از سخنرانی دکتر فاطمی تا عزل مصدق و دیده نشدن حرکت مردمی در کودتای ۲۸ مرداد در خاطرات هاشم امانی

۲۸ مرداد سال ۳۲ شمسی در کودتایی با دخالت مستقیم انگلیس و امریکا و اجرای عمال داخلی، محمد مصدق از نخست وزیری عزل شد. در این میان حوادثی رخ داد که در خاطرات هاشم امانی از اعضای هیات موتلفه به آن اشاره شده است.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس: هاشم امانی از اعضای هیات موتلفه اسلامی در خاطرات خود درباره کودتای ۲۸ مرداد اینگونه نقل خاطره کرده است:

‌‌

دکتر مصدق در جواب نامه‌ آیت ‌الله کاشانی که وضعیت خطیر و شرایط مملکت را در ‌‎ ‎‌نامه‌ اش نوشته بود، می ‌نویسد: من به نیروی ملت مستظهرم؛ یعنی پشتیبانی نسبت به این نیروها دارم. این در حالی بود که نیروی ملتی وجود نداشت. او این گونه فکر می‌ کرد که مردم طرفدارش هستند و خطر را احساس نکرد.‌

‌‌

شاه فرمان نخست وزیری سپهبد زاهدی را صادر کرد و آن را توسط سرهنگ ‌‎نصیری‌ فرستاد. فرمان عزل مصدق را هم شبانه به او ابلاغ می ‌کنند. در بین راه نصیری ‌‎را می‌ گیرند و به زندان می ‌برند. شاه به این مناسبت ‌ها و این که دقیقا نمی ‌دانم چه ‌‎ ‎‌گفتگوها و جریاناتی پیش آمده بود از ایران خارج می ‌شود و به عراق رفته، از آن جا به ‌‎ ‎‌کویت و ایتالیا می ‌رود. سفر شاه چند روزی بیشتر طول نکشید. 25 مرداد رفت و 28 ‌‎‎‌مرداد کودتا شد و یکی دو روز بعد شاه برگشت. در غیاب شاه دکتر فاطمی به کاخ ‌‎سعدآباد رفت و آن را مهر و موم کرد. بعد جلوی مجلس آمد و صحبت تند و شدیدی ‌‎علیه شاه کرد. قبلا هم چند تا از روزنامه ‌ها خیلی حمله می ‌کردند. پس از اقدام فاطمی ‎‌جریانات دیگری هم رخ داد که یکی از آن ‌ها تظاهرات و راهپیمایی ‌های بزرگ و وسیع ‌‎‎‌حزب توده بود که شعار می‌ دادند «پیروز باد ملت / بر شاه ننگ و ذلّت» خیابان ‌ها زیر ‌‎ ‎‌پایشان می ‌لرزید. تمام سطح شهر را گرفته بودند و مردم هم با دیدن این تظاهرات و ‌‎ ‎‌رفتن شاه می‌ گفتند اینجا صد در صد کمونیستی شد. ایران هم به پشت پرده آهنین رفت ‌‎‎‌و به یکی از اقمار شوروی تبدیل شد. این امر نزدیک به تحقق بود؛ یعنی همه می‌گفتند ‌‎ ‎‌هیچ تغییری در این قسمت نمی‌ تواند باشد مگر این که معجزه ‌ای باشد و دوام حکومت ‌‎‎‌دکتر مصدق به دلیل این همه کشمکش، ناهنجاری، اختلافات، ناامنی و شرایط ‌‎ ‎‌نامساعد غیر ممکن است. همه از حاکمیت شوروی ترس داشتند و از بی‌خدایی و بی‎‌دینی آن‌ ها و ضدیتشان با دین در هراس بودند. مخصوصا از آن چه که در زمان‎ ‎‌استالین‌ شنیده بودند که روحانیون را نگهبان سحر و افسون می ‌نامیدند، ترس داشتند. ‎‌یک چنین ترس و وحشت ‌هایی مانع از آن شده بود که مردم بیایند و از دولت وقت ‌‎حمایت بکنند یا علیه زاهدی از خودشان حرکتی نشان دهند. این موضوعات باعث ‌‎شد که مردم در کودتای 28 مرداد حرکتی نکردند.‌

‌‌

شب قبل از کودتای 28 مرداد گروهی از چپی‌ ها و توده ای‌ ها به میدان شاه آمده ‌‎ ‎‌بودند. آنها کاشی‌ های اطراف میدان شاه را می ‌شکستند و درگیری و زد و خورد با‌‎ ‎‌جاهل ‌ها و مردم از آن جا آغاز شد. فردا صبح هم گروهی از جاهل ‌ها و گردن کلفت ‌ها‌‎ ‎‌از میدان شاه راه افتادند و به میدان بهارستان رفتند و دفتر روزنامه باختر امروز را آتش ‎‌زدند. زاهدی هم به طرف رادیو و تلویزیون حرکت کرد. آن جا سوار تانک شد و ‌‎ ‎‌صحبت کرد. زد و خورد شدیدی صورت گرفت و عده زیادی هم کشته شدند. خانه ‎‌دکتر مصدق را هم به گلوله تانک بستند و خودش از پشت بام با چند نفر دیگر فرار ‌‎ ‎‌کرد.

 

حکومت زاهدی تا عصر روز 28 مرداد تحکیم شد و تسلط یافت. شاه هم به تمام ‌‎ ‎‌نیروهای نظامی دستور داده بود تا از دستورات و فرامین زاهدی تبعیت و پیروی کنند. ‌‎ ‎‌در سطح شهر هم کامیون‌ های ارتشی، نظامیان (با لباس نظامی و لباس مردم عادی) و ‌‎ ‎‌جاهل ‌ها جمع شده بودند و شعار جاوید شاه، سر می ‌دادند.‌

 

‌‌یادم هست حتی یک بنگاه باربری به نام بنگاه مصدق بود، پس از استقرار زاهدی‌‎ ‎‌نام آن بنگاه را به بنگاه زاهدی تغییر دادند.‌

 

‌‌عده ‌ای می‌گفتند که ما برای حمایت از دکتر مصدق کفن پوش شدیم وقتی به این جا‌‎ ‎‌رسیدیم دیدیم که سربازها به زانو شده و به سمت ما نشانه رفتند. گفتیم جریان ‌‎ ‎‌چیست؟ گفتند: اگر می ‌خواهید وارد شهر بشوید باید چراغ‌ های ماشین را روشن کنید و ‌‎ ‎‌سرهایتان را بیرون بیاورید و بگویید جاوید شاه، آن وقت می ‌توانید بروید. همین کفن ‌‎ ‎‌پوشان که به حمایت از دکتر مصدق آمده بودند با گفتن جاوید شاه وارد شهر شدند ‌‎‎‌این بود که دولت زاهدی به سهولت اوضاع را به دست گرفت و از خودش قدرت ‎‌نشان می‌ داد و نمی ‌گذاشت کسی در برابرش عرض اندام کند.‌

 

 

برشی از کتاب امام خمینی و هیات های دینی مبارز؛ ص ۶۴؛ چاپ اول (۱۳۸۷)؛ ناشر: عروج.

 

دیدگاه تان را بنویسید