سوال اساسی که در اینجا مطرح می شود این است که بر خلاف بسیاری از کشورها و ملتها، چگونه ایران توانسته است علیرغم هجوم بیگانگان به این سرزمین، طی قرون متمادی پایدار مانده و تداوم حیات پیدا کند؟ و چگونه خواهد توانست در عصر کنونی ادامه حیات دهد؟ خمیرمایه و ملاتی که ایران و ایرانیان را بهم پیوند می دهد چیست؟ در کشوری که خمیرمایه فکری و فرهنگی آن از لایه های تمدنی متفاوت و بعضا متضاد تشکیل شده است، در عصر کنونی و آینده چگونه میتواند هویت و سرزمین خود را همچون گذشته حفظ کند؟

جواد اطاعت
مقدمه 
ایران یعنی سرزمینی که منسوب به قوم اروآن یعنی نجیب زادگان است (فره وشی، 1365.ص11). این سرزمین بین دو حوضه آبی دریای خزر در شمال و خلیج فارس و دریای عمان در جنوب و دو عرصه خشکی نجد تبت در شرق و نجد آناتولی در غرب واقع شده و محل اتصال قاره های سه گانه آسیا، اروپا و آفریقاست. این محدوه جغرافیایی یکی از اولین زیستگاههای انسانی و از کهن ترین تمدنهای باستانی جهان است. اگرچه سابقه حضور انسان در این محدوده سرزمینی به درستی روشن نیست؛ اما قدیمی ترین ابزارهای سنگی کشف شده در بستر " کشف رود " خراسان حاکی از حضور 800 هزارساله انسان در این مرز و بوم است( گنجی، 1376.ص522). ویژگیهای جسمانی آسیایی، آفریقایی و اروپایی ایرانیان و گویشهای متفاوت نشانه کثرت اختلاط مردم این سرزمین کهن است. اگرچه از آن زمان اطلاعات محدودی در اختیار پژوهشگران قرار گرفته است؛ اما حفاری های باستان شناسان ایرانی و خارجی، سنگ نبشته ها، مصنوعات برآمده از دل خاک، نگارگریها، هنر معماری و شهرسازی و در کنار اینها دانش و هنر جنگ و مدیریت سیاسی سرزمین های پهناور، حاکی از تمدنی بزرگ و بالنده دارد که سلسله های مختلف شاهنشاهی آن را بنیاد گذاشته و اداره کرده اند. البته، به دلیل موقعیت جغرافیایی و از آنجا که این سرزمین در چهار راه حوادث جهان نیز قرار گرفته است، تاریخ پرچالش و پرفراز و نشیبی را از سر گذارنده و حوادث بیشماری را تجربه کرده است. 
با برآمدن اسلام در شبه جزیره عربستان، تازه مسلمانان وعربان بدوی به این سرزمین هجوم آورده و حاکمیت این محدوده جغرافیایی را برای سالیان متمادی در اختیار گرفتند و در کنار فرهنگ و تمدن ایران باستان، فرهنگ و تمدن اسلامی نیز پایه های خود را در این سرزمین استوار ساخته است.
در دوره حاکمیت کلنیالیسم و نئوکلنیالیسم  به این سو این سرزمین به عنوان بخشی از ریملند اسپایکمن تحت فشار دو قدرت بری مکیندر ( روسیه تزاری و شوروی) و بحری ماهان ( بریتانیا و ایالات متحده امریکا) بوده است. مضافا اینکه ایرانیان از دیرباز با فرهنگ و تمدن غرب نیز آمد و شد داشته و در یکصد و پنجاه سال اخیر تاثیرگذاری بیشتری از این مراوده ایجاد شده است، به گونه ای که می توانیم اذعان کنیم، جامعه ایرانی دارای سه لایه تمدنی ایران باستان ، تمدن اسلامی و تمدن غربی است.
