پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران

نگاهی به شعارهای روزهای انقلاب؛

خدا، ‌قرآن، ‌خمینی

برگشتیم توی خیابان ولیعصر (عج) فعلی ( پهلوی سابق ) جلوی کاخ مرمر که آن زمان محل اقامت شاه بود رسیدیم، یک مرتبه جمعیت برگشتند طرف کاخ و همه دستها را به طرف کاخ تکان می دادند و می گفتند : گفت عزیز فاطمه ، الا یزید بی حیا ، به زیر ظلم نمی روم ، زیر ستم نمی روم .

برگشتیم توی خیابان پهلوی سابق( ولیعصر (عج)). جلو کاخ مرمر که محل اقامت شاه بود، . یک مرتبه جمعیت برگشتند طرف کاخ و همه دست‌ها را به طرف کاخ تکان می‌دادند و می‌گفتند: گفت عزیز فاطمه، الا یزید بی‌حیا، به زیر ظلم نمی‌روم، زیر ستم نمی‌روم.

.......................
آغاز: مشت‌ها گره‌کرده، ‌صف‌ها منظم... جمعیت به دو دسته تقسیم می‌شود؛ گروهی آغاز می‌کند و گروه دیگر پاسخ می‌دهد.
حالا دیگر حجت بر همه تمام شده؛ میدان ژاله قتلگه مردم شده است. دیگر سکوت جایز نیست. مردم به خاک و خون کشیده شده‌اند... شعارها هدفمند می‌شود:
قتلگاه پهلوی، ‌ژاله تهران شده، قتلگاه پهلوی، ‌تمام ایران شده؛
ارتش بگو جواب گل، گلوله ‌است؟


انجام: دیگر کسی منتظر شعارها و وقایع نیست؛ شعارها همه یکی شده‌اند و همه با هم یک‌صدا شده‌اند. حضرت روح الله، به متن همه شعارها بدل شده است:
الله اکبر، خمینی رهبر؛
خدا، ‌قرآن، ‌خمینی؛
درود بر خمینی؛
خمینی خمینی، تو وارث حسینی.
...

به‌راستی در قلب و ذهن مادران، پدران و فرزندان انقلابی این مرز و بوم چه می‌گذشت؟ در پس شعارها و فریادهای روزانه در خیابان‌ها و فریادهای بر فراز پشت‌بام‌ها چه بود؟ شعارهایی که از پس هر یک، ایدئولوژی و مکتب خود را به جهانیان اعلام می‌کردند، چگونه شکل می‌گرفت؟
ایرانیان را چه شد، که فریاد برآوردند و «روح الله» را ضمیمه همه شعارها و خواسته‌هایشان کردند؟
ایرانیان با مشت‌های گره‌کرده خود، بند بندِ مرام‌نامه‌ای را که به آن باور داشتند، به اطلاع همه گوش‌های شنوا و ناشنوای عالم می‌رساندند، آن‌ها یک‌صدا فریاد «درود» را برای آن‌چه می‌خواستند، برآوردند و در فریادشان خواستار «مرگ» برای نخواسته‌هایشان می‌شدند.
گرچه شعارها همه برای تغییر و سرنگونی رژیم است، بوی خشونت از شعارها به مشام نمی‌رسد و همه می‌دانند که به فرمان روح الله، خشونت جایز نیست و شعارها هم بر همین اساس سامان‌دهی می‌شوند.
شعارها هر روز فهیمانه‌تر می‌شوند و باورهای مذهبی نمود بیشتری می‌یابند:
سکوت هر مسلمان، خیانت است به قرآن؛
به ظلم طاغوتیان، به جور فرعونیان، یا حجت بن الحسن، عجّل علی ظهورک.


