به گزارش ایرنا، در این مطلب آمده است:«هشتم اذر ماه بود برادر مصطفی صادقی فرمانده عملیات تیپ 48 صدایم زد در سنگر معاونت طرح وعملیات مشغول صحبت بودیم. گفت 4روز فرصت داریم به ماموریتی برویم از مدت و زمانش اطلاعی ندارم 2روز من به مرخص می روم 2روز هم شما.
دوروز اول ایشان رفت مرخصی بعد از مراجعه ایشان 48 ساعت مرخصی را امدم باماشین جیپ تویوتای حفاظت که رسول محمودی محبت کرده بودند پل خیراباد اماده بهره برداری نبود از مسیر تنگ دیل به دهدشت امدم هنگام بازگشت نتوانستم نگاه تنها فرزند و عیال و مرحوم پدرم را ببینم.
گفتم می روم سپاه کار دارم . وسایلم را قبلا در ماشین گذاشته بودم .مجددا از مسیر دیل گچساران به اهواز امدم همه آماده بودند به همراه سید مظفر کشاورز و افراسیاب زمانی ،نصرالله اندرزیان و مصطفی صادقی به سمت آبادان حرکت کردیم. ماموریتی که از سرنوشت ان بی اطلاع بودیم. در جزیره مینو درمدرسه ای مستقر شدیم.
شب شهید حیدر پور و سردار دولت آبادی امدند و از ماموریت ابلاغی توجیه مان کردند قرار شد موارد مربوط به طرح و عملیات را انجام بدیم و شرایط جزر و مد را.
روزانه عکس های هوایی را با دوستان چک می کردیم سید مظفر کشاور و خورشیدی و شهید خرمی کالک عملیات را ترسیم می کردند. کم کم واحدهای دیگر هم ملحق شدند کسی حق بازگشت به عقب را نداشت مگر با اجازه فرمانده تیپ.
وضعیت ماموریت ابلاغی که مشخص شد تا جناح عملیات حوزه ماموریت یگان ماست کاری سخت و دشوار !!
روی این مطلب حرف داشتیم زیرا جناح عملیات علاوه بر درگیری با روبرو از جنا ح چپ نیز باید با دشمن می جنگیدیم توان بالایی را می طلبید.
فرمانده تیپب درتوجیه ما می گفت تدبیری اندیشیده شده اما ما از ان تدبیر بی اطلاع بودیم .یک روز کنار نهری نزدیک مقر دور هم جمع بودیم صادقی در تیراندازی با کلت کم نظیر بود.
برای تنوع به شهیدحیدر پور گفتم «حاجی می تونی با صادقی مسابقه تیراندازی با کلت بدی؟ سردار حجت محمدی و سردار دولت آبادی هم آمدند اندرزیان و مظفر کشاورز هم بودند قوطی خالی کنسروی را در نهر انداختیم صادقی همه تیرها را به قوطی زد .
در همین موقع یک وانت اف کروز امد 2سرنشین داشت یکی از آنان شهید حیدر پور را می شناخت با همه ما روبوسی کرد به شهید حیدر پور گفت :خوش به حالت که با لرها دمخوری باهم به گوشه ای رفتند، ضرغام قبادی و حاج نیک اختر هم آمدند.
بعد از چند لحظه شهید حیدرپور صدایم زد (هیچگاه یاد ندارم بنام و فامیلیم صدایم کرده باشد همیشه میگفت ماهر؟؟ .ماهر عبدالرشید فرمانده سپاه 6 عراق بود که در جنگ یک پایش قطع شده بود باتوجه به اینکه بنده هم یک پایم قطع بود با این اسم مرا صدا می زد.)
رفتم کنارشان اگر اشتباه نکنم گفت ایشون برادر عرب نژاده فرمانده تیپ زرهی ذوالفقار قراره اتش پشتیبان مستقیم ما تو عملیات باشه ببرشون تو خط و توجیه شون کن.
برگشتیم به صادقی گفتم و رفتیم لب اروند .
گردان مالک به فرماندهی دلاور بسیجی مرحوم ارجمند در خط مستقر بودند بادام فیروز جانشینش بود. بعد از توجیه عرب نژاد گفتند نیروهای توی خط' لر 'هستند؟ گفتم بله چطور؟!
گفت: بعد از عملیات فاو جلسه ای در قرارگاه بود مرتضی قربانی در جمع فرماندهان گفت که توی فتح فاو لرها از خودشون صدای در می اوردند که ادم لرزه بر اندامش می افتاد.
گفت: برادر محسن رضایی خندید و گفت اون صدای حماسی برگ برنده لرها در جنگ و مبارزه است خیلی دوست دارم آن وضعیت را تجربه کنم .
بادام فیروز را صدا زدم .تعدادی از نیروها را جمع کرد و برایش 'لرکه' زدند خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و تحسین کرد.
برگشتیم به مقر از ماشین که پیاد شد گفت سیف الله اگر من این نیروها را داشتم با این نعره هایی که می زنند تا بغداد می رفتم.
خداحافظی کردند و رفتند صداقت مند فرمانده یگان دریایی و وفایی مسئول بهداری امدند محل اورزانس را مشخص کردند و قرار شد استحکامات لازم برای سنگر تاکتیکی پیش بینی بشود.
به همراه صادقی و صداقت مند به محل تخلیه قایق ها رفتیم دکل جرثقیل از دور پیدا بود!!!
زمان به تندی می گذشت گردان ها به ابادان امدند و در محل های پیش بینی شده مستقر شدند.
