جی پلاس/چند روزی همقدم با شهید جواد فکوری-۳

وزیر شهیدی که سرپرست بی سرپرستان بود

یکی از معمارانی که در پایگاه هوایی شیراز کار می کرد وقتی برای کمک به مقنی رفته بود، دچار گازگرفتگی شده و از دنیا رفته بود و شهید فکوری که بسیار نیروهای زیر دستش برایش مهم بودند به آشپز رستوران سفارش کرده بود که از همان غذایی که به تیمسارها می دهد برای خانواده معمار هم بفرستد و او خودش پول غذا را حساب می کرد... .

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس - منصوره جاسبی: بانو ژیلا ذره خاک، همسر شهید جواد فکوری که خیلی زوهنگام پدر و مادرش را از دست داده بود و تحت سرپرستی مادربزرگ، دایی و عمه اش قرار داشت از روزگاری که شهید فکوری برای خواستگاری اش رفته بود، اینچنین نقل خاطره کرده است:

 

ماجرای بله گرفتن شهید فکوری از همسر

انگار بیشتر فامیل ما را ارتشی ها تشکیل داده بودند که هر چند صباحی صحبت از یک خواستگار ارتشی به میان می آمد و از آنجایی که سرپرستی مرا به خاطر از دست دادن پدر و مادرم بزرگترهایی مانند مادر بزرگ، دایی و عمه بر عهده داشتند، به محض شنیدن این خبر برآشفته شده و مخالفتشان را علنی می کردند و آقا جواد هم یکی از همان خواستگارها بود که جواب منفی گرفته بود.

 

مدتی از این قصه ها گذشت و جواد دوره تحصیلی اش را در آمریکا به پایان رساند و به کشور بازگشت و این بار بی واسطه، قدم پیش گذاشت و به خواستگاری ام آمد و با اینکه هنوز خیلی بزرگ نشده بودم و شاید کمی برای ازدواج کردن باید بزرگتر می شدم ولی مهر جواد به دلم نشسته بود و انگار قفلی بر دهانم زده بودند و نمی توانستم او را رد کنم و بزرگترها هم وقتی میل و رغبت مرا به او دیدند، زبان در نیام کشیده و رضایت دادند.

 

در همین رابطه بخوانید:

با شهید فکوری از انصراف از دانشکده پزشکی تا طراحی عملیات اچ ۳

شهید فکوری چگونه حسابش را از فرماندهان ارتش شاهنشاهی جدا کرد؟

 

صحبت هایشان را کردند و مهریه ای پنجاه هزار تومانی که آن روزها یعنی حوالی سال ۴۲ پول بسیاری بود برایم مقرر کردند،‌ مقدمات چیده شد و با برپایی جشنی من و جواد نامزد یکدیگر شدیم.

 

 یک ماهی از این ماجرا گذشت که باید برای رفتن به خانه ای که مسئولیتش را پذیرفته بودم آماده می شدم و شش ماه بعد هم، دیگر زندگی به سبک نظامی ها و جا به جایی از این مکان به مکان دیگر در دستور کار زندگی من و جواد قرار گرفت.

 

شش ماه فرودگاه مهرآباد، سه سال پایگاه شاهرخی، سه سال تهران، هشت سال شیراز و... ایامی بود که در کنار جواد و با بودن ها و نبودن های گاه به گاهش با شیرینی ها و تلخی هایش سپری شد.

 

 

وزیری که سرپرست بی سرپرستان بود

تا موقع شهادت آقا جواد اعضای خانواده اش از اینکه او پنج شش خانواده را تحت سرپرستی خود داشته خبر نداشتند و شهادتش بود که این قصه شیرین یتیم نوازی اش را برایشان آشکار کرد.

 

آن روزهایی که در پایگاه هوایی شیراز زندگی می کردند، یکی از معماران که برای نجات جان مقنی چاه رفته بود، دچار خفگی شد و از دنیا رفت. جواد به آشپز رستوران سفارش کرده بود که از همان غذای تیمسارها برای خانواده معمار هم بفرستند و او خودش پول غذا را با رستوران حساب می کرد، بی آنکه دیگران از این موضوع چیزی بدانند تا اینکه یک روز خانم قبادی (همسر مقنی) به دیدن همسر جواد آمد و گفت که ماجرا از این قرار است و من دلم می خواهد شما هم رضایت داشته باشید، که بانو در جوابش گفت: هر چه سرهنگ فکوری انجام می دهد، مورد رضایت منم هست.

دیدگاه تان را بنویسید