 تمدن ایران باستان پایه خود را بر تاریخ کهن این مرز و بوم استوار ساخته است و پیشینه ای بیش از 2500 ساله دارد که مهمترین نمادهای آن تخت جمشید و پاسارگاد ( مقبره کورش ) است. در کنار این لایه تمدنی، تمدن و فرهنگ اسلامی خودنمایی می کند که در قالب شریعت و قانون اسلامی تجلی یافته است. حاملان این فرهنگ علمای اسلامی هستند که در نهاد حوزه های علمیه، مساجد و منابر با الهام از دوران طلایی تمدن اسلامی تلاش می کنند، تداوم حیات اعتقادی جامعه را با حاکمیت قوانین مشروعه موضوعیت بخشند. تمدن غربی سومین لایه و البته جدیدترین آن است که در دویست سال اخیر به مرور زمان به عنوان یک لایه فرهنگی و تمدنی در ایران استقرار پیدا کرده است. مهمترین حاملان آن، صنعت، فرهنگ و تمدن پیشرفته غربی است که با کمک تکنولوژی های ارتباطی و ابزارهای تبلیغاتی و هژمونی مکتب های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و متاثر از فرایند جهانی شدن در حال گسترش است. سوال اساسی که در اینجا مطرح می شود این است که بر خلاف بسیاری از کشورها و ملتها، چگونه ایران توانسته است علیرغم هجوم بیگانگان به این سرزمین، طی قرون متمادی پایدار مانده و تداوم حیات پیدا کند؟ و چگونه خواهد توانست در عصر کنونی ادامه حیات دهد؟ خمیرمایه و ملاتی که ایران و ایرانیان را بهم پیوند می دهد چیست؟ در کشوری که خمیرمایه فکری و فرهنگی آن از لایه های تمدنی متفاوت و بعضا متضاد تشکیل شده است، در عصر کنونی و آینده چگونه میتواند هویت و سرزمین خود را همچون گذشته حفظ کند؟ پاسخ اولیه ای که میتوان به پرسشهایی از این دست داد این است که باید این هویت های سه گانه را به رسمیت شناخت و با فرهنگ تساهل و مدارا ضمن تعامل و داد و ستد این لایه های تمدنی با یکدیگر، از تقابل یکی با دیگری خودداری به عمل آورده تا از استهلاک آن جلوگیری شود. به عبارتی ایران، باید آمیزه و ترکیبی از فرهنگ و تمدن ایرانشهری، فرهنگ و تمدن اسلامی و آموزه های جدید تمدن غربی شود تا با ادغام و ترکیب این سه لایه از انسجام فرهنگی برخوردار شود. تقابل این آموزه ها جز به فرسودگی تمدنی و فرهنگی و کشاکش های بی حاصل نخواهد انجامید.کما اینکه در دوره پهلوی با تمرکز بر باستانگرایی و غرب گرایی و نادیده انگاشتن فرهنگ و تمدن اسلامی در بهمن 1357 مجبور به هزیمت شد. پس از انقلاب نیز نظام حاکم با تمرکز بر تفسیری خاص از اسلام، باعث سکولایزه شدن جامعه شده و گفتمان مقاومت را ستبر و تنومند کرده است. بنابراین تنها راه نجات و پایداری، جلوگیری از بحران هویت است که از آبشخورهای سه گانه ای تغذیه و سیراب می شود.
با این رویکرد موضوع فوق را مورد بررسی قرار خواهیم داد، امید آنکه این مختصر دستمایه ای هر چند اندک برای مطالعات بیشتر در این موضوع مهم باشد.
ایرانشهرگرایی
اندیشه ایرانشهری با شکل گیری نظام سیاسی هخامنشی و فرمانروایی کورش، پیوند خورده است. در آن دوران، مفهوم جدیدی در سرزمینهایی که ایران می نامیم پدید آمد که "شاهنشاه" نامیده می شود. بر اساس الواح بدست آمده و سنگ نبشته ها، شاهنشاه نماینده اهورا مزدا یا خدای بزرگ بر روی زمین است که در کورش، داریوش و بعدها جانشینان وی تجلی یافته است. داریوش در سنگ نبشته بیستون، پس از ستایش اهورامزدا و آفرینش او، می گوید؛ اهورامزدا وی را شاه کرده است. او در این سنگ نبشته خود را برگزیده اهورا مزدا به شمار آورده و می گوید" اهورامزدا مرا شاه کرد، او از آن من است و من از آن اهورا مزدا هستم" ( مجتبایی، 1352.ص 137). به باور فردوسی در شاهنامه، شاه دارای فره ایزدی است که به دو صورت از دست شاه خارج می شده است، یکی تمرد مستقیم در برابر خدا و ادعای خدایی کردن شاه و دیگری بیدادگری و ظلم در برابر مردمان(کاتوزیان. اطلاعات سیاسی اقتصادی. شماره 129-130).
به عبارت دیگر پادشاه تا زمانی از فره ایزدی برخوردار است که او و کارگزارانش به دور از منیت و خودبینی با عقل، خرد ، عدل و مردم دوستی فرمانروایی کنند و موجبات آسایش و آرامش مردمان شوند. از زمان تشکیل دولت هخامنشی در میانه قرن ششم پیش از میلاد مسیح، فرمانروایان یا پادشاهان عامل پیوند دهنده مردمان، نگهبان سنت ها، فرهنگ، آئین و پاسدار مرزها و رمز شکوه و عظمت این سرزمین بوده است(برومند، کمر بیگی. اطلاعات سیاسی اقتصادی، شماره 308). حکومت داریوش با توسعه فدراسیون هخامنشی مرکب از بیست کشور یا ساتراپی ، توانست بزرگترین سازمان اداری تحت عنوان یک واحد سیاسی را بوجود آورد. البته دیگر جانشینان کوروش نیز بر وسعت این قلمرو افزودند؛ به گونه ای که این فدراسیون از هندوستان در شرق تا بین النهرین، قبرس، اردن، سوریه و مصر در غرب و از حوزه قفقاز تا سرزمین های جنوب شرق اروپا و .... به چهل ساتراپی گسترده شد(ودیعی، صص 161- 159).
