ماه عسلی که برای همیشه نیمه کاره ماند

خرمشهر که اشغال شد او جزء آخرین نفراتی بود که شهر را ترک کرد و حالا که قرار بود آزادش کنند دلش می خواست جزء اولین نفراتی باشد که به شهر وارد می شود.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: قرار و مدارهای عروسی گذاشته شد و خرید عروسی امیر حسین و زهره بانو به یک حلقه، لباس و کفشی برای عروس و انگشتر عقیقی برای داماد ختم شد و امیر حسین همان جا قول داد که هیچ گاه انگشتر را از انگشتش خارج نکند.

مراسم عقدی در مسجد محله برگزار شد و ساعتی بعد امیرحسین خداحافظی کرد و راهی جبهه شد و زهره بانو در این فکر که حتما او برای تعطیلات نوروز به خانه می آید تا روزهای عید را در کنار هم باشند اما سال که تحویل شد ساعتی بعد امیر حسین تماس گرفت و عید را تبریک گفت.

دلتنگی های زهره روز به روز بیشتر می شد و فروردین به آخرین روزهای خود نزدیکتر که امیرحسین به خانه بازگشت و اول اردیبهشت ماه، زندگی مشترکشان آغاز شد و قصدی ده روزه کردند تا در جوار امام رضا (ع) به زندگیشان برکتی ویژه بدهند اما روز دوم بود که خانواده با او تماس گرفتند و مطلع شد که گردان قصد حضور در عملیات آزادسازی خرمشهر را کرده است.

امیرحسین نگاهی به بانو انداخت و از او خواست که به تهران برگردند تا او بتواند در عملیات شرکت کند. به او گفت که من جزء آخرین نفراتی بودم که شهر را ترک کردم و حال دلم می خواهد جزء اولین نفراتی باشم که پا به شهر می گذارد.

او به همسر قول داد که بعد از عملیات دوباره به زیارت آقا بیایند و  با استدلال هایش دل بانو را نرم کرد و به تهران بازگشتند.

قرارشان این شد که او به عملیات برود و همسر نیز در این مدت جهیزیه اش را در خانه بچیند.

امیرحسین غسل شهادت کرد و راهی شد... پیش از شروع عملیات برادر زهره را دید و از او خواست تا اگر شهادت نصیبش شد حتما مراقب همسرش باشد. او اصرار کرد که من به جای تو به عملیات بروم اما امیر حسین نپذیرفت.

مرحله نخست عملیات آغاز شده بود و چند روزی بود که از هیچ کدامشان خبری نبود و این بر دلشوره های عروس جوان می افزود.

... مادر شهید پیچک[1] را مامور کردند تا به دلشوره های زهره بانو پایان دهد و او خبر زخمی شدن برادر و شهادت همسر را رساند.

پیکر امیرحسین را با همان لباس شهادتش به خاک سپردند و زهره ساعت را به عنوان یادگار از دستش خارج کرد اما انگشترش همان جا در انگشتش باقی ماند و هر چه کردند در نیامد. بانو به یاد قول امیر حسین افتاد که گفته بود هرگز این انگشتر را از دستم خارج نمی کنم.[2]

 

 

 

 

 

 

 

1. شهید غلامعلی پیچک،‌ فرمانده سپاه غرب کشور که در روز بیستم آذرماه سال ۶۰ به همراه شهید موحد دانش و یکی ـ دو نفر از دوستانش برای انجام شناسایی راهی ارتفاعات برآفتاب می شوند و آنجا با اصابت دو گلوله به ناحیه سینه و گردن به شهادت می رسد.

  1. برگرفته ازگفت و گوی زهره رشیدیان، همسر شهید امیرحسین سلیمانی مقدم در سایت نوید شاهد. زندگی مشترکشان تنها سه روز طول کشید.

 

دیدگاه تان را بنویسید