***

بهمن، ماه بهانه‌هاست. بهانه‌ها یکی پس از دیگری می‌آیند و می‌روند تا به مدد آن‌ها، از روزهای انقلابی 57 گفته و نوشته شود. اکنون بیش از سه دهه از روزهای پیروزی می‌گذرد و هرکس به سهم خود، برهه‌ای را بهانه نوشتن این روزهایش می‌کند. شعارها و فریادهای ایرانیان در روزهای مبارزه، بهانه این نوشتار می‌شوند تا از روزهای مبارزه یادی شود.
بنابراین گزارش، شعارهای انقلابی سال‌های مبارزه را می‌توان را به سه گونه شعارهای شفاهی، دیوارنوشته‌ها و نوشته‌های مکتوب تقسیم کرد. در بررسی سیر تاریخی شعارها و هماهنگی آن‌ها با وقایع جاری، تقسیم‌بندی‌هایی مشخصاً مرتبط با وقایع رخ‌داده به چشم می‌خورد.
عباس عبدی، کارشناس مسائل سیاسی، شعارهای آن دوره زمانی را به دو دسته تقسیم می‌کند: شعارهای کلیدی که ناظر به نیازهای اساسی بودند و شعارهایی که بر حسب موقعیت، مطرح می‌شدند. وی می‌گوید: افزون بر شعارهای کلیدی مهم که ناظر به نیازهای اساسی بودند، شعارهای دیگری بر حسب موقعیت مطرح می‌شدند که نمی‌توان گفت چه کسی آن‌ها را درست می‌کرد. مانند زمانی که ازهاری گفت: «این صدای نوار است.» و مردم شعاری علیه او سر دادند. ولی زمانی که این موقعیت به پایان می‌رسد، شعارهای مربوط به آن هم از بین می‌رود و در ذهن کسی نمی‌ماند.
او می‌افزاید: برخی شعارهای مطرح در سال‌های انقلاب اسلامی، تاکتیکی و بیشتر آهنگین و با وزن شعر بودند که متناسب با موقعیت و مکان خاصی مطرح می‌شدند. تعداد شعارهای کلیدی که تکرار می‌شدند و رسمی‌تر بودند، محدود بود و تا به حال نشنیده‌ام که مرجع و نهادی خاص یا گروه و تشکیلاتی آن‌ها را تصویب و ابلاغ کرده باشد.
به گفته وی، شعارهای تظاهراتِ قبل از پیروزی انقلاب، شعارهای رسمی، پذیرفته‌شده و ناظر به مسائل کلیدی و تاریخی در ایران بود؛ از جمله، بحث استقلال، دخالت بیگانگان و وابستگی شاه به آن‌ها، بحثی کلیدی بود که در ذهن همه وجود داشت و در اطلاعیه‌ها هم مطرح می‌شد. در نتیجه، طبیعی بود که این موضوع‌ها در قالب شعار مطرح شود، ولی ترکیب این خواسته، با آزادی و جمهوری اسلامی، به مرور زمان شکل گرفت. بر این اساس، باید گفت وقایع، نقشی کلیدی در شکل‌گیری محتوای شعارها داشته‌اند.
محسن رفیق دوست در خاطراتش، با اشاره به ماجرای مدرسه فیضیه می‌گوید: بعد از قضیه فیضیه، حضرت امام بهترین استفاده را از داستان 25 شوال یا داستان فیضیه کردند و دستور دادند به پیروانشان که به مناسبت فیضیه، مراسم بر پا کنیم. اگر می‌خواهید علت اصلی وقوع پانزده خرداد را کسی متوجه بشود، باید توی فیضیه پیدا کنید.
شاه فکر می‌کرد که با به وجود آوردن غائله فیضیه، مسئله امام حل می‌شود. بعد دید نه، ابعاد گسترده‌تری پیدا کرد. لذا مرتب در مجالس مختلف، مساجد مختلف، شب هفت و بزرگداشت شهدای فیضیه و همچنین امام دستور دادند چهلم این شهدا را خیلی بزرگ برگزار بکنند. خب، بعد از آن تجلیلی که در چهلم شهدای فیضیه شد که تقریباً دوازدهم یا یازدهم اردیبهشت برگزار شد، تقریباً نشان می‌داد که در جلسات هیئت دولت و جلسات بالای مملکت ـ‌که اسناد این‌ها در ساواک و جاهای دیگر هست‌ـ تصمیم گرفتند که با امام برخورد بکنند.
وی در ادامه می‌نویسد:نزدیک محرم که شدیم، باز دستور حضرت امام آن موقع این بود که در مراسم عاشورای آن سال، موضوعات روز مطرح بشود که دم [شعار] روز داده بشود. یکی از چیزهایی که من یادم است، یک دمی [شعاری] ساخته بود مرحوم خوشدل که حتماً معروف است:
قم گشته کربلا، هر روزش عاشورا، فیضیه قتلگاه، خون‌جگر علما، شد موسم یاری مولانا الخمینی، یا صاحب الأمر.
این ساخته شده بود. که آن موقع ما با یک عده از دوستانمان توی هیئت بنی فاطمه بودیم. یادم است که روز قبل از تاسوعا، یعنی شب تاسوعا، توی خیابان هفده شهریور فعلی (شهباز آن موقع)، ظاهراً یا خانه حاج کاظم خوشگرد بود یا خانه حاج تقی وهاب آقایی، یکی از این دو تا ـ‌ هر دوی آن‌ها خدا رحمتشان کند از مؤمنان تهران بودند ـ ما جوان‌ها جمع شدیم توی یک اتاق و این دم را به اصطلاح تمرین کردیم. بچه‌هایی که با هم بودیم ـ آن موقع ما به عنوان جوانان مسجد محمدی معروف بودیم ـ یک عده‌ای بودیم با هم دوست بودیم که توی خیابان خراسان یک مسجدی داشتیم که هر سال کار بارزمان، جشن تولد امام حسن (ع) بود. خلاصه این دم را تمرین کردیم. تازه توی هیئت‌ها یواش یواش این جسارت پیدا می‌شد که شعار انقلابی بدهند. فردای آن روز که رفتیم بازار، با هم قرار گذاشتیم سر یک ساعت معینی شروع کنیم و این دم را توی هیئت بنی فاطمه که یکی از بزرگ‌ترین هیئت‌ها و دستجات تهران بود، دادیم. روز عاشورا هم دادیم و همان وقت که توی بازار داشتیم می‌آمدیم، یک دسته دیگر هم می‌آمد به نام دسته قنات آباد که به هم رسیدیم. یادم است که آن‌ها این دم را می‌دادند : «یحلل عالم، یحلل عالم، یحلل خمینی، زعیم الاعظم.» آن‌ها هم این دم را می‌دادند، که دیدیم نه، این کار عمومیت دارد و دستجات مختلف دارند این دم را می‌دهند.
توی این روزهایی که ما هم می‌رفتیم هیئت بنی فاطمه، با بزرگانی مثل شهید عراقی و این‌ها در ارتباط بودیم. از دو روز قبلش، بحث یک دسته سیاسی مطرح شده بود که بعد تصمیم گرفتیم که یک دسته‌ای را راه بیاندازیم از مسجد حاج ابوالفتح به طرف دانشگاه و این از روز تاسوعا اعلام شد توی جاهای مختلف، که یک چنین دسته‌ای حرکت می‌کند، خود ما احتمال نمی‌دادیم که آن‌چه که می‌گوییم، تحقق پیدا بکند، ولی وقتی صبح آمدیم دیدیم که در مسجد حاج ابوالفتح را بسته‌اند.
بالأخره، درِ مسجد حاج ابوالفتح به‌زور باز شد و جمعیت آمد. روز یازدهم محرم بود. مسجد پر شد. قرار شد که حرکت را شروع کنیم. به این صورت بود که برای اولین بار دستجاتی که حرکت می‌کردند، منظم بودند. دستجات ده نفری که یک طرف خیابان به صورت منظم حرکت می‌کردند. من هم یک موتوری داشتم زیر پایم بود و همین جور که مرتب دسته حرکت می‌کرد، جمعیت هم می‌آمد. سر سه‌راه امین حضور رسیده بودیم و دسته پیچیده بود توی خیابان امیرکبیر آن موقع و اول خیابان امام خمینی فعلی، مرحوم عراقی به من گفت که ببین ته دسته کجاست؟ من با موتور آمدم دیدم هنوز مسجد حاج ابوالفتح خالی نشده. این جور دسته‌ای تشکیل شد و همین جور داشت جمعیت می‌آمد و می‌رفت.
همین طور بود تا رسیدیم جلو دانشگاه و دم‌های دیگر. آن روز باز دم غالب این بود: «گفت عزیز فاطمه (س)، به زیر تیغ می‌روم، زیر ستم نمی‌روم.»
برگشتیم توی خیابان ولیعصر (عج) فعلی (پهلوی سابق). جلو کاخ مرمر که آن زمان محل اقامت شاه بود، رسیدیم. یک مرتبه جمعیت برگشتند طرف کاخ و همه دست‌ها را به طرف کاخ تکان می‌دادند و می‌گفتند: گفت عزیز فاطمه، الا یزید بی‌حیا، به زیر ظلم نمی‌روم، زیر ستم نمی‌روم.
خلاصه مشخص هم بود که خطاب به شاه است.
شب دوازدهم محرم یا شب پانزدهم خرداد شد ـ‌ ما معمولاً صبح زود می‌رفتیم سر کارمان، مخصوصاً اواخر بهار و تابستان ما معمولاً اذان صبح می‌رفتیم ـ شاید 6 صبح نشده بود که یکی از کارگران به من گفت که تلفن کارت دارد. من رفتم تلفن را برداشتم ـ هنوز هم نمی‌دانم که آن طرف خط چه کسی بود ـ به من به اسم کوچک گفت: محسن خبر داری؟ گفتم: شما کی هستی؟ چه خبری؟ گفت: آقا را گرفتند. تا این را گفت، تلفن قطع شد. من گشتم توی دفترچه تلفنم، شماره تلفن آقای حاج سید تقی خاموشی ـ که الان هستند ـ را پیدا کردم. شاید مثلاً یک سه ربعی طول کشید. حدود 6:30 بود. زنگ زدم به او. او هم گفت: بله، ما هم خبردار شدیم که آقا را گرفتند. وقتی که مطمئن شدیم، من یادم است که با یک حالت بغض و احساساتی آمدم وسط میدان تره‌بار. رفتم بالای یک کامیونی که پر از بار بود ایستادم، شروع کردم فریاد زدن که: مسلمان‌ها نشسته‌اید مرجع تقلید ما را گرفتند. مردم دور ما جمع شدند و خلاصه شروع کردم داد و بیداد کردن که جمعیت راه افتاد. آن فصل، فصل باقالی بود، باقالی هم وقتی که می‌آورند، چون سبک بار است، بغل‌های کامیون به اندازه دو متر یک چوب‌های صافی را می‌گذارند، حصیر می‌کشند. شاید سی چهل تا، چهل پنجاه تا کامیون باقالی هم خالی شده بود توی میدان. این چوب‌ها هم بود. هر کس که حرکت می‌کرد، یکی از این چوب‌ها را هم برمی‌داشت که بعد گفته بودند چماق‌به‌دست‌ها، که باید بگویم مردم عادی بودند که به صورت طبیعی چوب برداشته بودند.
در این گزارش، به‌اختصار، به وقایع سال‌های مبارزه و شعارهایی که متناسب با این وقایع شکل گرفته بود، می‌پردازیم:

دوشنبه، 13 شهریور 1357: نماز عید فطر
در اوضاع و احوالی که شریف امامی ـ‌رییس سابق بنیاد پهلوی‌ـ نخست‌وزیر می‌شود و در حقیقت، در مقام سی و هشتمین نخست وزیر رژیم پهلوی، بر این سکان می‌نشیند، تظاهرات عظیم مردم تهران در روز عید فطر شکل می‌گیرد. مردم تهران، در چهار نقطه شهر، با راه‌پیمایی و تظاهرات، به سمت جایگاه‌های پیش‌بینی شده نماز عید فطر حرکت می‌کنند. تپه‌های قیطریه در شمال، نازی‌آباد در جنوب، بیابان‌های محمد علی جناح در غرب و میدان ژاله در شرق، چهار مقصد راهپیمایان تهرانی است.
بیشترین توجه به شمال است؛ جایی که خیل عظیم راه‌پیمایان، از خیابان کوروش کبیر (جاده شمیران) خود را به تپه‌های قیطریه می‌رسانند. بیش از چهل هزار تن، نماز عید را درآن‌جا به امامت آیت ‌الله دکتر محمد مفتح اقامه کردند.
شعارهای مردم همه سیاسی است:
مرگ برشاه، درود بر خمینی؛
حسین سرور ماست، خمینی رهبر ماست؛
نهضت ما حسینی، رهبر ما خمینی است؛

در این روز، برای نخستین بار، مردم شعار «استقلال، آزادی، حکومت اسلامی» را سر دادند و خواستار بازگشت امام خمینی از تبعید به وطن شدند.

17 شهریور1357 و جمعه سیاه
مردم ایران، چند روز قبل از واقعه 17 شهریور، در لوله تفنگ سربازان نظام پادشاهی، گل نشانده بودند و با این کار، مِهر و رأفت نهضت اسلامی را به لوله‌های سرد تفنگ‌ها تقدیم کرده بودند. اما در روز جمعه، 17 شهریور1357، مردم تهران که به تظاهرات چند میلیونی در روزهای پس از عید فطر دست زده بودند، امیدوار بودند که قوای نظامی، قصد تهاجم به راه‌پیمایی آن‌ها را نداشته باشند، اما دولت شریف امامی به فرمان شاه، مردم را در میدان ژاله به خاک و خون کشید. این واقعه که در تضاد با آرمان‌های مردم بود، آن واقعه را تبدیل به شعار نمود:
قتلگه پهلوی، ژاله تهران شده، قتلگه پهلوی، تمام ایران شده؛
ارتش بگو جواب گل، گلوله است؟


13 آبان 1357
در سال‌روز تبعید امام، مراسمی در دانشگاه تهران با حضور ده‌ها دانش‌آموز و دانشجو، زن و مرد و کودک برگزار شده بود که با دخالت ارتش شاهنشاهی، آن مردم مظلوم، به خاک و خون کشیده شدند و بلافاصله این رخداد تبدیل به شعار انقلاب شد:
دانشگاه، دانشگاه، مزدور به خون کشیده، دانشجو، دانشجو، در خون خود غلتیده؛
این است شعار ملت (امت)، دانشجو شهادتت مبارک؛
کشتار دانشجویان، به دست شاه جلاد، خواسته آنان بود، برچیدن استبداد.