اعتقاد به آئین مهرپرستی( میترائیزم ) و بویژه دین زرتشتی ( مزدائیزم ) در سرزمین پارس تکمیل کننده این فرهنگ و تمدن بوده است. در دوران  هخامنشی، دین زرتشتی دین رسمی  به حساب می آمد؛ اما این پادشاهی از تحمیل این آئین بر مردمان دیگر ساتراپی خودداری می کردند و به نظر می رسد راز و رمز این گستردگی و تمکین به حکومت مرکزی در پارس این بود که این نظام سیاسی، فرهنگ، دین، آئین و سیاست های خود را در این قلمرو گسترده اعمال نمی کردند. مردم هریک از واحدهای تقسیمات کشوری یا ساتراپ ها، در فرهنگ، دین، نظام معیشت و سایر امور استقلال و آزادی عمل داشتند و تنها از نظر سیاسی در چهارچوب فدراسیون هخامنشی اداره می شدند. در واقع این ساتراپی ها هرکدام شاه مخصوص به خود داشتند، از آزادی عمل در دین و آئین برخوردار بودند و به مثابه نوعی نظام فدرال یا خودمختار تنها با تمکین به شاه مرکزی ( شاه شاهان یا شاهنشاه) و دادن خراج و نیروی نظامی در زمان جنگ وفاداری خود به حکومت مرکزی را تداوم می بخشیدند؛ چه بسا با طغیان و جنبش مردمی، حاکم ( شاه ) یک ساتراپی سقوط می کرد و حاکم دیگری جایگزین می شد، در چنین شرایطی شاه جدید ساتراپی، وفاداری خود را به حکومت مرکزی اعلام و با پرداخت مالیات و در صورت ضرورت، اعزام نیروی نظامی به حیات این واحد سرزمینی در قالب شاهنشاهی بزرگ هخامنشی ادامه می داد. 
 خدای آنها یعنی اهورامزدا نماد راستی، درستی و راستگویی بود که در سه واژه پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک تجلی پیدا می کرد. اصل مدارا و رواداری از ویژگی های ایرانیان باستان بود و این موضوع نقش به سزایی در مدیریت این قلمرو پهناور ایفا می کرد، کما اینکه هگل فیلسوف شهیر آلمانی در مورد مدارا و جهانداری ایرانیان بر این اعتقاد است که پادشاهی ایران همانند چین ، پدرشاهی یا همانند هند ایستا و یا مغول زودگذر، یا مشابه ترکان بر ستمکاری بنا نشده بود، بلکه در ایران ملت های گوناگون با حفظ استقلال خویش به کانون یگانه بخشی که همان دولت مرکزی است وابسته بودند (هگل، 1356.ص، 304). به عبارتی کثرت در عین وحدت بر سرزمین های تحت حمایت دولت ایران حاکم بود. ایرانیان مفهوم حکومت را تا آنجا گسترش دادند که در عصر هخامشیان بزرگترین مجموعه ی حکومتی فدراتیو جهان را به وجود آوردند. این نظام سیاسی که مبتنی بر فضیلت مدنی و حسن سیاست و جودت و تدبیر بود(محمدی 1374، ص66)، باعث شد بعدها الگویی برای اداره دیگر سرزمین ها و مورد استفاده ی دولت های دیگری از جمله موریان شبه قاره هند قرار گیرد. مقامات اصلی دولت متحده پارس ها بر مبنای چند اصل سازمانی و نهادهای سیاسی و کنترل قانونی استوار بود. این اصول عبارت از حکومت آزادمنش، تمرکز با میزان مقبولی از عدم تمرکز، گوناگونی و تعدد کنترل های نهادی و عدم تبعیض در برابر قانون بود. پادشاه به عنوان رئیس دولت، استانداردسازی وظایف حکومت و فرآیندهای اداری، که در قالب نوعی بوروکراسی متمرکز و حرفه ای تجلی پیدا می کرد، ایفای نقش می نمود. در واقع کوروش برای فرمانروایی بر این سرزمین پهناور، اصولا همان سازمانی را که نخست آشوریان ترتیب داده بودند پیش گرفت. آشوری ها کشورهایی را که می گشودند به صورت شهرستان درمی آوردند. هر شهرستان زیر فرمان فرمانداری با سازمان کامل از کارمندان زبردست بود و همه ی آنها به وسیله ی ردوبدل کردن پیوسته ی فرمان و گزارش، تماس نزدیک خود با حکومت مرکزی را تداوم می بخشیدند. فرق عمده میان شهرستان های آشوری و بیست شهرستانی که کوروش برقرار کرده بود در این بود که شهرستان های پارسی جایگزین پادشاهی های مستقل بسیار بزرگتری بودند( اطاعت- موسوی، 1390.صص 153-145).
