزوی می‏خواند مبلغی که برای همه طلاب مشخص شده، به او هم بپردازید، اگر نه از مؤنۀ شخصی خودم ماهی 150 تومان به او بدهید.
استعداد فوق‏العاده و هوش زیاد حاج سید احمدآقا که همیشه مورد تحسین اساتید و معلمان ایشان هم بود، شاید مهمترین دلیل برای توجه نزدیکان امام جهت پیشرفت ایشان بود. از طرفی دو عامل مهم سبب پیشرفت و حضور ایشان در صحنه بود که یکی پشتکار ایشان بود در کنار استعدادشان و دیگری مسائل جدیدی که در روحانیت پیدا شده بود.
سالهای سال بود که بین روحانیون و دستگاه حکومت اختلافاتی پیدا می‏شد ولی یا بر روی آنها سرپوش گذاشته می‏شد و یا به گونه‏ای حل می‏شد، اما از سال 41، این اختلافات روشن شد و در جراید خارج کشور هم منعکس شده و جهانگیر شد. قضیۀ مدرسۀ فیضیه که در سال 42 اتفاق افتاد و مسائل مربوط به پانزده خرداد با گستردگی زیاد آن، در همه جا انعکاس یافت و بعد از آن حضور علما در تهران برای اینکه کوشش کنند مبادا کوچکترین آسیبی به امام برسد و... همه و همه در دنیا صدا کرد و مبارزه روحانیون با شاه در حقیقت جهانگیر شد. حاج سید احمدآقا در این زمان وارد جرگۀ روحانیت می‏شوند و طبیعی است که در این زمان به عظمتی که پدرشان و کل جامعۀ روحانیت پیدا کردند فکر کنند.
ایشان انسان فوق‏العاده باهوش و بااستعدادی بودند و حتی دروس حوزوی را نیز سریعتر از حد معمول می‏گذراندند، به طوری که سطح را در زمان خیلی کمتر از معمول تمام کردند و وقتی در اواخر سال 55 به عتبات مشرف شدند و تا سال 57 در آنجا بودند، هم دروس خارج را فرا می‏گرفتند و هم به طلبه‏ای فاضل معروف شده بودند. ضمن اینکه کفایه را که از دروس مهم سطح است برای طلاب نجف تدریس می‏کردند.
در تابستان 57 وقتی به نجف مشرف شدم در بازدیدهایمان از بزرگان نجف می‏دیدم کسانی که از مجتهدین مسلم هستند با احترام و تکریم با حاج سید احمدآقا برخورد می‏کردند و ایشان با وجود کمی سن مورد احترام آن بزرگان بودند.
از بعد سیاسی، قبل از اینکه به نجف بروند با وجود خفقان موجود، اخبار مربوط به مبارزات، زندانی و یا تبعید شدن افراد بلافاصله به ایشان می‏رسید. بقا و دوام خانواده‏های روحانیون یا کسانی که به زندان افتاده و یا تبعید شده بودند از هر حیثی، از جمله مسائلی بود که ایشان بیشتر همّ خود را صرف آن می‏کرد و جالب اینجاست که جوانی به سن و سال ایشان (با 25 سال سن) چطور مقید بود که تمام خانواده‏ها را حفظ کند، بدون اینکه دستگاه امنیتی وقت متوجه قضایا شود.
حاج سید احمدآقا در کمال سادگی می‏زیست و در عین اینکه کتابی به زیر بغل داشت از این طرف به آن طرف می‏رفت و از گاریهای سه‏چرخه استفاده می‏کرد. البته بعضی از دوستان نزدیک به این روش ایشان اعتراض داشتند اما ایشان همیشه با خونسردی پاسخ می‏دادند که چه عیبی دارد، مگر مردم دیگر با گاری این طرف و آن طرف نمی‏روند حتماً بایستی تاکسی لوکس باشد. در سال 54، روزی خانواده ایشان از قم به تهران، منزل ما زنگ زدند و پرسیدند که حاج سید احمدآقا رسیده‏اند یا خیر؟ گفتم: نخیر، ایشان با چه وسیله‏ای آمدند؟ گفتند: چهار ساعت پیش راه افتادند. ما بسیار نگران شدیم اما ایشان بعد از نیم ساعت رسیدند. منتها پشت وانت نشسته و به تهران آمده بودند. وقتی علت تأخیرشان را پرسیدم، گفتند: سر راه کسی از ایشان خواسته بوده تا باری از سبزیجات را به مقصدی در تهران برسانند و تحویل دهند و ایشان هم بدون اینکه پولی بگیرند این کار را کرده بودند و سبزیها را به آدرسی که داده بودند رسانده و سر راه هم به خانواده کسانی که در زندان بودند سری زده بودند.
