خاطره ای از آیت الله خامنه ای؛

پیام را که به امام رساندم، اشکشان جاری شد

پیام مادر شهید که به امام رسید، منقلب شده و اشک در چشمانشان حلقه زد...

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس: من شاید این خاطره را بارها گفته باشم ـ البتّه خاطره فراوان است، صدها جا، شاید خیلی بیشتر از این ـ در یکی از شهرها که زمان ریاست جمهوری رفته بودم. بعد که سخنرانی کردم و برگشتم بیایم، مردم دوروبر ما اجتماع کرده بودند و اظهار محبّت می کردند، من هم می رفتم طرف ماشین که سوار بشوم، شنفتم که یک خانمی از پشت سر در وسط جمعیّت مرتّب صدا می زند و اسم بنده را می ‌آورد. فهمیدم کار مهمّی دارد؛ ایستادم. گفتم بگذارید این خانم بیاید ببینم چه‌ کار دارد که در این جمعیّت این‌جور داد می کشد. آمد جلو، گفت که آقا پسر من اسیر شده بود ـ به نظرم، حالا درست یادم نیست، شاید گفت تنها پسرم؛ احتمال می دهم گفت تنها پسرم ـ چند روز پیش اطّلاع پیدا کردم که در اسارتگاه شهید شده؛ به امام بگویید که ـ شاید مثلاً به این تعبیر، حالا جزئیاتش یادم نمانده، البته یادداشت کرده ‌ام، بارها هم گفته ‌ام - فدای سرتان؛ و اگر باز هم پسر داشته باشم، باز هم می فرستم. این پیغامی بود که یک مادر [شهید گفت‌]. ببینید این روحیّه را! من آمدم به امام این را عرض کردم، امام گریه ‌اش گرفت؛ از شنیدن این سخن و این احساس، اشک به چشم امام آمد. این روحیّه ‌ها برای چه کسی بود، برای چه بود؟ جز برای خدا یک چنین چیزهایی را انسان نمی تواند مشاهده کند که مادر دو شهید بچّه ‌هایش را خودش ببرد داخل قبر بگذارد و گریه نکند! یا بخواهد از دوروبری ‌هایش که گریه نکنند، بگوید من بچّه ‌هایم را در راه خدا داده‌ ام، خوشحال هم باشد؛ اینها آن آرمان است.».[1]

 

 

 

 
  1. بیانات در دیدار با اعضای ستادهای برگزاری کنگره شهدای استان های کهگیلویه و بویر احمد و خراسان شمالی در تاریخ پنجم مرداد سال 95.

 

دیدگاه تان را بنویسید