نتیجه آنکه اگرچه اطلاعات زیادی از ایران باستان در نزد ایرانیان کنونی وجود ندارد؛ اما همان اطلاعات اندک بدست آمده حاکی از عظمت تمدن و فرهنگ ایران باستان است که در ذهن بخش قابل توجهی از ایرانیان نهادینه شده است. فرهنگ و تمدنی که بر بنیادهای تاریخی این سرزمین اساطیری بنا شده است و ایرانشهر گرایان دل در گرو دوران شکوه و عظمت باستانی دارند که جلوه های آنرا میتوانیم در پاسداشت نام کوروش ببینیم. در دوره پهلوی تلاش شد که تمدن و فرهنگ باستانی مورد توجه قرار گیرد؛ به قول جان فوران نظام آموزشی به گونه ای پی ریزی شده بود که سکولاریسم، ناسیونالیسم، شکوه و عظمت شاهنشاهی ایران را به دانش آموزان القا کند ( جان فوران، 1380. ص، 339). کما اینکه رضا شاه طی فرمانی اعلام کرد، نام کشور باید به جای "پرشیا " ، "ایران" باشد. این نام یادآور شکوه و عظمت گذشته بود و بر خاستگاه نژاد آریایی دلالت داشت. در این دوره از اندیشه های ایران قبل از اسلام استفاده می شد. اگرچه مستقیما به اسلام حمله نمی شد؛ اما به نسل جدید چنین آموزش می دادند که اسلام دینی بیگانه است که قومی نامتمدن بر ایران تحمیل کرده است. در این راستا طیفی از شاعران، نویسندگان و روشنفکران در تقویت بنیانهای ناسیونالیسم و ایران باستان نقش اساسی بر عهده داشتند (خلیلی خو1373. صص150-133). در دوره پهلوی دوم نیز این رویکرد ادامه پیدا کرد به گونه ای که محمدرضا پهلوی، روحانیون که حاملان و مروجان آموزه های اسلامی می باشند را به عنوان مرتجعین سیاه قرون وسطایی مورد خطاب و عتاب قرار می داد و فراتر از آن تقویم کشور را از تاریخ هجری شمسی به شاهنشاهی مبدل نمود. به عبارتی نظام آموزشی – فرهنگی دوران پهلوی ترکیبی از ایدئولوژی ناسیونالیسم، ایرانشهرگرایی و تجدد بود.
فرهنگ و تمدن اسلامی
بستر مهم دیگر رودخانه هویت ایرانیان، دین است. اگر در ایران باستان ایرانیان یکتاپرست بوده و به اهورا مزدا اعتقاد داشتند، با برآمدن اسلام خدای مورد نظر دین جدید، مورد پرستش قرار گرفت(رجایی1382. صص110-105). ورود اسلام به ایران پایانی بر تداوم فرمانروایی شاهنشاهی و حاکمیت گفتمان تمدن باستانی ایرانیان بود. اگرچه انتقال این دین در زمان خلیفه دوم، از طریق جنگ اتفاق افتاد؛ اما پذیرش و تداوم دین اسلام تنها در اثر جنگ نبود و ایرانیان از وضع حاکم خویش راضی نبوده و تحت تاثیر آموزه های عدالت گرایانه دین جدید قرار گرفتند. این موضوع به گونه ای حائز اهمیت و توجه بوده است که در جنوب شرق آسیا و در مالزی و اندونزی دین اسلام به وسیله بازرگانان و تجار مسلمان به این مناطق راه یافت و تداوم پیدا کرد. بر عکس در مناطقی مثل جنوب اسپانیا که تنها با جنگ و خشونت مسلمان شدند، این اسلام دوام نیافت و در ذهن و قلب ساکنان این مناطق نهادینه نشد و امروز به جز بناهای به جای مانده از دوران حاکمان مسلمانان اثری از دین اسلام باقی نمانده است. 
