جی پلاس/ به مناسبت سالروز رحلت؛

محله تکیه ملا محمود قم و شگرد جالب مادر رضاعی حاج احمدآقا برای مخفی کردن فعالیت های سیاسی او

در قم محله ای به نام تکیه ملا محمود بود و فاطمه خانمی که به حاج احمدآقا شیر داده بود و در سال های پیش از انقلاب، آقاسید خانه او را محلی برای تکثیر اعلامیه های امام کرده بود که خاطرات شنیدنی ای را رقم زده است.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس: خانم دکتر فاطمه طباطبایی، عروس امام خمینی درباره روزهای مبارزه علیه رژیم ستمکار پهلوی و نقش حاج احمد آقا در این مبارزه به خاطره جالبی اشاره کرده است که با هم می خوانیم:

 

  خاطرۀ جالب دیگری از آن روزها دارم و آن این است که: در محلۀ‌‎ ‎‌«تکیه ملاّ محمود» قم، خانمی بود که در دوران نوزادی به احمد شیر داده‌‎ ‎‌بود و مادر رضاعی ایشان محسوب می شد؛ این خانم با اینکه سواد‌‎ ‎‌نداشت، فوق العاده محکم و تودار بود و زن عجیبی می نمود؛ اسمش‌‎ ‎‌فاطمه بود. احمد به او اطمینان کامل داشت؛ بدین جهت، ماشین تایپ‌‎ ‎‌خود را به خانۀ این خانم ـ که دارای دو اتاق تاریک و نمور بود انتقال داده‌‎ ‎‌بود و تمام اعلامیه ها در آنجا تایپ و تکثیر می شد. رفتن به خانۀ فاطمه‌‎ ‎‌خانم هم، مسأله ای عادی بود و تردید کسی را بر نمی انگیخت، و‌‎ ‎‌همسایه ها نمی گفتند که چرا احمد هر روز به این خانه می آید. برنامۀ‌‎ ‎‌احمد هم هر روز این بود که مثلاً سری به فاطمه خانم ـ مادر رضاعی اش ‌‎ ‎‌بزند و نزد او در ظاهر، یک چای بخورد و احوالی بپرسد. با وجود این،‌‎ ‎‌تکرار این وضع و زیاد ماندن احمد در خانۀ او، مسأله ساز می شد و ممکن‌‎ ‎‌بود در آن محیط کوچک، وضعی پیش بیاید که همسایه ها بویی از اوضاع‌‎ ‎‌ببرند؛ در این ماجرا، فاطمه خانم نقشی اساسی داشت، به این معنا که دم‌‎ ‎‌در می نشست، به محض اینکه می دید کسی در آن اطراف است، او را‌‎ ‎‌دنبال نخود سیاه می فرستاد؛ مثلاً به یکی می گفت: برو برایم تخم مرغ‌‎ ‎‌بخر، و دیگری را برای خرید سبزی می فرستاد و کوچه را برای ورود‌‎ ‎‌احمد به داخل خانه خلوت می کرد. فرد دیگری به نام آقای واحدی هم‌‎ ‎‌همراه احمد بود، آنها با هم وارد خانه می شدند، چند ساعت در آنجا‌‎ ‎‌می ماندند و بعد از اینکه کارهایشان تمام می شد با احتیاط از خانه خارج‌‎ ‎‌می شدند. نکتۀ جالب اینجاست که حتی شوهر و فرزندان فاطمه خانم هم‌ ‎‌از ماجرا مطلع نمی شدند؛ به این معنا که احمد و آقای واحدی به‌‎ ‎‌آهستگی وارد زیرزمین خانه می شدند و ساعت ها در آنجا می ماندند و‌‎ ‎‌اعلامیه ها را تکثیر می کردند یا به کارهای دیگری در همین زمینه ها‌‎ ‎‌مشغول می شدند و در فرصتی مناسب هم، خانه را ترک می کردند.‌

 

