به گزارش خبرنگار ایرنا ، حاجیه خانم شهربانو ثمنی صبح دیروز پس از تحمل رنج و درد در سن 78 سالگی در بیمارستان فریدونکنار به فرزندان شهیدش پیوست .
این مادر اسوه استقامت از 6 ماه پیش به دلیل عفونت داخلی تحت درمان پزشکان متخصص در بیمارستان امام خمینی (ره) فریدونکنار قرار داشت .
پیکر این بانوی صبر و استقامت با حضور اقشار مختلف مردم ، خانواده معزز شهدا ، جانبازان ، ایثارگران و مسئولان استانی و شهرستانی از مصلای قدس فریدونکنار تا گلزار شهدای مسجد امام سجاد (ع) تشییع شد.
دختران این مادر سرافراز به نام های طوبی و خدیجه یزدانخواه دو ماه پیش از انقلاب اسلامی در سال 57 در حالی که در سن کودکی قرار داشتند هنگام شرکت در راهپیمایی به شهادت رسیدند.
شهید قربان‌علی یزدان خواه اوایل سال 1361 در درگیری با منافقین شهید شد و رحیم به همراه پدرش نوروز علی یزدان خواه نیز در عملیات کربلای 4 به شهادت رسیدند.
** روایت شهادت چهار فرزند و همسر
مرحوم حاجیه خانم شهربانو ثمنی چند سال پیش در گفت و گویی شهادت همسر و فرزندانش را اینگونه نقل کرد :
هر دو دخترم در سال 1357 ، دو ماه قبل از پیروزی انقلاب در شهر فریدونکنار شهید شدند. دختر عزیزم طوبی کلاس چهارم بود و خدیجه 3 سال بیشتر نداشت. در آن روزهای پرشور من هرازگاهی در تظاهرات شرکت می‌کردم ، اما آن روز نرفتم و طوبی به عادت همیشه خدیجه را به کول گرفت و به خیابان رفت اما در میان راه قربانعلی پسرم از آن دو خواست به خانه برگردند. همان لحظه مأموران حمله کردند. بچه‌هایم به منزل شهید ساداتی پناه بردند. اما یکی از گلوله‌ها به سینه طوبی که پشت در پنهان شده بود، اصابت کرد و خدیجه نیز که در دوش طوبی بود به شهادت رسید.
بعد از انقلاب قاتل او را شناختیم اما همسرم از او گذشت و او را بخشید.
قربان‌علی اوایل سال 1361 از میان ما پرکشید. او عاشقانه و غریبانه در حین انجام مأموریت و مبارزه با منافقین آسمانی شد و من باز هم لباس سیاه برتن کردم.
با شهادت قربانعلی رحیم و همسرم هر دو به جبهه رفتند و مسئولیت بچه‌ها و خانه را آقای کاظمی دامادمان پذیرفت. اندک زمانی بعد در عملیات کربلای 4 رحیم و همسرم هر دو از میان ما رخت بربستند.
روز عملیات حاج بصیر میان پدر و پسر قرعه انداخت تا یک نفر از آنان در عملیات شرکت کند اما همسرم قرعه را قبول نکرد چرا که رحیم باید می‌رفت. آنها هر دو در عملیات شرکت کردند.
وقتی همسرم شهید شد رحیم نزد حاج بصیر رفت و گفت ' حاجی من فرزند شهید شدم ' . حاجی هم دستور داد پیکر بی‌جان پدر را به عقب انتقال دهد ، اما رحیم پیکر پدر را بوسید. به آن عطر زد. بعد سلاحش را برداشت و به راه افتاد. حدوداً 50 متر از پیکر پدر فاصله نگرفته بود که روح بیقرارش به پدر پیوست.
در شهر شایع شد رحیم و پدرش شهید شدند. سراسیمه و هراسان خود را به منزل حاج بصیر رساندم. بدنم می‌لرزید. پرسیدم : حاجی راست است؟ سرش را پایین انداخت و گفت ' نگران نباشید آنها می آیند ' ، اما وقتی به خانه رسیدم شلوغی خانه و صدای گریه مرا مطمئن ساخت آنها به شهادت رسیده‌اند.
شهادت رحیم کمرم را شکست. او خیلی دوست‌داشتنی بود. الان از او دو یادگار دارم. او اهل دنیا نبود. یک بار پدرش به او اصرار کرد خانه‌ای تهیه کند و همسرش را به آنجا ببرد ، اما او دلش می‌خواست پیش ما زندگی کند. یک روز دیدم وسایلش را جمع می‌کند. گفتم: کجا؟ گفت: خانه پیدا کرده‌ام و قرار است از اینجا بروم.
خیلی ناراحت شدم. پرسیدم: چند اتاق دارد؟ خندید و پاسخ داد : من جداشو نیستم. قرار است بروم جبهه. پدرش برای او خانه‌ای ساخت. اما رحیم اعتقاد داشت خانه‌اش مسجد امام سجاد (ع) است. بعدها متوجه شدیم که منظورش گلزار شهدای امام سجاد (ع) است. فقط امروز دلم می‌خواهد جوانان نگذارند خون و راه شهیدان فراموش شود.
6982/1654
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.