ایرانیان نه تنها پذیرای دین جدید شدند که فراتر از آن در جهت توضیح، تبیین و تبلیغ آن از عربها پیشی گرفتند. در علوم مختلف اسلامی همچون صرف و نحو زبان و ادبیات عرب، تفسیر، فقه، کلام، حدیث و..... ایرانیان سرآمد دانشمندان مسلمان شدند. مهمتر آنکه بنیانگذاران مذاهب فقهی اهل سنت یعنی شافعی، حنفی و مالکی، همه ایرانی بودند( مطهری، 1373، رجایی 1382). از سویی دین جدید بر فرهنگ ایرانی و مناسبات اجتماعی آنها تاثیر گذاشت، از دیگر سو قوت و قدرت غنای تمدن ایران باستان و بن مایه غنی فرهنگ ایرانی دین تازه را تحت تاثیر خود قرار داد و از آن زمان به بعد گستره ای از تعامل و تقابل بین این دو لایه فرهنگی و تمدنی برقرار شده است. 
ادیان بزرگ الهی از اینرو که گروهی پرشمار از انسانها بر اساس اعتقاد واحدی گرد هم می آورند، از آثار اجتماعی و بعضا سیاسی نیز برخوردارند؛ البته اهمیت روابط اجتماعی و سیاسی در همه ادیان به یک اندازه نبوده است. اسلام تنها یک دین نیست، بلکه به واسطه تبعات اجتماعی و فرهنگی یک تمدن نیز هست. روابط اجتماعی و اصلاح امور مسلمین یکی از اهداف اصلی دین اسلام و مورد توجه معتقدان به آن بوده است؛ کما اینکه در سوره حدید، غرض از ارسال رسل و انزال کتب قیام به قسط و عدل عنوان شده است و منظور از قسط همان عدل عملی و در نگرش عمومی عدالت اجتماعی است ( دایره المعارف بزرگ اسلامی، جلد هشتم، ص 412). علاوه بر آن، احکام جزایی، مالی، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر و .... همه دلالت بر این موضوع دارد که دین اسلام به ابعاد فردی تابعان و پیروان اختصاص ندارد؛ بلکه مناسبات اجتماعی نیز در بر می گیرد. در صدر اسلام، که آموزه های این مکتب از زاویه عقل و به شیوه فلسفی فهم و درک می شده است، اثر گذاری این دین بسیار بیشتر بوده است و تازه مسلمانان که از نظر فکری و فرهنگی زندگی بدوی داشتند، دیری نپائید که در اثر آموزهای وحیانی از غنای فرهنگی و تمدنی برخوردار شدند که اوج این غنای علمی، فرهنگی و تمدنی را در قرون چهارم و پنجم هجری قابل مشاهده است؛ اما از زمان افول گفتمان عقلی و رواج اخباریگری فرهنگ و تمدن اسلامی راه زوال و انحطاط در پیش گرفت. اخباریگری گرایشی از فقه امامی بود که به پیروی از اخبار و احادیث تاکید ورزیده و روش های اجتهادی و اصول فقه را نمی پسندند. این نگرش به فقه در سده های نخستین اسلامی ریشه دارد؛ اما از قرون چهارم به بعد، بروز و ظهور جدی از خود به نمایش گذاشت. اگرچه تفکر اخباریگری در تقابل با فقیهان اصولی نتوانستند به گفتمان مسلط مبدل شوند؛ اما تاثیر عمده ای از خود به جای گذاشتند. با ظهور محمدامین استرآبادی، اخباریگری به شیوه ای جدید و با روشی متصلب و جزم گرایانه تداوم یافت. شیوه پرخاش جویانه و توهین آمیز این جریان سبب شد فقهای بزرگی چون وحید بهبهانی (با تالیف رساله الاجتهاد و الاخبار)، شیخ مرتضی انصاری (بنیانگذار علم اصول فقه)، شیخ جعفر کاشف الغطاء و...مبارزه ای جدی و مستدل را علیه تفکر حدیث گرایانه تداوم بخشند تا سرانجام این گفتمان در اقلیت قرار گرفت. برخی از محققان معاصر در حوزه اندیشه سیاسی در اسلام و ایران موضوع افول تمدن اسلامی را از زاویه زوال اندیشه سیاسی مورد تتبع قرار داده اند ( طباطبایی، 1373).
مقابله و بعضا معارضه با فکر فلسفی در جهان اسلام نیز شواهدی بر موضوع فوق است. تتبع پیرامون تداوم جریان فکر فلسفی از ابونصر فارابی به بعد و همچنین دعواهای فقهاء و فلاسفه را نیز میتوان به عنوان شاهد مثال ذکر کرد. چنانکه امام محمد غزالی کتاب "تهافت الفلاسفه" را در نفی فلسفه به رشته تحریر درآورد و ابن رشد در پاسخ به وی کتاب "تهافت التهافت" را نوشت. تنگناهایی که فلاسفه ای همچون ملاصدرای شیرازی در زمان حیات خویش با آن روبرو بودند و مخالفت هایی که با کلاس های درس فلسفه علامه سید محمد حسین طباطبایی صورت می گرفت را می توان در دوره معاصر مثال زد.