15 آبان 1357
شاه طی پیامی از رادیو و تلویزیون، خطاب به مردم ایران گفت: من پیام انقلاب شما را شنیدم و سعی در جبران اشتباه‌های گذشته می‌کنم. این واقعه که در تضاد با آرمان‌های مردم بود، در تظاهرات روزهای بعد به شکل شعار درآمد:
به پشت رادیو گفتم به تأکید، که [...] خوردم، غلط کردم، ببخشید؛
مهدی بیا شاه مسلمان شده، آب وضوش خون جوانان شده؛
مهدی بیا شاه مسلمان شده، روز و شب مسلمین، شام غریبان شده.

بدین ترتیب، هر اقدام رژیم که در تضاد با آرمان‌های مردم مسلمان ایران بود، تبدیل به شعار می‌شد تا موج عظیم انقلاب را به پیش ببرد.

30 آبان 1357
شاه بدون توجه به احساسات مذهبی مردم، به حرم امام هشتم شیعیان حمله کرد. به همین مناسبت، در پنجم آذر، عزای عمومی اعلام شد و این واقعه به شعار کوبنده‌ای بر ضد نظام پادشاهی تبدیل شد:
یا حجت بن الحسن، دل‌ها پریشان شده، مهدی بیا شاه مسلمان شده، قبر امام هشتم گلوله باران شده؛
مشهد مقدس را، گنبد حضرت را، مسجد کرمان را، رکس آبادان را، ژاله تهران را، شاه به آتش کشید، به آتشش کی کشیم
.

10 آذر 1357 و فریاد «الله اکبر» بر فراز بام‌ها
جمعه، شب دهم آذر، اول محرم 1399، در تهران و شهرستان‌ها تظاهراتی روی داد که در مبارزات سیاسی دنیا سابقه نداشت؛ به گونه‌ای که مأموران نظامی و نیز خود دولت را گیج کرد. تظاهرات شبانه که برای آن از پیش برنامه‌ریزی و تبلیغ شده بود، از ساعت 21، در یک لحظه به وقوع پیوست و فریاد اعتراض مردم که در دو عبارت مقدس و آسمانی «الله اکبر» و «لا اله الاّ الله» خلاصه شده بود، کشور را تکان داد. تظاهرات در خیابان نبود تا با گلوله، صداها را خفه کنند. آن شب عده بسیاری از تظاهرکنندگان که در مسجدها بودند، به خیابان‌ها ریختند و با تیراندازی مأموران جان باختند و فریاد «الله اکبر» را به شکلی جدید رونق بخشیدند.

