اول، انگشتِ شصت پایت را در آبِ جذابِ خبرنگاری فرو می‌کنی و بعد، می‌بینی که تا گردن در انبوهی از اتفاق‌ها فرورفته‌ای.
خبرهای خوبِ کل این کره خاکی، به کم شماریِ نیلوفران روی آب‌اند و خبرهای بد آن، به تعداد قطره ‌قطره‌هایی که وجودت را احاطه کرده. تو با رنج دختری در پارس‌آباد مغان، رنج می‌کشی، سیل لرستان، خانه چشمت را پر آب می‌کند، با هواپیمایی که می افتد سقوط می کنی و با ساختمانی که آتش می گیرد، زنده زنده می سوزی.
با دو چشمِ بازِ باز، شاهد همه رخدادهایی و همه آنچه از تو برمی‌آید، ایجادِ موج‌هایی است روی آب...
17 مرداد که می رسد، آدم‌های زیادی از کنارت رد می‌شوند و با دیدن نیلوفرهایی که دورت را پر کرده، از سر تفنن می‌پرسند «به چه کاری؟» می‌گویی خبرنگارم و عده کمی که می‌فهمند خبرنگاری، نه مترادف فضولی است و نه یک جرم سیاسی، می‌آیند و می‌خواهند مثل تو، انگشتِ شصت پایشان را در این آبِ هفتاد رنگ فرو کنند.
می‌توانی اندکی از همه آن چه می‌دانی، به آن ها بیاموزی و هر روز شاهد غرق و غرق‌تر شدنشان باشی. می‌توانی بگویی «شماره‌تان را بدهید، با شما تماس خواهم گرفت» و مثل همه کسانی که پیش از خبرنگار شدن، این جمله را به تو گفته بودند، هیچ‌وقت با آن‌ها تماس نگیری. هر چند، آن‌ها هرگز نخواهند فهمید که چه لطف بزرگی در حقشان کرده‌ای.

انتهای پیام
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.