به هر روی در جریان اندیشه اسلامی، تقابل و بعضا تعارض با نگاه عقلی به مقوله دین و آموزه های دینی که می توانند موجب رشد اندیشه در عرصه های مختلف گردد، با تنگناها و مشکلاتی همراه بوده است. این تقابل ها از ناحیه حدیث گرایان و متحجرین اثرات منفی بر فرهنگ و تمدن اسلامی بر جای گذاشته است؛ اما به صرف این مشکلات و چالش ها نمی توان این لایه تمدنی را در ایران نادیده گرفت؛ کما اینکه زمانی که در دوره پهلوی با حاملان دین اسلام و مذهب تشیع یعنی روحانیت و مدارس علمی به تقابل برخاسته شد و تلاش گردید بصورت مستقیم و غیر مستقیم آموزه های دینی و مذهبی، تحت الشعاع آموزه های باستانی و دنیای مدرن قرار گیرد، رویکرد حاکم یعنی فرهنگ و تمدن باستانی و غرب گرایی با واکنش تند سنت گرایان اسلامی مواجه شد. در واقع اگر انقلاب بهمن 57 را واکنش سنت اسلامی به پارادایم مسلط باستانگرایی و غرب گرایی دوره پهلوی تعبیر کنیم سخن گزافی نگفته ایم. در دهه های اخیر اگرچه اسلام سیاسی در معرض افول قرار گرفته است؛ اما دین اسلام به عنوان یک مکتب اعتقادی در گستره وسیعی از جغرافیای عالم به حیات خود ادامه خواهد داد و به عنوان یک گفتمان فکری اثرگذار خواهد بود.
تجدد گرایی
در اثر تعاملات روز افزون فرهنگها و تمدنها و بویژه در یکصد ساله اخیر، سومین لایه هویتی و تمدنی تحت تاثیر تمدن صنعتی غرب در ایران شکل گرفت که میتوانیم ذیل فرایند جهانی شدن آنرا بررسی کرده و توضیح دهیم. البته جغرافیای سرزمینی ایران که در چهارراه بین ملتها و فرهنگها قرار گرفته است، در طول تاریخ چند هزار ساله خود، تحت تاثیر فرهنگها و تمدنها بوده است به گونه ای که گاه تا مرز نابودی و بحران هویت پیش رفته است. سرزمین ایران همانند مناطق منزوی و ایزوله شده ای چون ژاپن و یا ایسلند نبوده است که از انتقال فرهنگها و تمدنها مصون باقی بماند.کما اینکه جزایر ژاپنی به دلیل عدم دسترسی دیگر اقوام و ملتها صدها سال از حضور بیگانگان برکنار بوده است. ایسلندی ها نیز در انزوای کامل جغرافیایی در طی بیش از هزار سال توانسته اند، بدون مداخله خارجی هویت بومی و ملی خود را حفظ کنند. اگرچه غنای فرهنگی و تمدنی ایرانیان در مقابل فرهنگ بیگانه توانسته است مقاومت کند؛ اما از آن نیز تاثیر پذیرفته است. همانگونه که اشاره شد، ایرانیان پذیرای اسلام شدند؛ اما توانستند کلیت فرهنگ و زبان پارسی را با کمک شعرایی همانند فردوسی محفوظ بدارند. مقاومت ایرانیان در مقابل عربان مسلمان زمانی روشنتر میشود که می بینیم مصریان بعد از پذیرش اسلام نتوانستند در مقابل زبان عربی مقاومت کنند و همراه اسلام پذیرای زبان عربی نیز شدند. یورش مغولها و حضور آنان در ایران نیز نمونه بارز دیگری از مقاومت ایرانیان در برابر تهاجم خارجی است. اگرچه مغولها سرزمین ایران را تحت سلطه و سیطره درآوردند؛ اما این مغولها بودند که تحت تاثیر فرهنگ و تمدن پارسی قرار گرفتند و ایرانیزه شدند. برخی نیز ماندگاری ایرانیان را مدیون و مرهون روح انعطاف ایرانی می دانند. گفته می شود، ایرانیان همانند درخت تنومندی نیستند که در مقابل سیل تهاجم خارجی مقاومت کنند و سیل این درخت را از ریشه و بن برکند؛ بلکه همانند نیزارهای داخل مسیل هستند که با انعطاف در مقابل سیل تهاجمات سر خم می کنند تا بمانند. 