راه‌پیمایی تاسوعا و عاشورا در آذر 1357
عاشورا روز خون است و همیشه حکومت‌های ستم‌گر، در این روزها احساس خطر می‌کنند. دیوارنوشته‌ها هم این حکایت را تأیید می‌کنند: «عاشورا، روز تعیین سرنوشت است.»
علی محمد بشارتی، در کتاب عبور از شط شب، در خاطراتش درباره وقایع این روزها می‌نویسد:
... همان ‌روز ازهاری‌ اعلام‌ می‌کند که‌ راه‌پیمایی‌ در روزهای ‌تاسوعا و عاشورا آزاد است‌. واقعاً جای‌ تأمل‌ بسیار دارد، آن‌هایی‌ که ‌اجازه‌‌ اجتماع‌ پنج‌ نفر را نمی‌دادند، چطور شده‌ است‌ که‌ اجازه‌ برپایی ‌راه‌پیمایی‌ بزرگی‌ را می‌دهند. تحلیل‌ من‌ این‌ است‌ که‌ رژیم‌ با این‌ کار می‌خواست‌ از شدت‌ شعارهای‌ شبانه‌ مردم‌ بر پشت‌‌بام‌ها بکاهد. آن‌ شعارها خیلی‌ شکننده‌ بود و برای‌ شاه‌ و اطرافیانش‌ اعصابی‌ نگذاشته ‌بود. وقتی‌ شهر تهران‌ شب‌ها یک‌پارچه‌ شعار می‌داد، خصوصاً وقتی‌ درخیابان‌ نیاوران‌ ـ‌بغل‌ گوش‌ شاه‌‌ـ شعار می‌دادند «مرگ‌ بر شاه‌«، دیگر هیچ‌ شاهی‌ در کار نبود. کسی‌ هم‌ قدرت‌ کنترل‌ این‌ حرکت‌ را نداشت‌. شعار دادن‌ بر بالای‌ پشت‌بام‌ها، ابتکاری‌ بود که‌ در بهشت‌ زهرا مطرح‌ شد و من ‌نمی‌دانم‌ کار چه‌ کسی‌ بود، ولی‌ هر چه‌ بود، خیلی‌ مؤثر بود. رژیم‌ تصور می‌کرد با برگزاری‌ راه‌پیمایی‌، مردم‌ دیگر شب‌ها در بالای‌ پشت‌‌بام‌ها شعار نخواهند داد. غافل‌ از آن‌که:‌ «وما تَشَآؤوُن‌َ إلاّ أَن‌ یَشَآءَ أللهُ رب‌ُّ العالمین.»
موافقت‌ آن‌ها موجب‌ گسترده‌تر شدن‌ صف‌ راه‌پیمایان‌ شد. شاید اگر شاه‌ اجازه‌ نمی‌داد و راه‌پیمایی‌ حتی‌ بدون‌ سرکوب‌ انجام‌ می‌شد، این‌قدر به‌ این‌ گستردگی،؛ بی‌عرضه‌گی‌ شاه‌ و بی‌ریشه‌ بودن‌ حکومت‌ و رژیم‌ مشخص‌ نمی‌شد.
آیت ‌الله‌ طالقانی‌ هم‌ طی‌ اطلاعیه‌ مهمی،‌ مردم‌ را به‌ راه‌پیمایی‌ در روز تاسوعا دعوت‌ کرده‌ بودند. آقای‌ طالقانی‌ در این‌ اطلاعیه‌ گفته‌ بود که‌ من ‌تبعات‌ حرکتی‌ را که‌ انجام‌ می‌دهم،‌ درک‌ می‌کنم‌ و محدودیت‌ها را خودم‌ می‌فهمم‌ و آگاهانه‌ این‌ کار را انجام‌ می‌دهم‌. هم‌چنین‌ مدرسان‌ و فضلای ‌حوزه‌ علمیه‌ قم‌ و علما و روحانیان‌ تهران‌ نیز اعلامیه‌هایی‌ برای ‌شرکت‌ در راه‌پیمایی‌ صادر کردند. با این‌ مقدمات‌ و تمهیدات‌، راه‌پیمایی‌ تاسوعا شروع‌ شد. ما خودمان‌ در طول‌ این‌ راه‌پیمایی‌ چند کار انجام‌ می‌دادیم‌: یکی‌ این‌که‌ برای‌ منعکس‌ کردن‌ آن‌ به‌ حضرت‌ امام‌(ره‌)، بخشی‌ از بچه‌ها فیلم‌برداری‌ می‌کردند و دیگر این‌که‌ تلاشی‌ گسترده‌ شد که‌ راه‌پیمایی‌ آرام‌ و بی‌سروصدا و بدون‌ حادثه‌ انجام‌ شود. برای‌ این‌ منظور، چند نفر مأمور بودند که‌ در میدان‌ انقلاب‌ از مجسمه‌ی‌ شاه‌ مراقبت‌کنند که‌ تعرضی‌ به‌ آن‌ نشود. دستور داده‌ شده‌ به‌ آن‌ها این‌ بود که‌ هیچ‌ کس‌ نباید به‌ مجسمه‌ نزدیک‌ شود. حداقل‌ دو بار هم‌ خودم‌ از آن‌جا عبور کردم‌که‌ وضعیت‌ را ببینم‌. راه‌پیمایان‌ هم‌ کاملاً رعایت‌ می‌کردند.
راه‌پیمایی‌ تاسوعا خیلی‌ گسترده‌ بود. تا حدی‌ که‌ چشم‌ هر بیننده‌ای‌ را خیره‌ می‌کرد. این‌ راه‌پیمایی‌ از ابتدای‌ خیابان‌ دماوند در میدان‌ امام‌ حسین ‌شروع‌ و به‌ میدان‌ آزادی‌ ختم‌ می‌شد. آن‌ گونه‌ که‌ خبرگزاری‌ها اعلام‌کردند، طول‌ صف‌ راه‌پیمایی‌ هفت کیلومتر بود و چهار میلیون‌ نفر هم‌ در آن ‌شرکت‌ کرده‌ بودند. این‌ ارقام‌ را همان‌ کسانی‌ اعلام‌ کردند که‌ می‌خواستند عظمت‌ انقلاب‌ را کوچک‌ جلوه‌ دهند. قطعاً طول‌ صف‌ راه‌پیمایی‌ از هفت کیلومتر بیشتر بود. چون‌ ما امکانات‌ هوایی‌ برای‌ اطلاع‌ از ابتدا و انتهای‌ راه‌پیمایی‌ نداشتیم‌ و تعداد شرکت‌کنندگان‌ را هم‌ نمی‌دانستیم‌. اما آن‌ها طول‌ و عرض‌ را داشتند و آن‌ را ضرب‌ در هر عددی‌ که‌ می‌کردند، تعداد شرکت‌کنندگان‌ را با اندک‌ اختلافی‌ می‌توانستند به‌ دست‌ آورند.
راه‌پیمایی‌ عظیم‌ و گسترده تاسوعا، با شعارهای‌ مذهبی‌ نظیر: «حزب ‌فقط‌ حزب ‌الله‌، رهبر فقط‌ روح ‌الله» همراه‌ بود. از شعار «مرگ‌ بر شاه» خبری‌ نبود. دستور این‌ بود که‌ اگر کسی‌ هم‌ خواست‌ حرف‌ تندی‌ بزند، متوقفش‌ کنند. افراد و مسئولان‌ انقلابی،‌ پیوسته‌ درگشت‌ و تردد و تکاپو بودند که‌ جلو‌ این‌ قبیل‌ کارها را بگیرند. من‌ خود به‌ چشم‌ دیدم‌ که‌ تعدادی‌ از بچه‌های‌ کمونیست‌، که‌ در زندان‌ با هم‌ بودیم‌، لوس‌بازی ‌درمی‌آوردند و شعارهای‌ بی‌ربط‌ می‌دادند. یکی‌ از بچه‌های‌ اهل‌ اصفهان‌ ـ‌به‌ نام‌ افضلی‌ـ گفت‌: «این‌ چه‌ مسخره‌بازی‌ است‌، امروز چرا شعارهای ‌درست‌ و درمان‌ نمی‌دهند.» گفتم‌: «حالا حرص‌ نزن،‌ شیرت‌ خشک‌ می‌شود.» عده‌ای‌ از آن‌ها در بین‌ خودشان‌ شعار می‌دادند. مثلاً حدود 35ـ36 نفر بودند که‌ زن‌های‌ بی‌حجاب‌ هم‌ در میانشان‌ حضور داشتند. یکی‌ از این‌ زن‌های‌ لوس‌ شعار داد: «حزب‌ فقط‌ حزب‌ الله‌، رهبر فقط‌ یک‌ ملا». یا بعضی‌ از آن‌ها به‌ مسخره‌ می‌گفتند: «حزب‌ فقط‌ کمونیست‌، رهبر هنوز معلوم‌ نیست».
البته‌ این‌ها عددی‌ نبودند و محلی‌ از اعراب‌ نداشتند و تعدادشان‌ هم‌ خیلی‌ کم‌ بود. آن‌ روز مجاهدین‌ هم‌ در راه‌پیمایی‌ شرکت‌ داشتند که‌ مهدی ‌افتخاری‌ در رأس‌ آن‌ها بود. پاتوقشان‌ هم‌ زیر پل‌ سعدی‌ بود و از آن‌جا راه ‌افتاده‌ بودند. آن‌ها که‌ خود را فدائیان‌ خلق‌ و مجاهدین‌ خلق‌ می‌نامیدند، به ‌جای‌ هضم‌ شدن‌ در اقیانوس‌ عظیم‌ خلق‌، متأسفانه‌ بر علیه‌ شعار خلق ‌شعار می‌دادند و پلاکاردهایی‌ خلاف‌ پلاکاردهای‌ خلق‌ داشتند.
به‌ هر حال،‌ آن‌ روز این‌ راه‌پیمایی‌ عظیم‌، که‌ یک‌ رفراندوم‌ باشکوه‌ بود، به‌ پایان‌ رسید و هیچ‌ قطع‌نامه‌ای‌ نیز در خاتمه‌ صادر نشد. همه‌ وعده‌ دادند که‌ فردا (عاشورا) نیز به‌ این‌ حرکت‌ ادامه‌ دهند و حرف‌ها و بحث‌های‌ نهایی‌ را در آن‌ روز مطرح‌ کنند. رفراندوم‌ تاسوعا، عمق‌ نفوذ حضرت‌ امام‌(ره‌) بر مردم‌ را نشان‌ داد و مشخص‌ کرد که‌ اگر امام‌(ره‌) بگویند هیچ‌ حادثه‌ای‌ به ‌وجود نیاید و آرامش‌ حفظ‌ شود، آرامش‌ حفظ‌ می‌شود و اگر به‌ مردم‌ بگویند بیرون‌ بیایید، بیرون‌ می‌آیند و بگویند راه‌پیمایی‌ با فلان‌ شکل‌ و فلان‌ شعار برگزار شود، همان‌ خواهد شد. یعنی ‌مشخص‌ شد که‌ امام‌ حرف‌ آخر را می‌زنند و شاه‌ و دار و دسته‌اش‌ کاره‌ای ‌نیستند. سکوت‌ و آرامش‌ حاکم‌ در راه‌پیمایی‌ تاسوعا، نشانی‌ از طمأنینه‌ی ‌درونی‌ انقلابیان‌ بود. البته‌ آن‌ روزها، فکر امروز را نمی‌کردیم‌ که‌ مثلاً انقلاب‌ به‌ پیروزی‌ می‌رسد و حکومت‌ به‌ دست‌ ما می‌افتد. مشغله‌ فکری‌ ما در آن‌ روز، تنها این‌ بود که‌ وظیفه‌ خویش‌ را به‌‌خوبی‌ انجام ‌دهیم‌ و بر آن‌ نبودیم‌ که‌ «فردا چه‌ بازی‌ کند روزگار». می‌توانم‌ بگویم‌ تنها چیزی‌ که‌ مطرح‌ نبود، «خود» بود.
اما در راه‌پیمایی‌ روز عاشورا، کارت‌ زرد تبدیل‌ به‌ کارت‌ قرمز شد و بی‌عرضه‌ و بی‌ریشه‌ بودن‌ شاه‌ بیش‌ از پیش‌ مشخص‌ شد. در این‌ روز، راه‌پیمایی‌ بسیار گسترده‌تر و باشکوه‌تر از راه‌پیمایی‌ روز تاسوعا بود. چون‌ کسانی‌ که‌ در روز تاسوعا نیامده‌ بودند، در روز عاشورا مطلع‌ شدند‌ و آمدند. به‌ علاوه‌ کسانی‌ هم‌ که‌ از احتمال‌ برخورد و حادثه‌ می‌ترسیدند، با مشاهده‌ آرامش‌ راه‌پیمایی‌ تاسوعا، در راه‌پیمایی‌ روز عاشورا نیز شرکت‌ کردند. در این‌ راه‌پیمایی،‌ همه‌ بر این‌ باور بودند که‌ باید حرف‌ آخر را بزنند. دیگر محدودیتی‌ نیز در کار نبود و کسی‌ در میدان‌ انقلاب،‌ مواظب ‌مجسمه‌ی‌ شاه‌ نبود. هر کس‌، هر حرفی‌ می‌خواست‌ می‌زد و هر اعلامیه‌ای‌ که‌ تمایل‌ داشت،‌ می‌چسباند و پخش‌ می‌کرد. راه‌پیمایی‌ هم‌ خیلی‌ طولانی‌ بود و چون‌ جمعیت‌ خیلی‌ کند حرکت‌ می‌کرد، ساعت‌13:30 به‌ میدان‌ آزادی‌ رسیدیم‌. مردم‌ از بس‌ در این‌ روز با صدای‌ بلند، شعارهایی‌ که‌ از اعماق وجودشان‌ برخاسته‌ بود، سر داده‌ بودند، صدایشان‌گرفته‌ بود. شعارهای‌ زیادی‌ در این‌ روز سر داده‌ شد که‌ من‌ تعدادی‌ از آن‌ها یادم‌ است‌. مهم‌ترین‌ شعار آن‌ روز، شعار «مرگ‌ بر شاه» بود که‌ در روز تاسوعا از آن‌ خبری‌ نبود و امام‌(ره‌) دستور دادند که‌ در روز عاشورا این ‌شعار داده‌ شود. این‌ شعار در انتهای‌ شعار زیر نیز داده‌ می‌شد: «ای‌ شاه‌ خائن‌، آواره‌ گردی‌، خاک‌ وطن‌ را ویرانه‌ کردی‌، کشتی‌ جوانان‌ وطن، ‌الله ‌اکبر، کردی‌ هزاران‌ تن‌ کفن، الله ‌اکبر، مرگ‌ بر شاه‌، مرگ‌ بر شاه». شعارهای‌ دیگر عبارت‌ بودند از: «ای‌ شهید حق‌ آیم‌ به‌ سویت‌، بهشت ‌موعود در پیش‌ رویت»؛ «حکومت‌ اسلامی‌ ایجاد باید گردد»؛ «تا شاه‌ کفن ‌نشود، این‌ وطن‌ وطن‌ نشود».
در قطع‌نامه‌ هفده ماده‌ای‌ که‌ در پایان‌ این‌ راه‌پیمایی‌ خوانده‌ شد، برخی ‌مسائل‌ برای‌ نخستین‌ بار مطرح‌ شد. فرازهای‌ این‌ قطع‌نامه‌ که‌ در تاریخ‌ثبت‌ شده،‌ بدین‌ قرار است‌: «تأیید رهبری‌ بلامنازع‌ حضرت‌ امام‌، برکناری ‌شاه‌ و برچیده‌ شدن‌ بساط‌ سلطنت‌، نفی‌ استعمار خارجی‌ و نیل‌ به ‌استقلال‌ و خودکفایی‌ ملی‌، برقراری‌ حکومت‌ عدل‌ اسلامی‌، حفظ‌ حقوِق سیاسی‌ ـ اجتماعی‌ افراد جامعه‌ و اقلیت‌های‌ مذهبی‌، اعطای‌ آزادی ‌واقعی‌ و حفظ‌ حیثیت‌، شرف‌ و کرامت‌ انسانی‌ به‌ زن‌ها، اجرای‌ عدالت ‌اجتماعی‌ و نفی‌ هر گونه‌ تبعیض‌ و استثمار، احیای‌ کشاورزی‌ که‌ بر اثر انقلاب‌ شاه‌ و ملت‌ نابود شده‌ بود، پیشرفت‌ صنعت‌، ادامه‌ اعتصابات‌ تا سقوط‌ رژیم‌، احتراز از احتکار و گران‌فروشی‌، اخطار به‌ ارتش‌ و دعوت‌ از ارتشیان‌ برای‌ اتحاد با مردم‌، رد اتهام‌ نفوذ کمونیست‌ها و کمونیسم‌ در انقلاب‌ اسلامی‌، آزادی‌ کلیه‌‌ زندانیان‌ سیاسی‌، ادامه‌ نهضت‌ تا نفی ‌رژیم‌ و سقوط‌ رژیم‌ خائن‌ شاه‌.»
همان‌ روز عاشورا، سه‌ فروند هلی‌کوپتر را دیدم‌ که‌ در آسمان‌ می‌چرخند. مردم‌ می‌گفتند که‌ این‌ هلیکوپتر شاه‌ است‌ و او هم‌ در تظاهرات‌ شرکت‌ کرده‌ است‌! بعد از انقلاب،‌ با مراجعه‌ به‌ اسناد فهمیدیم‌که‌ حدس‌ مردم‌ درست‌ بوده‌ است‌ و نشان‌ می‌داد که‌ مردم‌ ما خیلی ‌هوشمند هستند و همه‌ مسائل‌ را به‌ رغم‌ اطلاعات‌ کم‌، می‌فهمند.
شعارهای دیگری نیز از این روزها روایت می شوند:
عاشورا، عاشورا، قیام ملی ما؛
عاشورای حسینی، پیروزی خمینی؛
ای وارثین راه حسینی، ای پیروان خمینی، با ملت همراه ما می‌گوییم، مرگ بر شاه، مرگ بر شاه.


