چند روزی همقدم با شهید احمدرضا احدی-۲

دستنوشته ای که شهید احدی برای دوست شهیدش نوشت

کتاب حرمان هور مجموعه دستنوشته های شهید احمدرضا احدی رتبه اول کنکور پزشکی سال 64 است که در عملیات کربلای پنج به شهادت رسید.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس: شهید احمدرضا احدی در کنکور پزشکی سال 64 رتبه اول را کسب کرد و در سن بیست سالگی و در عملیات کربلای پنج به تاریخ دوازدهم اسفند ماه سال 65 به همراه یکی از دوستانش به نام مجید اکبری به شهادت رسید. دستنوشته های او که برگرفته از روح بلند و عارفانه اش است در کتابی با نام «حرمان هور» به چاپ رسیده است. متن زیر یکی از دستنوشته های اوست.

 

تو باز هم می آیی، با آن قامت نحیف، با همان چشم های خونرنگ و با آن لبخندهای پنهان، از پس کوه های بلند با این دشت خونین که سال هاست آن مادر خون جگرت منتظر آمدنت است. تو باز هم می آیی، با آن دیدگان پر خاطره، با آن قلب مطمئنه، با کوله باری از رنج و درد که اکنون لختی است آن را بر زمین نهاده ای. می خواهم بگویم که بعد از تو ما ماندیم. ماندیم تا از ماندنمان رنج ببریم این بار و شاید امشب، سنگینی همان کوله بار ماندن را بر دوش های ناتوان و سستم احساس می کنم. می خواهم بگویم بعد از تو خاک بر سر این دنیا. دنیای بی تو را می خواستم چه؟

 

بعد از آن شب ما به خانه برگشتیم، ولی تو در آن دشت، خانه خلود ساختی. بعد از آن شب، دیگر قدم هایم را آرام در کوچه های شهر می گذاشتم می گفتم که حتما شهر هم مثل من غمگین خواهد بود اما هلهله شادی فریادگونه همیشگی این و آن، با آن زرق و برق ها هنوز هم در شهر بود. می خواستم فریاد بکشم، داد بزنم، هر که را ببینم بگویم که مگر نمی دانید که او شهید شده است. اما گویی هر چه فریاد می زنم صدایم را نمی شنوند.

 

اکنون که مدتی است از آن شب می گذرد خودم هم از کسانی شده ام که دیگر تو و دیگران را فراموش کرده اند گویی اصلا دوستانی نداشته ام.

 

بگذار زمان بایستد. آی زمان کمی تامل کن. می خواهم فریاد و ضجه ام همه را بجنباند؛ کوه و در و دشت و بیابان، وحوش صحرا و نباتات را هم، جامدات را هم که تسبیح خدا می گویند. بگذار ای زمان صدای فریادم را نعش های به خون تپیده آن شب بشنوند. بگذار صدای بیکران عقده ام را این مردمان خاکی - که خود خبر ندارند و نداریم که تا لحظه ای بیش در این دنیا نیستیم - بشنوند.

 

همه در بند تقید و دنیا، در بند هوا و نفس، چنان در دنیا فرو رفته ایم که هیچ غریق نجاتی هم به فریادمان نخواهد رسید.

راستی...

... هنوز هم ستاره وار در آن قتلگاه، پیکر نحیف تو، اما آهنین عزم و کوه صفت، می درخشد. به حق یاران ثارالله؛ خون خدا بودید. الذین بذلوا مهجهم دون الحسین علیه السلام؛ آنان که پاکترین و خالصترین جوهر وجودشان را به معرکه آوردند.

 

این خاطره هایم که توانایی فراموش کردنشان را ندارم، راست می گویند که تو باز هم می آیی، با آن همه راز که در قلبت بود و برای کسی نمی گفتی، و می دانم آن روزم که یوم تبلی السرائرش خوانده اند خیلی ها اسرارت را نخواهند دانست و فقط خداست که می داند و بس.

 

برشی از کتاب حرمان هور؛ دستنوشته های شهید احمدرضا احدی؛ ص 101-103

 

دیدگاه تان را بنویسید