چند ماهی جانشین گردان یارسول (ص)بودم و قرار بود گردان یارسول به فرماندهی برادر واهبی به همراه گردان امام حسین (ع) به فرماندهی محمد ارشادی در مرحله اول عمل کنند.
با هر دو بزرگوار الفتی دیرینه داشتم هواپیماهای قارقارکی مرتب پرواز می کردند و از تحرکات دشمن عکس هوایی تهیه می کردند.
غروب روز موعود فرارسید نیروهای اطلاعات و تخریب اخرین هماهنگیها را انجام دادند گردان ها به محل رهایی رسیدند همه چیز حکایت یورشی قریب الوقع داشت .
به صحرای محشر شبیه بود هیچ کس از آینده خود اطلاعی نداشت. بعضی ها آخرین نمازشان را با خلوص و اشک خواندند از همدیگر حلالیت می طلبیدند درخواست شفاعت از همدیگر را داشتند.
به دلیل وجود یک پل کوچک روی نهر نیروهای گردان یارسول که قبلا متوجه ان نشده بودیم مشکلی پیش امد با مظفر کشاورز با موتور سکلت رفتیم مشکل حل شده بود دران تاریکی مطلق با صدا ازدوستان حلالیت و بدرقه شان کردیم منرل ما و شهید سبحانی در دهدشت در یک کوچه بود با خنده صدا زد یزدان بخش سلام مرا به اهالی کوچه برسان در جوابش گفتم اگر برگشتم باشه.
خدایش بیامرزد به سنگر فرماندهی بر گشتیم متوجه حضور سردار جمشیدی فرمانده سپاه استان و سجادی و داورپنا فرمانده سپاه گچساران و دهدشت شدیم روبوسی کردیم امدند داخل سنگر در سنگر فرماندهی همه نشسته بودند و مشغول راز و نیاز سکوت رادیویی حکم فرما بود.
شهید حیدر پور صدایم زد مطلبی را گفتند که به مسئول بهداری بگویم با موتو سیکلت چراغ خاموش به سمت بهداری امدم در مسیر خود دران تاریکی مطلق خودم را در چند قدمی تانکی دیدم که با سرعت از روبرو می امد خودم وموتور سیکلت را سمت چپ جاده انداختم تانک بافاصله کمتر از یک متر بدون اینکه متوجه بنده شود از کنارم رد شد.
مجددا سوار شدم و به بهداری رفتم سریع برگشتم نیروهای غواض پای کار بودند و همه در انتظار رمز عملیات بودند صدای دلنشین محسن رضایی رمز عملیات را اعلام کردند .
در حوزه ماموریت تیپ 48 گزارشات حکایت از شکستن خط دشمن و پیشروی گردان های عمل کننده داشت .
حدود 2ساعتی از شروع عملیات بود که بیسیم گردان یارسول حکایت از مقاومت و شدت اتش دشمن داشت .
ساعت 4 صبح بود بیسیم قرارگاه حکایت از عدم پیشروی بعضی یگانها و شدت در گیری داشت سر در گم بودیم .
فرمانده گردان یارسول از حجم زیاد اتش دشمن در جزایر قطعه و سهیل داشت و کم حجمی اتش خودی!! به وقت اذان نزدیک می شدیم اما دلواپس دوستان و همرزمانمان بودیم که رودخانه وحشی اروند بین ما و انان جدایی انداخته بود.
سوار بر موتور سیکلت به کنار اسکله امدم ،بمباران و منورهای و تبادل اتش اسمان را چون روز روشن کرده بود .
بوی دود غرش توپ وخمپاره ها گوش انسان را کر می کرد کنار اسکله رسیدم صداقتمند را دیدم، گفت :وضعیت خوب نیست ،تیر بارها و ضد هواییها اروند را لحظه ای ارام نمی گذاشتند.
سریع برگشتم اوضاع را به صادقی گفتم نگاهی به چهره حیدر پور کردم غم و یاس و دلواپسی را در چهره اش مشاهده کردم به فکر دوستان و همرزمانم بودم ناگهان شهید حیدرپور به دولت ابادی گفت امکان پیشروی وجود ندارد دستور عقب نشینی داده شده.
بغضی گلویم را گرفت کنار بیسیم امدم واهبی را صدا زدم خبر از استقامت نیروهایش در مقابل ارتش تا دندان مسلح و اماده می داد.
حکایتی تلخ که فقط خدا می داند که فرزندان خمینی چه خون دل خوردند تا امروز ایران در آسایش و امنیت به سر ببرد .
اما صد حیف که نااهلان هم قسم شده اند تامیراث خمینی کبیررا به یغما ببرند اما زهی خیال باطل که همان شیردلان اگر چه کهنه سربازانی گرد پیری برسر وصورت نشسته اما اماده اند جان ناقابل خود را پای درخت تنومند انقلاب جاری سازند اما امیدوارم هیچگاه شیپور جنگ در این سرزمین به صدا درنیایید.
عملیات کربلای 4 با رمز محمد رسول‌الله در محور ابوالخصیب به صورت گسترده در تاریخ 5 دی 1365 به فرماندهی سپاه پاسداران انجام شد.
این عملیات با استفاده از تاریکی شب به صورت ناگهانی انجام شد و هدف از آن گرفتن نقطه اتکایی در ساحل غربی آب‌راه اروندرود بود. پس از تسخیر ساحل غربی قرار بود تهاجم تا اشغال بصره ادامه یابد. این عملیات در واقع بخشی از عملیات کربلای 5بود.
/1662/9929
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.