14 دی 1357
چهاردهم دی، روز فرار دو تن از فرماندهان مغرور رژیم شاه که از مردم شکست خوردند، ژنرال ازهاری، رئیس دولت نظامی شاه و ژنرال اویسی، فرمانده نظامی تهران و به دنبال آن فرار شاه و امکان‌پذیر نبودن نگهداری سلطنت به وسیله نظامیان است. در همین زمان، شاه، شاپور بختیار را به توهم این‌که یکی از رهبران جبهه ملی است و می‌تواند مردم را فریب دهد و آتش انقلاب را خاموش کند، به نخست‌وزیری انتخاب کرد، ولی بختیار به اندازه کافی نقاط ضعف داشت:
کابینه بختیار، یک حیله جدید است، برنامه خمینی، برچیدن یزید است؛
بختیار، بختیار، ز خوبی‌ات دم نزن، می‌شناسد تو را، ز کودک و مرد و زن؛
نه مرغ طوفانی، نه موج دریایی، تو گرگ خون‌خواری، تو نوکر شاهی؛
ای شیعیان، شاه فنا می‌شود، رهبر ما روح خدا می‌شود؛
ارتش این‌جا تهران است، دشمن نیاوران است؛
مردم چرا نشستین؟ نکنه که شاه پرستین؛
این است شعار بختیار، منقل و وافور بیار؛
زن‌ها به ما پیوستند، بی‌غیرت‌ها نشستند.
با جابه‌جایی مهره‌ها، هیچ سستی و خللی در عزم راسخ ملت ایجاد نشد. مردم می‌خواستند برای همیشه رژیم فاسد پادشاهی را به زباله‌دانی تاریخ بفرستند. مردم با تمام قدرت می‌گفتند:
کابینه بختیار نابود باید گردد، جمهوری اسلامی ایجاد باید گردد؛
نه شاه می‌‌خوایم نه بختیار، خمینیه صاحب اختیار، مرگ بر شاه و بختیار؛

