در این مطلب آمده است:احتیاجی به توضیحات اضافی در ارتباط با این خیابان نیست، اسمش را که بگویی خیلی‌ها می‌شناسند، اسمش ایران است و به وسعت ایران هم زندگی در آن جریان دارد.
کمتر پیش می‌آید که تهرانی‌ها خیابانی را جدا از متری چند میلیون بودن زمین و خانه‌هایش بشناسند اما اینجا را آن‌گونه که باید می‌شناسند و وقتی می‌پرسی به‌عنوان یکی از مذهبی‌نشین‌ترین محلات تهران از آن یاد می‌کنند.
در خود خیابان هم که قدم بزنی، تسبیح دست مردان و حجاب اکثریت خانم‌ها و بنر اطلاع از هیات‌ها روی دیوار‌ها هم همین را می‌گوید.
به قول یکی از دوستان کمتر شبی در سال پیش می‌آید که در این خیابان مراسم مذهبی دایر نباشد، چه می‌خواهد جشن و سرور باشد و چه عزاداری.
فارغ از اینها معماری قدیمی و آشنا بودن تمام اهل محل و تابلو‌های اسامی مغازه‌ها هم که چاپ معراج و عینک نیایش و مدرسه امام رئوف بود همین گزاره و تفکر را بیشتر تصدیق می‌کرد.
در خیابان ایران که قدم می‌زنی احتیاجی به مقصد نیست، هرچند که مقصد ما مشخص بود اما اگر هم نبود آنقدر سوژه در این خیابان وجود داشت که دست خالی به روزنامه برنگردم.
دفترچه را از کیفم درآورده بودم و هرلحظه چیزی یادداشت می‌کردم.
جالب بود بالاخره ‌ام‌القرای جهان اسلام باید چنین جذابیت‌هایی داشته باشد چراکه از مکان سوژه گزارش فقط همین خیابان ایران را می‌دانستم، مجبور بودم از چند کسبه آنجا سوال بپرسم و با اینکه مشغولیت‌های شب عید داشتند و سرشان حسابی شلوغ بود با آرامش و دقت به من پاسخ می‌دادند و راهنمایی‌ام می‌کردند.
بالاخره رسیدم به همان کفاشی‌ای که دنبالش می‌گشتم. کفاشی شهرابی متعلق به غلامعلی شهرابی.
در چوبی و قدیمی مغازه را آرام باز کردم و وارد آن شدم.
ابتدا انگار کسی نبود و مغازه پر بود از کفش‌های مردانه و زنانه و دستگاه‌ها و وسایل کفاشی، البته کمی هم به‌هم ریخته که برای یک مغازه به قدمت حدود نیم قرن چیز عجیبی نبود.
همه چیز همان‌طور بود که انتظار می‌رفت، بوی واکس در فضای مغازه پراکنده بود و بندهای رنگارنگ و کوچک و بزرگ کفش‌ها گوشه مغازه آویزان بود.
پوستر نهرین، بلا، ملی و... هم گوشه و کنار مغازه رویت می‌شد، وان‌یکاد هم که لازمه آغاز کار و برکت و رزق و روزی کسبه ایرانی بوده و هست و اینجا هم بود اما همچنان انگار مغازه خالی بود.
کمی بیشتر به اطراف نگاه کردم و انگار واقعا کسی نبود اما فراموش کردم که بالای سرم را نگاه کنم، پیرمرد خوش‌چهره و آرامی در قسمت کوچک بالای مغازه در حال کفاشی بود و با درفش و نخ کفاشی، کفش‌ها را تعمیر می‌کرد.
با صدای آرامی جواب یاا... من را داد و گفت بفرمایید.
سرم را بالا کردم و بعد از سلام و احوالپرسی موضوع را مطرح کردم، گفتم که برای چه به اینجا آمده‌ام.
پیرمرد هم که انگار از قبل می‌دانست چه اتفاقی قرار است بیفتد گفت برای همین به کفش‌هایت نگاه نکردم چون می‌دانستم که برای تعمیر کفش به اینجا نیامده‌ای، قبل از آن که وارد مغازه بشوی هم خیلی به این طرف و آن طرف نگاه می‌کردی و با آن دفترچه‌ای که در دستانت بود مشخص بود که موضوع چیز دیگری است.
از غلامعلی شهرابی پرسیدم از چه زمانی در این خیابان کفاشی می‌کنید و این مغازه را دارید؟
او گفت سال‌ها قبل از انقلاب من اینجا بوده‌ام و کفاشی می‌کردم.
آقای شهرابی بدون آنکه من از او خواسته باشم در ارتباط با ایران، خیابانی که حدود 50 سال از زندگی‌اش را در آن گذرانده است، گفت: «مردم اینجا خیلی خوب هستند، البته این به معنی آن نیست که بقیه مردم تهران و ایران خوب نباشند اما اینجا لابه‌لای تمام تغییراتی که مردم داشتند خودش را تا حدی حفظ کرده است، نه‌تنها خودش بلکه حتی معماری و ساختمان‌ها هم علی‌رغم نوسازی سعی کرده‌اند که سنت را کنار نزنند.
کسبه اینجا آدم‌های خیلی خوبی هستند. شما سوال اصلی را مطرح کردی اما من به شما می‌گویم که فقط من این کار را نمی‌کنم، خیلی از کسبه در همین تهران خودمان هستند که دست‌شان به خیر می‌رود و از هنر و تخصص خودشان برای کار خیر استفاده می‌کنند و به مردم خیر می‌رسانند.»