البته حاج سید احمدآقا این رسیدگیها را با دستور حضرت امام، بلکه به عنوان وظیفه‏ای شناخته شده برای خودشان می‏دانستند و خیلی به آن اهمیت می‏دادند. تابستان 57 که به عتبات مشرف شدیم خیلی اتفاق افتاد که تنها در خدمت حضرت امام بودیم و صحبتهای مختلف می‏شد و حضرت امام به نکته‏های دقیق و ریزی که حاج سید احمدآقا به خیلی از مسائل داشتند اشاره می‏کردند.
حاج سید احمدآقا، آقازادگی نداشت و همیشه شبیه به مردم بسیار معمولی رفتار می‏کرد تا دستگاه امنیتی متوجه راه او نشود. ایشان همیشه به خانواده‏های تبعیدشدگان و یا زندانیان رسیدگی می‏کردند و بعدها هم به کسانی که در پیروزی انقلاب سهمی داشتند و حالا بنا به دلایلی کنار هستند، توجه خاص داشتند و هنوز هم هستند کسانی که از طرف ایشان به در خانه‏ها می‏روند و به امور آنان سرکشی می‏کنند.
همۀ ملت ایران می‏دانند که حضرت امام وقتی می‏خواستند به کویت بروند، دولت کویت به خاطر نفوذ شاه مانع شد و لذا ایشان به بغداد برگشتند. در فرودگاه بغداد حاج احمدآقا به مأموران گفته بودند که می‏خواهند به نجف تلفن بزنند. کد نجف 0331 است ایشان کد 0033 (کد پاریس) را گرفته بودند و با پاریس با دکتر حبیبی صحبت کرده بودند. وقتی وضعیت خودشان را شرح می‏دهند و از اوضاع در پاریس سؤال می‏کنند، دکتر حبیبی وضعیت را برای سفر ایشان به پاریس مناسب اعلام می‏کنند و با استقبال، سفر را تأیید می‏کنند. این موضوع ظرافت بسیار دارد و تا حال من در این زمینه فقط در مصاحبه‏ای با تلویزیون صحبت کردم که البته در جایی منعکس نشد و اینجا دوباره به آن اشاره کردم. رفتن امام به پاریس از طرفی باعث شد تا ایشان از چشم مأموران امنیتی بغداد مخفی بمانند و از طرف دیگر انقلاب سریعتر حادث شود. البته عامل اصلی این جریان را، فقط بایستی مسائل ماوراءالطبیعه و خواست خدا و نیز کیاست حاج احمدآقا دانست.
خوب به یاد دارم که وقتی حضرت امام تازه به ایران بازگشتند، در فرودگاه حاج احمدآقا به لحاظ خستگی زیاد روی پله‏ای نشسته بودند. به دلیل عدم وجود امنیت کامل حضرت امام به من اشاره کردند و گفتند: احمد کو؟ اشاره کردم آنجا هستند. گفتند: بگویید بیاید. وقتی به ایشان مطلب امام را گفتم با وجود خستگی بسیار زیاد، رفتند و کنار امام ایستادند. در واقع حضرت امام حاج سید احمدآقا را یک محل اتکایی برای خود می‏دانستند و ایشان بازویی توانا برای امام بودند. کسانی که واقعاً ورود به این قضایا دارند، می‏توانند این مسائل را استنباط کنند. امام از هر جهت، از جهت رازداری، از جهت رعایت در امانت و مانند آن به حاج سید احمد اعتماد داشتند و این نکته در سخن مسؤولان بوده و هست. شبی که ایشان تازه مرحوم شده بودند جناب آقای هاشمی نزد اعضای خانوادۀ حضرت امام بودند و شاید بیش از دو بار فرمودند که حاج احمدآقا به من خیلی خدمت کردند.
ایشان در مورد وزرای کشور، زندگی خصوصی، مشاورین آنان، پیشرفتها، مشکلات کاری و تمامی امور آنان اطلاعات کامل داشتند و در اینجا بود که همیشه تأکید می‏کردند که فعالیتها و پیشرفتهای اقتصادی سازمانهای مختلف با توجه به مشکلات زیاد موجود، به اطلاع مردم برسد تا مردم از جزئیات کارها مطلع بشوند. ایشان معتقد بودند بایست کیفیت ساختن کارخانه‏های عظیم، سدها و طرحهای مختلف کاملاً برای مردم بیان شود و مشکلات بازگو شود تا مردم بدانند که مسؤولان با حداکثر توان خود تلاش می‏کنند.
در کل، حاج سید احمدآقا برای مملکت و متعادل نگه‏داشتن نیروهای انقلابی با وجود سلایق مختلف آنان خیلی زحمت کشیدند و همچون پل ارتباطی فوق‏العاده مستحکم در این میان عمل کردند و این فقط هنر ایشان بود، به شکلی که همه و همه بدون اشکال با ایشان ارتباط نزدیک داشتند.