ما می‌گیم شاه نمی‌خوایم، نخست وزیر عوض می‌شه، ما می‌گیم خر نمی‌خوایم، پالون خر عوض می‌شه، نه شاه می‌خوایم نه شاهپور، لعنت به هر دو مزدور؛
ایـن دولت بختیار، دولت ظلم و زور است، با بـودن پهلوی، نخست‌وزیر مـزدور است؛
ز خلق ایران هش‍‍‍ـدار، به شاهپور بختیار، تاجر سـرمایه‌دار، ناجی شاه خون‌خوار، نمی‌دهیـم اختیار، مرگ به هر سازش‌کار؛
ای خمیـنی تـویی رهنـمای مـا (2)
رهـبــــر زنـــده و بــا وفـای مـــا
برلبم این سرود، برخمینی درود (2)
مرگ بر بختیار نوکر جـیره‌خوار (2)
می‌کشیـم مـا هـمـه انتـظـار تـو (2)
می‌کنـیـم جمـلـگی جـان نثـار تـو
بر لبم این سرود، بر خمینی درود (2)
مرگ بر بختیار، نوکر جیره خوار(2)
مردم شعار می‌دادند:
بختیـار، تـو عصـای ضحاکی، برو گمشو‌ ای نوکر تریاکی؛
مرگ بر بختیار، نوکر بی‌اختیار، منافق تازه‌کار؛
ما مسلمین پیوسته در جوش و خروشیم؛
ما جز خمینی، رهبر نداریم، فرمـانروایی، دیگـر نـداریم، از هـمـت او سرفرازیــم، منتخب او را ما قبول داریم.


