با فرو ریختن نقش سنتی آمریکا بهعنوان «رهبر جهان آزاد» و چرخش آشکار دولت ترامپ بهسوی اقتدارگرایان، دموکراسیهای جهان در برابر پرسشی بنیادین ایستادهاند: چگونه بدون واشنگتن، هم امنیت خود را حفظ کنند و هم چشماندازی تازه برای گسترش آزادی ترسیم نمایند؟ اروپا با تمرکز بر مهار روسیه، آسیاـاقیانوسیه با همکاری فناورانه، و کانادا با بازاندیشی در روابط دفاعی، هر یک قطعات پازلی را کنار هم میگذارند که میتواند سنگبنای نظمی لیبرال، مستقل از آمریکا، و شاید آغازگر عصر «پساآمریکایی» باشد.
به گزارش سرویس بینالملل جماران، فارن افرز نوشت: ایالات متحده زمانی بهعنوان «رهبر جهان آزاد» شناخته میشد؛ عنوانی عمدتاً خودخوانده اما در عین حال پرطنین که نشان میداد آمریکاییها خود را چگونه میبینند و متحدانشان چگونه آنان را قضاوت میکنند. هرچند دموکراسیهای بزرگ در اروپا و شرق آسیا گاهی از سلطه ایالات متحده ناخشنود میشدند، اما برتری راهبردی واشنگتن را پذیرفته بودند. از سال ۱۹۴۵ به بعد، متحدان آمریکا با زندگی در جهانی تحت سیطره واشنگتن کنار آمدند و باور داشتند که این کشور در صورت وقوع جنگ از آنان دفاع خواهد کرد.
اما آن دوران شاید به پایان رسیده باشد. در هفت ماه نخست از دولت دوم دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده، واشنگتن تعهدات دفاعی خود در سراسر جهان را تضعیف کرده است؛ برای نمونه، اعتبار ماده ۵ ناتو (که اعضای این پیمان را موظف به یاریرسانی به عضو تحت حمله میکند) را زیر سؤال برده، جنگ تعرفهای با تقریباً همه کشورها به راه انداخته و بارها تهدید کرده است که حمایت از اوکراین را قطع خواهد کرد. پیشتر، متحدان آمریکا برنامههای دفاعی و بسیاری از سیاستهای خارجی خود را مطابق با خواست مقامات واشنگتن تنظیم میکردند. امروز اما آنان در حال تصور جهانی هستند که در آن دیگر نمیتوان به ایالات متحده برای تأمین امنیتشان یا برای حفظ نظمی که نزدیک به یک قرن صرف ساختنش کرده، اعتماد کرد.
خطرهایی که از واشنگتن نشئت میگیرد، فراتر از ترک کردن متحدان است. ترامپ نهتنها از شرکای سنتی ایالات متحده فاصله گرفته، بلکه به همکاری مستقیم علیه آنان نزدیک میشود. او سالها نشان داده که اغلب ترجیح میدهد با دیکتاتورها ــ از جمله ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، و شی جینپینگ، رهبر چین ــ تعامل داشته باشد تا با دموکراسیها. از زمان بازگشت به قدرت، او مرتباً با پوتین گفتوگو کرده و درباره تقسیم اوکراین به بحث نشسته است. نشست آگوست در آنکوریج که ترامپ در آن با فرش قرمز و سخنان گرم از پوتین استقبال کرد، تازهترین نمونه است. دیگر صداهای بانفوذ در حزب جمهوریخواه نیز آشکارا بیان میکنند که دستکم دیگر خود را متعهد به دفاع از دموکراسی در جهان نمیدانند. جیدی ونس، معاون رئیسجمهور آمریکا، گفته است که ایالات متحده «کارش با تأمین مالی تجارت جنگ اوکراین تمام شده» و به صراحت از اروپاییها خواسته از نیروهای راست افراطی در قارهشان حمایت کنند. جمهوریخواهان همچنین در حال سست کردن بنیانهای حکومت دموکراتیک در داخل آمریکا هستند: ترامپ و متحدانش مرزهای حوزههای انتخاباتی مجلس نمایندگان را برای تضمین اکثریت خود بازطراحی میکنند، کارکنان دولت را صرفاً به دلیل نارضایتی از نتایج تحقیقات غیرحزبی اخراج میکنند، پیوسته دستورات اجرایی غیرقانونی صادر میکنند و رسانهها و دانشگاهها را مرعوب میسازند. این وضعیت، بههیچوجه نمیتواند برای متحدان دموکراتیک که زمانی باور داشتند واشنگتن «جهان آزاد» را رهبری میکند، دلگرمکننده باشد.
