چند روزی همقدم با شهید امینی امشی

از قول و قرار دو نفره تا جواب مثبت پدر بانو

آنقدر آمد و رفت تا در دهمین جلسه خواستگاری موفق شد جواب بله از پدر عروس خانم بگیرد...

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: حسین[1] و هاجر[2] به هم قول داده بودند که به هیچ کس دیگری برای ازدواج فکر نکنند اما این قول برای هر دوی آنها عواقبی داشت از یک طرف فشارها روز به روز بر حسین بیشتر می شد که مثلا بیا دختر خاله ات را بگیر یا دختر دایی یا... اما او زیر بار نرفت که نرفت و مدام می گفت یا هاجر یا هیچ کس دیگر.

و هاجر که قرار بود درسش را تمام کند و بعد به ازدواج فکر کند این فشار را نداشت اما دوری از حسین و آیا اینکه او به قولش وفادار می ماند یا خیر آزارش می داد تا اینکه یک روز حسین عکسی از خودش را به فاطمه داد تا به هاجر بدهد و پشت عکس برایش چنین نوشته بود: این روزها می گذرد تو فقط غصه نخور. این کار حسین مرهمی بود بر زخم دوری اش و خیالش دیگر بابت پرسش های بیشماری که در ذهنش پدید آمده بود، راحت شد که حسین او را رها برای همیشه اش انتخاب کرده است.

نزدیک خانه هاجر مغازه دوچرخه سازی بود که حسین نامه هایی را که می خواست برای هاجر بفرستد آدرسش را به پست می داد و کار مادر بانو شده بود تحویل گرفتن این نامه ها و رساندن به دست هاجر. او هم ابتدا برای خودش و سپس با صدای بلند برای مادر می خواند.

زمان گذشت و درس هاجر به اتمام رسید و حسین آنقدر آمد و رفت که دیگر امید بسته بود که در دهمین مرتبه خواستگاری جواب مثبت خواهد گرفت و این دوره که از فروردین 58 آغاز شده بود، سرانجام در شهریور 59 به پایان رسید و حسین توانست پدر بانو را که دیگر بهانه ای برای خود نداشت، راضی کند.

حسین سال 54 در کفش ملی استخدام شده بود و آنقدر نیروی خوبی بود که حتی جایش را به هنگام سربازی نیز برایش حفظ کرده بودند تا زمانی که دوره سربازی اش به اتمام رسید، دوباره مشغول به کار شد و حالا چند روزی را مرخصی گرفته بود تا به زندگی اش سر و سامانی دهد.

بله را گرفت راهی خانه مادر حسین شدند تا به محضر بروند و باز هم دعواهای همیشگی میزان مهریه مشکل ساز شد و محضردار می گفت که این دختر دیپلمه است و من تا کنون دختری را با این سطح سواد زیر 150 هزار تومان عقد نکرده ام. بالاخره غائله خوابید و مراسم سر گرفت.

بعد از محضر مهمانان که 15-20 نفری بودند به خانه مادر حسین آمدند و او برای پذیرایی از آنها میوه، شیرینی و برنج وگوشت تهیه کرد و این شد جشنی برای یک آغاز.

خریدشان هم به چادری برای عروس ختم شد و حسین نظرش این بود که اگر هاجر عروسی می خواهد برایش بگیرد اما او راضی بود که پولشان را برای زندگی شان صرف کنند و 20 هزارتومان پس انداز داماد صرف خرید مایحتاج اولیه زندگی مانند فرش و وسایل آشپزی و ... شد.[3]

 

ادامه دارد...

 
  1. رزمنده شهید حسین امینی امشی که در بیستم دی ماه سال 65 به شهادت رسید.
  2. بانو هاجر پورواجد.
  3. برگرفته از گفت و گوی همسر شهید.

 

دیدگاه تان را بنویسید