دیوارنوشته‌ها هم به نفع بختیار نبود‌، ‌بنابراین گزارش، در دیوار نوشته‌های کوچه پس کوچه‌های امیرآباد، نوشته شده‌ بود:

بختـیار شیـره‌کـــش، بایـد بـــره مـراکـش؛
این است شعار بختیار، منـقل و وافـور رو بیار.

تحلیل‌گران بر این باورند که شعارهایی مانند «نهضت ما حسینی است، رهبر ما خمینی است»، «حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله» و «تا خون در رگ ماست، خمینی رهبر ماست»، گواهی پذیرش همگانی رهبری امام خمینی (ره) برای انقلاب اسلامی است.

بهمن1357، پیروزی انقلاب اسلامی، انقراض رژیم سلطنت دوهزار و پانصد ساله
شاه با ناامیدی تمام از کشور رفته است. ارتش، استحکام سابق را ندارد. بختیار، با حمایت امریکا، نخست‌وزیر است، ولی در میان توده مردم جایی ندارد. ضربات کوبنده و سهمناک انقلاب او را به تلاطم انداخته است. قدرت اصلی در اختیار امام خمینی تبعیدی است که در پاریس است و عزم بازگشت به میهن دارد. پرسنل هواپیمایی تصمیم می‌گیرند هواپیمایی را اختصاصاً برای بازگرداندن امام به پاریس بفرستند، ولی دولت مانع می‌شود. مردم خشمگین در مقابل دانشگاه و خیابان‌های منتهی به فرودگاه، اجتماعات بزرگی تشکیل می‌دهند و با شعارهای کوبنده، دولت بختیار را مخاطب قرار می‌دهند:
وای به حالت بختیار، اگه امام فردا نیاد، مسلسل‌ها بیرون می‌یاد.
تحصن علما، روحانیان مبارز و مدرسان حوزه‌ها در دانشگاه تهران و تظاهرات عظیم مردم و نیز دیگر شرایط فراهم‌شده، سرانجام، دولت بختیار را مجبور کرد که به بستن فرودگاه‌ها پایان دهد و به اجبار، قدمی عقب رود.

دوازدهم بهمن 1357، پرشکوه‌ترن استقبال تاریخ
برای اکثر مردم، آمدن امام، پیروزی بزرگی بود؛ چراکه برای استقلال، آزادی و حکومت اسلامی (جمهوری اسلامی)، حضور امام لازم بود. با وجود کارشکنی‌های بسیار دولت بختیار، امام خمینی(ره) با پرشکوه‌ترین استقبال مردم، به ایران بازگشت و مردم با سردادن شعارهای محبت‌آمیز، ورود رهبر انقلابشان را گرامی داشتند:
ما جز خمینی، رهبر نداریم، فرمانروایی، دیگر نداریم، از همت او سرافرازیم، منتخب او را ما قبول داریم؛
بند اسارت را خمینی پاره کرد، جان‌ها فدایش درد ما را چاره کرد.



26 دی 1357: شاه رفت
خروج شاه در 26 دی 1357، واقعه مهمی بود که تظاهرات سراسری مردم کشور را با شادی همراه کرد. طی 37 سال سلطنت، شاه صدها بار از کشور خارج شد و در همه موارد، بازگشت وی مسلم بود، ولی این بار، وضع به گونه دیگری بود و شاه، تحت فشار ملت قرار گرفت؛ به گونه‌ای که فریاد مرگ بر شاه، همه جا شنیده می‌شد و کشتار هم فایده‌ای نداشت. برخی از شعارهایی که این روزها سر داده شد، عبارت بود از:
کودک دبستان باشدش بر زبان، مرگ بر شاه (3) مرگ بر شاه؛
خون هر یک شهید، می‌دهد این نوید، مرگ بر شاه (3) مرگ بر شاه؛
کشور ما کشور اسلامی‌یه، نهضت ما نهضت قرآنی‌یه؛
یک دل و یک صدا، می‌دهیم این ندا، مرگ بر شاه (3) مرگ بر شاه؛
رهبر ما خمینی بت شکن، داده ندا به مردم این وطن، این رژیم پلید است، بدتر از یزید است، مرگ بر شاه (3) مرگ بر شاه.
طنزهای انقلاب هم فصل جالبی از ادبیات این دوران است:
شاه فراری شده، سوار گاری شده؛
نه شاه می‌خوایم نه شاپور، لعنت به هرچی مزدور؛
پفک نمکی شوره، نخست‌وزیر کوره؛
ای شاه دم بریده، زمان قدرت مردم رسیده؛
توپ، تانک، فشفشه، این شاه باید کشته شه؛
حرف حق گفتنی‌یه، این پهلوی رفتنی‌یه، چاره دگر نداره؛

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.