بسیاری از این کشورها تلاش کردهاند وانمود کنند که مشکل از بین خواهد رفت. آنان برای خوشایند دولت ترامپ، دست به ستایشهای پرزرقوبرق زدهاند. اما ترامپ همچنان آنان را تهدید کرده و پیوندشان با واشنگتن را تضعیف کرده است. به عبارت دیگر، راهبرد دلجویی از ترامپ بهسادگی ممکن است شکست بخورد. در عوض، شاید منطقی باشد که کشورهایی که به دموکراسی و به آنچه از نظم مبتنی بر قواعد قدیمی باقی مانده پایبندند، روابط بینالمللی خود را بازاندیشی کنند، خود را از دمدمیمزاجیهای ایالات متحده مصون سازند و بکوشند آزادیهایشان را در این دوران عمیقاً بیثبات حفظ کنند. چنین تلاشی مستلزم آن خواهد بود که پیوندهای اقتصادی و دفاعی بسیار محکمتری نسبت به امروز میان خود ایجاد کنند و تعهدی بسیار بیشتر ــ و پرهزینهتر ــ نسبت به امنیت خویش نشان دهند. این مسیر دشوار خواهد بود، اما شاید تنها راهی باشد که این کشورها بتوانند دموکراسی را در داخل حفظ کنند ــ و حتی شاید دوباره به گسترش آن یاری رسانند.
چرخش اقتدارگرایانه
ترامپ در هر دو دوره ریاستجمهوری خود اشتیاق زیادی نسبت به رهبران اقتدارگرا نشان داده است. او بارها دیکتاتور کره شمالی، کیم جونگاون، را ستوده و از محمد بنسلمان، ولیعهد عربستان، حمایت کرده است. همزمان سران کشورهای دموکراتیک را به شدت مورد حمله قرار داده است. برای نمونه، او نخستوزیر پیشین کانادا، جاستین ترودو، را مکرراً تحقیر کرده و او را «فرماندار ایالت پنجاهویکم ایالات متحده» نامیده است. ترامپ بهوضوح حکومت اقتدارگرایانه را الگویی میبیند که قصد دارد از آن پیروی کند. او در ماه آگوست حتی اعلام کرد که باور دارد بسیاری از آمریکاییها ترجیح میدهند یک دیکتاتور زمام امور کشورشان را در دست بگیرد.
بزرگترین بهرهمندان از تصمیم ترامپ برای فاصله گرفتن ایالات متحده از متحدان تاریخیاش، چین و روسیه هستند. هرچند یکی از توجیههای ترامپ برای بهبود روابط با پوتین این بوده که شاید بتواند میان چین و روسیه جدایی بیندازد، اما در عمل بیشتر مشتاق همکاری با این دو نظام خودکامه است تا تلاش برای شکاف میان آنان. اخیراً ترامپ به شیوههای مختلف این پیام را به پکن رسانده است. برای مثال گفته است انتظار دارد چین و آمریکا یک «رابطه عالی» برقرار کنند. او بارها از شی جینپینگ تمجید کرده است. و در حالیکه با خوشحالی هند را به دلیل خرید بیش از حد نفت تخفیفی از روسیه مشمول تعرفههای سنگین کرد، همین منطق را برای اعمال تعرفههای مشابه علیه چین، که حتی بیشتر از هند نفت روسیه را میخرد، به کار نبرده است.