□ وضعیت جسمانی و سلامت عمومی حاج سید احمدآقا قبل از بیماری اخیر و ارتحال ایشان چگونه بود؟
برای ما که اکثر اوقات با هم بودیم خیلی خنده‏آور است وقتی که برخی مطالب را در روزنامه‏ها در رابطه با انواع بیماریهای ایشان می‏بینیم، هرکسی با خواندن این مطالب فکر می‏کند که با یک موجود مفلوکی که تمام امراض عالم را داشته مواجه است.
چطور شد که ایشان به ناراحتیهای کبد، سر، قلب و دیگر امراض مبتلا بوده‏اند و ما و خانواده‏ ایشان نمی‏فهمیدیم و کسی که در ماه شاید ده دقیقه ایشان را می‏دیده و خود را از نزدیکان قلمداد می‏کند از آنها اطلاع پیدا کرده است در حالیکه نه خانم، نه خواهرها و نه من که دوست نزدیک ایشان بودم و خیلی با هم نزدیک بودیم و صرفنظر از بستگی سببی دوستی فوق‏العاده با هم داشتیم از این بیماریها و ناراحتیها بیخبر بودیم.
البته ایشان در قدیم، مدت کوتاهی آن هم به خاطر بی‏توجهی به حفظ سلامتشان دچار ناراحتی معده شدند که خوشبختانه معالجه شد و بعد قدری به پا درد و کمر درد مبتلا شدند. و این اواخر که وزن را کم کرده بودند هر دو مشکل حل شده بود، فقط گاهی اوقات ناراحتی معده پیدا می‏کردند.
البته در اوایل ماه مبارک رمضان یک شب دچار درد شدید معده شدند که به بیمارستان بقیةالله رفتند و پس از انجام «آندوسکپی» و اطمینان از سلامت، ایشان به خانه بازگشتند. حاج سید احمدآقا در اکثر اوقات خودشان در دفتر امام پاسخگوی سؤالات مردم بودند و مردم نوعاً صدای ایشان را می‏شنیدند ولی خبر نداشتند. ایشان مسائل مردم را یا به تنهایی و یا به وسیلۀ شورا پاسخگو بودند. اگر ایشان مریض بودند که پا نمی‏شدند بروند و در دفتر بنشینند و مسأله جواب بدهند. ما هم هیچ‏ وقت نشنیده بودیم که ایشان بگوید قلبم ناراحت است، فشار خونم پایین است و یا سردرد دارم، مگر برخی مواقعی که احساس خستگی می‏کردند.
روز 23 ماه رمضان عده‏ای از دانش‏آموزان شاهد به حسینیۀ جماران آمده بودند و ایشان ضمن سخنرانی خود برای آنها، راجع به فضایل مولا امیرالمؤمنین صحبت کردند و گفتند: «شما کوشش کنید متقی باشید، همان‏طور که مولا امیرالمومنین بود. دیگر از ما گذشته، من دیگر نزدیک مردنم است و پنجاه سال دارم ولی شما اول زندگیتان است.» در مجموع ایشان بیماری آنچنانی نداشتند که به این صورت ما را به فراق بکشاند.
□ در مورد شخصیت علمی و فرهنگی آن مرحوم مطالبی بفرمایید.
در زمینۀ شخصیت علمی ایشان خوشبختانه اساتید ایشان که از صاحبنظران بنامی هستند مطالبی فرمودند. ایشان از شاگردان اساتیدی چون: آیت‏الله محمدی گیلانی، آیت‏الله فاضل لنکرانی، آیت‏الله شبیری زنجانی، آیت‏الله رضوانی، آیت‏الله ابطحی کاشانی بودند و البته من در مقامی نیستم که در زمینۀ شخصیت علمی ایشان اظهار نظر کنم.
حاج سید احمدآقا مکتوباتی هم از خود به جای گذاشتند که در زمینۀ مسائلی از جمله مسائل سیاسی و مسائل فکری است که همگی موجود هستند و نزد حاج سید حسن آقا و یا حاج آقا انصاری در مؤسسه نگهداری می‏شوند. حاج سید احمدآقا در برخی سخنرانیهایشان به مناسبت سالگرد پیروزی انقلاب، ارتحال حضرت امام و در کنفرانس سیر اندیشه‏های امام تمامی نکات و موشکافیهایی که در گفتار و نوشته‏های معمولی حضرت امام به آن اشاره شده بود، استخراج و طرح کرده بودند که هر کدام آنها می‏تواند موضوع درس و بحث بسیار مفصل حوزه‏ای باشد.
□ چنانچه خاطره برجسته‏ای از ایشان دارید بیان فرمایید.