بهر روی تعامل بین "مقاومت" از سویی و از دیگر سو، "انعطاف" ایرانیان  بوده است که گرچه بخش های وسیعی از این سرزمین از مام وطن جدا شده است؛ اما کلیت ایران محفوظ مانده است. در همسایگی ایران در سده اخیر امپراطوری عثمانی دیگر وجود خارجی ندارد؛ شوروی از درون دچار هزیمت و شکست شده است، اما ایران تلاش کرده است تا بماند.
 دنیای کنونی؛ اما متفاوت از زمانهای گذشته است؛ واقعیت این است که فرهنگ و تمدن ملی در جهان امروز به مدد تکنولوژی رسانه ای و امواج ماهواره ای، درحال ادغام در پارادایم فرهنگی حاکم جهانی است. آنچه تحت عنوان تجدد به سوی مرزهای ایرانی انتشار یافته است؛ محصول چند سده تحول و دگرگونی در مغرب زمین بوده است که از عصر نوزایی در ایتالیا تحت تعالیم و آموزه های دانشمندانی چون لئونارد داوینچی؛ اصلاحات مذهبی در آلمان و اتریش توسط اصلاح گرانی چون مارتین لوتر، انقلاب صنعتی در انگلستان و نهایتا انقلاب فرانسه در 1789 بوده است ( فرهنگ رجایی ص172). به عبارتی فرایند تجدد در غرب درصدد اصلاح ساختارهای سیاسی، مذهبی – فرهنگی و اقتصادی بود که انسان از قید اسارت حاکمان سیاسی و اربابان مذهبی کلیسا رها کند و با تولید ثروت که به زعم ماکس وبر در پرتو پروتستانتیزم متجلی شده است تلاش کرده است بر محدودیت های طبیعی غلبه کند.   
ایرانیان از دویست سال پیش بویژه در اثر جنگهای اول و دوم ایران روس با مقوله تجدد در تعامل قرار گرفتند و آن زمانی بود که امکان مقایسه بین خود و دیگری برایشان فراهم شد. افرادی چون عباس میرزا ولیعهد قاجاری، میرزا صالح شیرازی، امیر کبیر و میرزا حسین خان سپهسالار ( مشیرالدوله ) از سر سلسله جنبان تجدد خواهی در ایران بودند که گامهایی هر چند کوچک در این مسیر برداشتند. جنبش مشروطه نیز اگرچه با جلوداری علمای سنتی چون آیت الله سید محمد طباطبایی و سید عبدالله بهبهانی در تهران و حمایت مراجع ثلاث نجف چون محمدکاظم خراسانی، میرزا حسین خلیلی تهرانی و عبدالله مازندرانی و به منظور دفع افسد به فاسد و یا اجرای عدالت ( عدالتخانه) آغاز شد؛ اما به واقع در زمانی اتفاق افتاد که تجددخواهان به مرحله ای رسیده بودند که قدرت هماوردی با محافظه کاران را پیدا کرده بودند. حکومت ملی و حاکمیت قانون، آزادی، عدالت و بطور کلی محدود و مشروط شدن حوزه عملکرد شاه در قالب قانون اساسی و مهمتر از آن نفس برگزاری انتخابات و به رسمیت شناختن حقوق مردم که در نهاد پارلمان یا مجلس قانونگذاری تجلی می یافت مهمترین مطالبات تجدد طلبی در ایران بوده است.
به عبارت بهتر، با نهضت مشروطه در ایران ، چالش سنت و مدرنیسم بروز و ظهور عینی تری یافت. اگر در نظام پاتریمونیال قاجاری، با نگاه وبری، مشروعیت سنتیِ بازمانده از عهد عتیق، موجب فرمانبرداری و رضایت عامۀ مردم بود، با ورود ایران به دورۀ مدرن، تدوین قانون اساسی، شکل گیری مجلس شورای ملی، و برگزاری انتخابات مبانی مشروعیت جدیدی، که از حکومت قانون سرچشمه میگرفت، نیز بر مشروعیت سنتی اضافه شد.