در پسِ این چرخش ترامپ از کشورهای دموکراتیک به سوی دولتهای دیکتاتوری، منطقی ظاهری نهفته است: تمایل به ایجاد سه حوزه نفوذ که بیشتر جهان را دربرگیرد. نخست، قاره آمریکا که ترامپ در آن آشکارا توسعهطلبانه عمل کرده است (دانمارکِ دموکراتیک اوایل امسال او را متهم کرد که قصد بیثبات کردن حاکمیت دانمارک بر گرینلند را داشته است)؛ دوم، چین و اقیانوس آرام شرقی؛ و سوم، روسیه و اروپا.
نتیجه چنین مسیری چیزی شبیه به یک «Dreikaiserbund» جدید یا «اتحاد سه امپراتور» خواهد بود ــ پیمانی که میان روسیه، اتریش-مجارستان و آلمان در دهههای ۱۸۷۰ و ۱۸۸۰ برقرار بود. این تحول احتمالاً بزرگترین تغییر در موازنه قدرت جهانی از زمان جنگ جهانی دوم تاکنون خواهد بود. متحدان دموکراتیک واشنگتن در آسیا، اروپا و آمریکای شمالی دیگر تحت حمایت ایالات متحده نخواهند بود و ناگزیر خواهند شد کل سیاست خارجی ــ و احتمالاً نظامهای اقتصادی و سیاسی خود ــ را برای بقا بازسازی کنند؛ بهویژه آنکه واشنگتن به عاملی فعال در تلاش برای نابودی استقلال دموکراتیک آنان بدل میشود. میان چین و ایالات متحده، کشورهای لیبرال باید خود را در برابر دو اقتصاد بزرگ جهان و دو ارتش قدرتمند محافظت کنند. با اضافه شدن روسیه به این معادله، دموکراسیها با سه قدرتی روبهرو خواهند شد که زرادخانه هستهایشان بیش از مجموع باقی جهان است.
علاوه بر این، کشورهای دموکراتیک باقیمانده به هیچوجه یک بلوک منسجم نخواهند بود. دموکراسیهای حوزه اقیانوس آرام ــ شامل استرالیا، ژاپن، نیوزیلند، فیلیپین، کره جنوبی و تایوان ــ هرچند اغلب همکاری میکنند، اما دورههای پرتنشی را نیز تجربه کردهاند. کانادا تنها ایستاده است. دموکراسیهای جهان در حال توسعه، مانند برزیل، معمولاً با کشورهای ثروتمند اختلاف نظر دارند. تنها بلوک واقعاً سازمانیافته همان چیزی است که میتوان آن را «ناتوی اروپایی» نامید.
دموکراسیهای ثروتمند و پیشرفته فناورانه در اروپا، آمریکای شمالی و حوزه اقیانوس آرام سابقهای از همکاری دارند؛ اما این همکاری تا حد زیادی ناشی از پیوندهای مشترک آنان با ایالات متحده بوده است. تصور اینکه این کشورها بدون آمریکا بهعنوان یک اتحاد عمل کنند دشوار است. برای نمونه، کشورهای اروپایی تقریباً غیرممکن خواهند یافت که نیروی نظامی کافی برای اعزام به اقیانوس آرام و دفاع از تایوان فراهم کنند. همچنین دشوار است دموکراسیهای حوزه اقیانوس آرام را در حال دفاع از کانادا تصور کرد، حتی اگر این کشور از لحاظ جغرافیایی به بسیاری از آنان نزدیکتر از اروپاست. در واقع، هر یک از این گروهها روابط اقتصادی بیشتری با دولتهای غیردموکراتیک دارند تا با یکدیگر. ژاپن، کره جنوبی و حتی تایوان با چین بسیار بیشتر از هر کشور دیگری تجارت میکنند.