یک شب حدود ساعت 5/8 بود، که به ما تلفن زدند، من گوشی را برداشتم. پرسیدند: شام چی دارید؟ گفتم: هرچه بخواهید. از آن طرف متوجه شدند که ما شام خوردیم. گفتند: نه همان «کته تخم‏مرغ» را درست کن. «کته تخم‏مرغ» غذایی سنتی بود که ایشان برای ما و دوستان در اتاق خود درست می‏کرد.
یک ربع بعد آمدند، یک دشداشۀ عربی با یک جلیقۀ پاکستانی روی آن پوشیده بودند، که با دیدن این منظره خیلی خندیدیم. آن‏شب همه خانواده بودند. همسرم پرسید: احمد جان تو گفتی برای ما، در حرم امام قبر ترتیب می‏دهی، چه شد؟ جواب دادند که برای همه‏تان ترتیب کار را دادم. فقط من خودم پهلوی امام دفن می‏شوم و بقیه هم جاهای دیگر. گفتم: احمد جان پس من چی؟ گفت: تو هم همان جا، تو که بزرگ خانواده ما هستی. شام را که خوردند بلند شدند که بروند، گفتیم بنشین، گفتند نه مقداری از نوشته‏های امام را آقای [حمید] انصاری گذاشته که باید به آنها رسیدگی کنم و لذا باید بروم.
□ جنابعالی به عنوان یکی از نزدیکان و دوستان آن مرحوم و نیز معلم ایشان، مهمترین ویژگی روحی ایشان را در چه می‏دیدید؟
صلابت در رأی مهمترین ویژگی بود. خیلی متکی به خود و مطمئن بود و در مدرسه معروف بود که زیر بار زور نمی‏رود و لذا نوعاً مسؤولان مدرسه به جا یا بیجا ایشان را تنبیه می‏کردند.
□ ایشان در برقراری روابط اجتماعی با دوستان و آشنایان چطور بودند و به لحاظ اخلاقی چه خصوصیاتی داشتند؟
الآن هم از جمله کسانی که خیلی می‏سوزند، همان دوستان ایشان هستند که از قدیم با او بودند. روابط ایشان با دوستان و همبازیهای دوره دبستان، دبیرستان و مقاطع بالاتر هرگز منقطع نشد و این از ویژگیهای برجستۀ ایشان بود. دوستان قدیم را با وجود مشغلۀ زیادی که داشتند رها نکرده بودند و دوستانشان خیلی راحت پیش ایشان می‏آمدند و همان طور با هم برخورد می‏کردند که در دوران کودکی.
□ آقای دکتر، از بهترین خاطره‏های خود با ایشان بگویید.
زندگی ما سراسر خاطره است. در اوایل سال 59، قبل از اینکه امام به جماران بروند، وقتی منزلشان در دربند بود، یک شب تنها با یک اتومبیل «چروکی ‏چیف» به منزل ما آمدند. وقت برگشتن من نگران ایشان بودم و تأکید کردم که به محض رسیدن به من زنگ بزنند، بر حسب فاصله و مسیر منزل ما و ایشان، زمان را محاسبه کردم و دیدم دیر شد خیلی نگران شدم و مرتب قدم می‏زدم. وقتی تلفن به صدا در آمد گوشی را برداشتم و بدون مقدمه پرسیدم: چرا دیر کردی؟ گفتند: به جدم یک کار خیر انجام دادم، اگر خدا قبول کند، ادامه دادند: یک خانم و آقایی با پنج بچه در خیابان منتظر اتومبیل بودند و دیدم ماشینها مشکل اینها را سوار می‏کنند، لذا سوارشان کردم و به منزل بردم و تحویل یکی از راننده‏ها دادم که به مقصدشان برساند و علت اینکه دیر زنگ زدم این بود. این موضوع در سال 59 و شدت تحرکات منافقین، تنها حکایت از شهامت و توجه ایشان به مردم می‏کند و بسیار جالب است.
□ حاج سید احمدآقا در برخورد با اعضای مختلف خانواده چگونه رفتاری داشتند؟
واقعاً جالب بود. هر کدام از بچه‏های کوچک و یا خواهران، فکر می‏کردند که ایشان او را بیشتر از همه دوست دارد و کوشش آنان بر این بود که خصوصاً بعد از رحلت حضرت امام، با همه اعضای خانواده به گونه‏ای رفتار کنند که هیچ کس احساس کمبود نکند. ایشان با مادر خود بسیار صمیمی و در عین حال با کمال احترام برخورد می‏کردند و چقدر مراقب ایشان بودند و حتی شبی که برای آندوسکپی به بیمارستان بقیةالله می‏رفتند بسیار تأکید داشتند که خبری در این زمینه به ایشان داده نشود مبادا ایشان ناراحت شوند.
گنجینۀ دل، (مجموعه خاطرات یاران در وصف یادگار امام) ، ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(س) ، چاپ چهارم: 1383، ص84
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.