در همین رابطه بخوانید

روایت شنیدنی موسوی تبریزی از شیرینی رفتار و مناعت طبع حاج احمد آقا

مروری بر زندگینامه حاج احمدآقا خمینی

ماجرای نامه هایی که عروس امام خمینی باید آنها را می رساند، چه بود؟/آیا او دستگیر هم شد؟

حاج آقا احمد چگونه قهر آیت الله طالقانی را به آشتی تبدیل کرد؟

حاج احمدآقا چه موضوع مهمی را مدام از همسرش مخفی می کرد؟/علت این مخفی کاری چه بود؟

 

 احمد بعدها ماجرای جالبی از رفتن به خانۀ فاطمه خانم برایم تعریف‌‎ ‎‌کرد و گفت: یک روز که به خانۀ او رفته بودیم و در زیرزمین مشغول کار‌‎ ‎‌بودیم، دیدیم که او به طور مرتب چیزی را دارد می کوبد، و این کوبیدن در‌‎ ‎‌هاون، طی سه ساعتی که ما در زیرزمین بودیم مرتب ادامه داشت؛ بعد از‌‎ ‎‌اینکه کار ما تمام شد و از زیرزمین بیرون آمدیم، من از فاطمه خانم‌‎ ‎‌پرسیدم: ننه، چی می کوبیدی که اینقدر طول کشید؟ او گفت: چیزی‌‎ ‎‌نمی کوبیدم؛ شما که زیرزمین مشغول کار بودید، صدای ماشین تایپ به‌‎ ‎‌بالا می رسید؛ خواهرم ـ هاجر به دیدن من آمده بود، برای اینکه متوجه‌‎ ‎‌صدای تایپ نشود، من این سر و صدا را راه انداختم؛ حقیقت این است که‌‎ ‎‌داخل هاون، چیزی غیر از یک تکه آجر نبود. خواهرم به من گفت:‌‎ ‎‌خواهر! این چند دقیقه ای که من اینجا نشسته ام، این را نکوب، بگذار بعد‌‎ ‎‌که من رفتم؛ آخر، این آجر چیه که می کوبی؟ گفتم: استاد حیدر ـ شوهرم ‌‎ ‎‌گفته است این آجر باید کوبیده شود؛ من نمی دانم برای چه کاری است؛‌‎ ‎‌اما دیدم خواهرم با وجود این هم مثل اینکه حاضر نیست از خانه مان‌‎ ‎‌برود. آجر را هم آنقدر کوبیده بودم که به پودر تبدیل شده بود؛ و چون‌‎ ‎‌هنوز صدای تایپ می آمد و من نمی خواستم خواهرم متوجه اوضاع شود،‌‎ ‎‌بلند شدم و شروع کردم به میخ طویله دور حیاط کوبیدن! در مقابل سؤال‌‎ ‎‌خواهرم هم گفتم: استاد حیدر می خواهد اطراف خانه را طناب بکشد!‌‎ ‎‌خلاصه اینکه دو ـ سه ساعتی که خواهرم در خانۀ ما بود، وضعی به وجود ‎‌آوردم و سر و صداهایی به راه انداختم که متوجه صدای ماشین تایپ در‌‎ ‎‌زیرزمین نشد.‌

‌‌ 

    از این داستان ها زیاد است. فاطمه خانم به احمد گفته بود: تو نمی دانی‌‎ ‎‌این چند ساعتی که در زیرزمین هستید، من چه می کشم؛ مرتب به کوچه‌‎ ‎‌سر می زنم و اگر همسایه ای بخواهد وارد خانه شود، به او می گویم: استاد‌‎ ‎‌حیدر خواب است؛ همسایه ها که می دانند در خانۀ من به روی همه باز‌‎ ‎‌است، گاهی از این حرف من تعجب می کنند؛ اما من مجبورم طوری نقش‌‎ ‎‌بازی کنم که کسی متوجه حضور شما در زیرزمین نشود.‌

‌‌   

برشی از کتاب یک ساغر از هزار (سیری در سیره عرفانی امام خمینی)؛ ص ۴۷۱-۴۷۳؛ چاپ سوم(۱۳۸۷)؛ ناشر: موسسه چاپ و نشر عروج.

دیدگاه تان را بنویسید