حتی اگر کشورهای دموکراتیک ثروتمند بهعنوان اعضای یک اتحاد یکپارچه عمل نکنند، میتوانند اقدامات خود را بهتر هماهنگ کنند تا هم حمایت فوری و هم حمایت بلندمدت از یکدیگر فراهم آورند. آنها میتوانند، برای نمونه، به یکدیگر در ساخت نیروهای مسلحی کمک کنند که قابلیت بازدارندگی در برابر نیروهای ضددموکراتیک را داشته باشند. آنها میتوانند از پرداختن به یک ضعف عظیم آغاز کنند — کسری زرادخانههای هستهایشان. بدون زرادخانه واشنگتن، تنها سلاحهای هستهای در اختیار دموکراسیهای لیبرال، متعلق به بریتانیا و فرانسه است، و هر دوی این زرادخانهها بسیار کوچک و در میزان زیادی مبتنی بر فناوری ایالات متحدهاند.
دیگر کشورهای لیبرال باید بازدارندگی هستهای خود را بسازند. برای انجام این کار، آنها ناگزیر به همکاری خواهند بود. به اروپا بنگرید: این قاره میتواند بهراحتی کلاهکهای هستهای تولید کند، اما در ساخت سامانههای پرتاب بدون کمک خارجی به مشکل خواهد خورد. در مقابل، دموکراسیهای حوزه اقیانوس آرام بر سامانههای متعارف موشکی مختلفی کار کردهاند که میتوان آنها را بهراحتی برای سلاحهای هستهای بازتجهیز کرد. برای مثال، ژاپن در حال ساخت ظرفیت ضربتی متعارف دوربرد است. دموکراسیهای اقیانوس آرام با همکاری خاموش میتوانند به دموکراسیهای اروپایی کمک کنند تا بازدارندگی هستهای مؤثری بسازند. در مقابل، دموکراسیهای اروپایی میتوانند به کشورهای آسیاـاقیانوسیه در توسعه کلاهکها و برنامههای نگهداری سلاحهای هستهای کمک کنند و همچنین بهترین شیوهها برای حفظ امنیت چنین تسلیحاتی را با آنها شریک شوند.
همکاری هستهای میتواند سپس به همکاری در سامانههای نظامی متعارف گسترش یابد، امری که ارزش سرمایهگذاریهای عظیم دفاعیای را که همه کشورهای دموکراتیک باید انجام دهند بهطرز نمایی افزایش خواهد داد. (در حال حاضر، این کشورها بهخطرناکترین شکل ممکن به ایالات متحده برای تسلیحات پیشرفته وابستهاند.) در برخی حوزهها مانند کشتیسازی، هم دموکراسیهای اروپایی و هم دموکراسیهای اقیانوس آرام از ایالات متحده برترند و میتوانند به یکدیگر کمک کنند تا با ماهیت متغیر جنگ همگام شوند. اکنون بهنظر میرسد شکل ارتشها در حال تغییر است: از تکیه بر سامانههای گرانقیمت قدیمی، مانند تانکها و ناوهای بزرگ، به سمت سامانههای کوچکتر و ارزانتر میرود. ناوها ممکن است باید در اندازه کاهش یابند و به سکویی برای پرتاب شمار زیادی از سلاحهای کوچک خودگردان تبدیل شوند. در آن صورت، دموکراسیهای اروپایی و اقیانوس آرام میتوانند از تخصص خود برای توسعه ناوهای جدید بهصورت مشترک بهره ببرند.
دیگر کشورهای لیبرال باید بازدارندگی هستهای خود را بسازند
دموکراسیها همچنین میتوانند به یکدیگر کمک کنند تا تأمین مواد خام ضروری برای ساخت نیروهای مسلح قدرتمند را تضمین کنند. رهبران غیردموکراتیک علاقهمند به قطع عرضه مواد خام برای وادار کردن کشورها به تسلیم ارادهشاناند؛ چین، برای مثال، زنجیره تأمین عناصر نادر زمین را تحت سلطه دارد و بارها تهدید کرده ارسال آن به کشورهایی را که منافعش را تضعیف کنند متوقف خواهد کرد. تنها راهی که دموکراسیها میتوانند با چنین قدرتی مقابله کنند این است که منابع خود را در اختیار یکدیگر قرار دهند. خوشبختانه سه دموکراسی جغرافیایی بزرگ — استرالیا، کانادا و اوکراین — از نظر منابع طبیعی، از جمله عناصر نادر زمین، غنی هستند. این کشورها میتوانند قراردادهای تجاری با دیگر دولتهای لیبرال ببندند که به همه طرفها در تقویت ارتشهایشان و افزایش ثروت کمک کند.