بازهم وقتی می‌خواستم گفت‌وگو را به سمت سوال اصلی ببرم آقای شهرابی همزمان گفت: «خب برویم سر اصل مطلب، ببینید من کار خاصی انجام نمی‌دهم، اینکه تعدادی کفش را تعمیر کنم و به مردم بدهم کار هر روز من است اما موضوعی که شما را کنجکاو کرده از این قرار است که به لطف این گرانی‌ها و وضعیت معیشت بد مردم هر روز به تعداد نیازمندان اضافه می‌شود، هرجایی و در هر صنف و جلوی هر مغازه‌ای شما افرادی را می‌بینید که ایستاده‌اند و چیزی طلب می‌کنند.
عده‌ای پول دارو ندارند و عده‌ای هم نیازمند یک تکه نان هستند، من و مغازه‌ام هم از این فضا دور نبودیم.
خیلی‌ها به‌خصوص بعدازظهرها یا در روزهای سرد زمستان جلوی مغازه من می‌ایستادند و به کفش‌ها نگاه می‌کردند.
البته چیزی طلب نمی‌کردند اما من وقتی به پاهای آنها نگاه می‌کردم، می‌دیدم که در آن سرما، یا کفش خیلی پاره‌ای به پا داشتند یا یک دمپایی پلاستیکی داشتند، حالا هم که ایام عید است و همه به فکر نونوار شدن.
گفتم خیلی‌ها در همین محله خودمان کفش‌های بلااستفاده زیادی دارند، بعضی از این کفش‌ها قابلیت تعمیر و استفاده دوباره را دارند و بعضی‌های دیگر هم با یک واکس تروتمیز می‌شوند.
تصمیم گرفتم که این کفش‌ها را تعمیر و در مغازه نگهداری کنم و وقتی که نیازمندان را جلوی مغازه دیدم کفش‌ها را به آنها بدهم.
شکر خدا هم این موضوع جواب داد، شاید حجم کار خیلی بالا نبود و به چهار پنج جفت کفش بیشتر در ماه نمی‌رسید اما خب کار ارزشمندی بود و کسانی که از این کفش‌ها می‌گرفتند خیلی خوشحال می‌شدند.»
از آقای شهرابی سوال کردم خارج از این خیابان هم کسی کفش تعمیری به شما می‌دهد که در اختیار نیازمندان قرار دهید؟ جدا از این آیا نهاد و موسسه‌ای از شما حمایت می‌کند؟ یا مزدی برای این کارتان دریافت می‌کنید؟ گفت: «من همان‌طور که گفتم خیلی سال است که اینجا کفاشی می‌کنم و خیابان ایران هم خیابان شناخته شده‌ای است.
خیلی‌ها از دیگر مناطق تهران به من مراجعه می‌کنند و از وقتی هم که با این موضوع آشنا شدند آنها هم در حد توان خودشان کمک می‌کنند.
در ارتباط با کمک و مزد و اینها هم باید بگویم هیچ‌جایی به من کمکی نمی‌کند چون احتیاجی به این موضوع ندارم و لازم هم نیست، من یک توانی دارم و در حد همین توان خودم به خلق خدا خدمت می‌کنم.
مزدم را هم از خدا می‌گیرم، چون ‌انگیزه من از این کار همین بود که بتوانم گرهی از بخش کوچکی از مشکلات مردم باز کنم و چشم‌داشتی هم نداشته و ندارم.
مردم هم مثل همیشه از این موضوعات حمایت می‌کنند که قوت قلب و ‌انگیزه برای من هستند.»
اواخر گفت‌وگو بود و ساعت هم به زمان ظهر و اذان نزدیک شده بود، آقای شهرابی داشت آستین‌ها را بالا می‌زد که وضو بگیرد در همین حال از او خواستم که بایستد و از او چند عکس بگیرم، بعد از کمی مکث قبول کرد و گفت پس بگذار این لباس واکسی را عوض کنم، می‌خواستم این کار را نکند اما گفت مردم ما را این‌طور دیده‌اند، برای عکس روزنامه بهتر این است که من مرتب و تمیز باشم.
ایستاد و از او چند فریم عکس گرفتم و خواستم قبل از خداحافظی اگر چیزی یا مطلبی مانده است بگوید و بیان کند، بعد از تشکر و دعای خیر گفت: «همه ما حداقل در یک موضوعی تخصص و هنر داریم، تاجایی که می‌توانیم بدون اینکه به زندگی و مسیر درست زندگی‌مان لطمه بخورد می‌توانیم زمان و فعالیتی را هم به افرادی تخصیص بدهیم که به هردلیلی از کار افتاده‌اند یا اینکه توانایی فعالیت اقتصادی ندارند.
این روزها، روزهای سختی است، فشارهای گوناگونی در زندگی مردم وجود دارد که ما خیلی از آنها را نمی‌دانیم اما خیلی از همین مشکلات هم جلوی چشمان ماست، آنها را ببینیم و بیاییم درجهت رفع آنها تلاش کنیم.»
از آقای شهرابی تشکر کردم و این شد تمام آنچه در حدود یک ساعت گفت‌وگو با این کفاش مهربان عاید من شد.
روزنامه فرهیختگان
تهرام/1735
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.