
روایت بسیار عجیبی از ظلمهایی که در شهید مهدی باکری شد + فیلم
بعد عملیات خیبر؛ ۴۰ روز از شهادت حمیدآقا نگذشته بود؛ آدم فرستادند از آقا مهدی که فرمانده لشگر بود سوال کند: امام پنجم ک…
بعد عملیات خیبر؛ ۴۰ روز از شهادت حمیدآقا نگذشته بود؛ آدم فرستادند از آقا مهدی که فرمانده لشگر بود سوال کند: امام پنجم ک…
ششم اسفند 62 از راه رسیده بود. سه شبی بود که چشم بر هم نگذاشته بود. انگار می دانست دعایش به استجابت رسیده و قرار است…
ساعت 11 شب چهارشنبه سوم اسفندماه شروع عملیات خیبر بود که با بیسیم خبر تصرف پل مجنون در عمق 60 کیلومتری عراق را اطلاع…
همسر شهید حمید باکری از بی ارزشی دنیا در نزد او به نقل خاطره ای پرداخته است.
آقا مهدی باکری در بیست و پنجم اسفند سال ۶۳ در حالی که هنوز سرود هستی بر لبانش جاری بود، با گلوله خمپاره ای که به قایقش…
ماه رفتن حمید و مهدی است. او که کوچکتر است و دلش می خواهد خود را پیشمرگ برادر کند، سال 62 و آقا مهدی که بزرگتر است سال…
ششم اسفند ۶۲ بود و عملیات خیبر که ترکش ها ماموریتی جدید پیدا کردند و آن هم جا خوش کردن در پیشانی و گلوی حمید باکری و…
ششم اسفند ۶۲ بود و عملیات خیبر، عملیاتی که با رشادت های حمید باکری و یارانش رقم خورد و پل حفظ شد، ترکش ها مامور شده…
بانو امیرانی، همسر شهید حمید باکری می گوید: خیلی جدی به خواستگاری او جواب منفی داده بودم اما همه زندگی ام را مدیون…
شهید حمید باکری در آذر ماه سال ۱۳۳۴ در ارومیه به دنیا آمد، او در کودکی مادرش را از دست داد و با برادرها و خواهرانش…
بانو فاطمه امیرانی، همسر شهید حمید باکری به عشق میان خودش و حمید اشاره کرده و از بهترین لحظه هایشان سخن می گوید.
همه ریختند دور و برش و هر کسی یک جور او را می بوسید و دست به سر و رویش می کشید طوری که او چند باری به زمین خورد و باز…
دو روز از خواندن خطبه عقد میان صفیه بانو و آقا مهدی گذشته بود که راهی جبهه شد،...
شهید باکری خطاب به خردسالانش اینگونه توصیه کرده است: «در زندگیتان همواره آزاده باشید و به هیچ چیز غیر از خدا و آنچه…
همه ریختند دور و برش و هر کسی یک جور او را می بوسید و دست به سر و رویش می کشید طوری که او چند باری به زمین خورد و باز…
حمید با حرارت تمام از پوششی تعریف می کرد که نمی دانست نامش چیست فقط می خواست بانو راحتتر باشد.
«احساس می کنیم که حمید خیلی سخت شهید شده است.»، این جمله ای بود که همه افرادی که من و حمید را می شناسند و می شناختند،…
نام همت با فداکاریهای صورتگرفته در مریوان و حماسهآفرینیهای لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) در دوران دفاع مقدس عجین شده…
«باید فکر کنم، خیلی هم باید فکر کنم.»، این پاسخی بود که در جواب خواستگاری به حمید[1] دادم.