وقتی به همکاری اقتصادی میرسیم، دموکراسیها نباید خود را به مواد خام محدود کنند. تجارت به رشد اقتصادها کمک میکند و تجارت میان دموکراسیها میتواند ویژهگی مهمی داشته باشد، زیرا این کشورها چیزی را دارند که دولتهای غیردموکراتیک ندارند: حاکمیت قانون. کشورهای دموکراتیک قراردادهایی دارند که توسط دستگاه قضایی اجرا میشود، سامانههای نسبتاً قابلاطمینان ثبت اختراع دارند و سازوکارهای کنترلی دیگر که محیط کسبوکار قابلاعتمادتری فراهم میآورد. در نتیجه، جذب سرمایهگذاری برای آنها آسانتر خواهد بود. اگر دولتهای لیبرال بیشتر در یکدیگر سرمایهگذاری کنند و کمتر در خودکامهها، حاکمیت قانون میتواند مزیت مادی بیشتری به آنها بدهد، زیرا فساد در کشورهای اقتدارگرا رشد اقتصادی را کند میکند. این موضوع در چین و روسیه آشکار است، جایی که فساد عادی شده و فعالیت اقتصادی را سرکوب میکند. اما حتی ایالات متحده نیز اخیراً در حال تضعیف قوانین ضدفساد خود است و مقامات عالیرتبه آمریکایی آسانتر قابل خرید شدهاند. برای مثال، ترامپ رمزارزی ایجاد کرده که افراد امیدوار به دریافت لطف ریاستجمهوری میتوانند آن را بخرند. هرچه چنین معاملات در واشنگتن عادیتر شود، کشورهای دموکراتیکی که از استانداردهای حقوقی حمایت میکنند، به گزینههای بهتر برای تجارت بدل خواهند شد.
اما همه دموکراسیها بهطور یکسان از این جغرافیای اقتصادی جدید بهره نخواهند برد — و یا بهطور یکسان در برابر حملات اقتدارگرایان تابآور نخواهند بود. اقتصاد کانادا، برای نمونه، درهمتنیده با اقتصاد ایالات متحده است: کانادا حدود دوسوم از تجارت بینالمللی خود را با همسایه جنوبیاش انجام میدهد. اتاوا همچنین از فشار ایالات متحده بسیار آسیبپذیر است، زیرا مرز زمینی طولانیاش را نمیتوان با نیروهای متعارف دفاع کرد. بنابراین کانادا باید کوششی برای تحریک ایالات متحده نکند، از جمله با خودداری از توسعه سلاح هستهای. (با این حال، اگر واشنگتن به مسیر تاریک کنونی خود ادامه دهد، اتاوا ناچار خواهد بود گزینه هستهای را نیز در نظر بگیرد.) اما گرچه کاناداییها احتمالاً نباید بهطور عمدی ترامپ را تحریک کنند، باید قاطعانه در برابر تلاشهای او برای الحاق کشورشان مقاومت ورزند و روابط خود را با کشورهای دموکراتیک آسیایی و اروپایی تقویت نمایند. مهمتر از همه، کاناداییها درباره تقویت روابط دفاعی مستقیم با اروپا — بهگونهای که از ایالات متحده بگذرد — گفتگو کردهاند.
از دفاع به حمله
بیتردید کشورهای دموکراتیک راههای متعددی برای همکاری بهمنظور حفاظت از خود دارند. اما در درازمدت، هدف آنها نباید صرفاً حفظ بقا باشد؛ آنها باید به دنبال راههایی باشند تا دولتهای خودکامه را در موضع انفعالی قرار دهند. انجام این کار آسان نخواهد بود، بهویژه اگر واشنگتن به یک دشمن واقعی بدل شود. بااینحال، با اندکی خوششانسی، ایالات متحده ممکن است سرانجام از دلبستگیاش به اقتدارگرایی بیرون آید و آنگاه این کشورها میتوانند خود را برای آن زمان آماده کنند.
برای موفقیت، جهان دموکراتیک باید نبردهای خود را عاقلانه انتخاب کند. در عمل، این بدان معناست که منسجمترین بلوک دموکراسیها—اروپا—باید بر ضعیفترینِ سه قدرت خودکامه اصلی—روسیه—تمرکز کند. حتی بدون کمک دموکراسیهای آسیایی، اروپا مزیت اقتصادی و فناوری عمدهای نسبت به مسکو دارد؛ کشوری که ساختار آن کند و اغراقآمیز است. اگر اروپا هوشمندانه و مؤثر دوباره تسلیح شود و در صنایع راهبردی سرمایهگذاری کند، میتواند نیروهای نظامیای پدید آورد که از کرملین بهمراتب برتر باشند.
بنابراین شایسته است این اروپای نوین دقیقاً کاری را با روسیه بکند که روسیه طی سالهای اخیر درباره دیگر کشورها انجام داده است (و تا حدی موفق هم بوده): بیثبات کردن جامعه و تضعیف مشروعیت سیاسی حاکمان آن. دولتهای اروپایی باید گروهها و افراد مخالف روسیه را که حاضرند در برابر دیکتاتوری پوتین بایستند، تأمین مالی کنند. آنها همچنین باید به دنبال مصادره «ناوگان سایه» روسیه—نفتکشهای بدون بیمهای که اغلب در آبهای اروپایی حرکت میکنند—باشند و پهپادهای روسی را که بهطور منظم وارد حریم هوایی اروپا میشوند رهگیری و سرنگون کنند. بیش از همه، کشورهای اروپایی باید تلاشهایشان برای کمک به اوکراین جهت خروج از جنگ در بهترین وضعیت ممکن را دوچندان نمایند.
بدینگونه، کشورهای اروپایی میتوانند وضعیتی را که در ظاهر ضعیف به نظر میرسد به نقطه قوت تبدیل کنند. اروپای پویا، آزاد و پیشرفته از نظر فناوری که بتواند روی پای خود بایستد، برای جوانان روس بسیار جذابتر از رژیم فاسد پوتین خواهد بود. اروپا باید خود را در تقابلی کامل با هر آنچه پوتین نمایندگی میکند نشان دهد. اگر موفق شود، ممکن است بتواند نسل جوان روسیه را بهسمت آیندهای اروپایی بکشاند؛ فرایندی که میتواند در درازمدت به سقوط نظام کنونی بینجامد. و اگر اروپا بتواند دیکتاتوری روسیه را بشکند و حکومت دموکراتیک را در سراسر قاره تثبیت کند، توان حمایت از دموکراسیها در نقاط دیگر که اکنون در آنها دموکراسی در حال پسروی است را نیز بهدست خواهد آورد. بهعبارت دیگر، راهبردی که ابتدا برای بقا طراحی شده بود، در نهایت به راهبردی برای گسترش دموکراسی تبدیل خواهد شد.
اگر ایالات متحده سرانجام به عقلانیت بازگردد، میتواند به این کشورها کمک کند تا با نهادینه کردن همکاریهایشان بر پیشرفتهای بهدستآمده بنا نهند. واشنگتن همچنان بهترین موقعیت را برای گرد هم آوردن دموکراسیهای آسیایی و اروپایی و تبدیل این انجمنهای سست به یک اتحاد رسمیتر دارد، بهواسطه پیوندهای تاریخیاش با هر دو حوزه. اما ایالات متحده دیگر نباید—و نباید مورد اعتماد باشد تا رهبر جهان آزاد باشد. این کشور میتواند تشکیل این گروه را تسهیل کند، اما دیگر نمیتواند هدایت آن را بر عهده گیرد. در نهایت، کشورهای دموکراتیک جهان نه تنها آزادی را بدون ایالات متحده نجات خواهند داد؛ بلکه دموکراسی را از خودِ ایالات متحده نیز نجات خواهند داد.