کنش و واکنش مبانی دوگانۀ مشروعیت سنتی و جدید، ایران را وارد دورۀ گذار کرد و تعامل محافظه کاری و نوگرایی و یا به تعبیر دیگر، اقتدارگرایی و دموکراسی خواهی، ایران را از خودمتأثر ساخت. سنت گرایان با دفاع از وضع موجود و حفظ سنتها، با مظاهر تمدن جدید به مخالفت برخاستند و نوگراها ، خواهان حکومت قانون، آزادی و دموکراسی شدند. شکافهای قومی، قبیله‌ای، منطقه‌ای، و فکری (باستان گرایی، اسلامخواهی، غربگرایی) این تعارض و تقابل را پیچیده‌تر کرد، بهگونه‌ای که بحران دورۀ گذار از نظام سنتی به سیستمی مدرن، با فراز و نشیب‌هایی، تعمیق و تطویل یافت. به واقع طلیعۀ پرفروغ نهضت مشروطه برآیند تعارضات محیطی- ارزشی برگرفته از عواملی چون استبداد داخلی و استعمارخارجی و همچنین اوضاع رقت بار اقتصادی، تجربۀ ناسیونالیسم در غرب، پیدایش نظامهای مشروطه خواه، افزایش جمعیت و ورود ارزش‌هایی نظیر سکولاریسم، حکومت قانون، و مهمتر از همه اینها ایدئولوژی اسلام شیعی در مورد نفی استبداد، قاعده نفی سبیل، عدالت حاکم، آزادی و حکومت قانون بود. با همه محدودیت هایی که سنت گرایان در مقابل نگرش های نوگرایانه از خود بروز دادند، در عین حال تجددگرایان متاثر از مقایسه تطبیقی ایران با دنیای مدرن ، در نهضت مشروطه تاثیر گذار بوده اند. موفقیت های روشنفکران تاثیرگذار در این نهضت، از جمله تدوین و تاسیس قانون اساسی، نهاد پارلمان و تلاشهای حزب دمکرات در مجلس دوم مشروطه برای تدوین قانون انتخابات و نظام انتخاباتی اکثریتی و مستقیم برای انتخاب نمایندگان مجلس شورای ملی، گسترش مطبوعات و... نمونه ای از این فعالیت هاست. البته اگر بخواهیم نهضت مشروطه را به شکاف سنت و مدرنیسم تقلیل دهیم یکسره به خطا رفته ایم، زیرا که در بریتانیا جنبش مشروطه خواهی به زمانی باز می گردد که از دنیای مدرن و آموزه های آن خبری نبوده است. مضافا اینکه اصیل ترین سندی که امروز می تواند، مبنای تحلیل ما باشد، محتوای قانون اساسی مشروطه و نظامنامه قانون انتخابات و قشربندی ذکر شده در این قانون است که شامل طلاب، علماء، شاهزادگان، قاجاریه، اعوان و اشراف، تجار و ملاکین و کشاورزان است. اگر این قوانین را تحلیل محتوا کنیم، برآیندی از جدال سنت ایران باستان، ایدئولوژی اسلام شیعی و روشنفکری متاثر از فرهنگ و آموزه های غربی در آن آشکار است.   
به هر روی نهضت مشروطه مقدمه‌ای بر تکوین دولت مدرن در ایران بود. دولتی که باید متولی نوسازی اقتصادی، اصلاحات اداری، ارتقاء نظام آموزشی، و تمرکزگرایی در اعمال انحصاری قدرت مشروع باشد. این حرکت نوزایی اگرچه از سویی با مقاومت محافظه کاران سکولار و محافظه کاران مذهبی و از دیگر سو با فشار و مقابله دو قدرت بری ( روسیه تزاری- شوری) و قدرت بحری ( انگلیس – امریکا ) در تنگنا قرار گرفته و روال طبیعی پیدا نکرده است (اطاعت 1376)؛ اما در یکصد سال اخیر تجدد گرایی توانسته است خود را بر فرهنگ ایرانشهری و اسلامی تحمیل کند و به عنوان سومین لایه تمدنی جامعه ایرانی را از خود متاثر کند. 
استنتاج موضوعی و نظری
همانگونه که به اختصار اشاره شد، جامعه امروزین ایران از سه لایه فرهنگی و تمدنی ایرانشهری، اسلامی و تجدد غربی متاثر است. اگرچه با گذشت زمان این لایه های تمدنی از دیگری تاثیر پذیرفته اند و ایرانیان حتی نگرشی را که نسبت به اسلام پیدا کرده اند از جهان بینی آریایی و شکل بندی آن در دوران ایران باستان متاثر بوده است؛ اما این لایه ها در یکدیگر ادغام نشده اند تا فرهنگ و تمدنی جدید از برآیند سه گانه های فوق زاده شود. به عبارت ساده تر عصاره فرهنگهای سه گانه در دیگ زمان نجوشیده اند تا طعم و مزه یکسانی پیدا کنند؛ بلکه به مثابه میوه های قرار گرفته در یک سبد درحال تقابل و تعامل بایکدیگرند. در دوره پهلوی ها با نگاه مثبت به، ایرانشهرگرایی و تجدد طلبی باعث شد این دو لایه فرهنگی در دستور کار قرار گرفته و تبدیل به پارادایم غالب شود و لایه تمدن اسلامی در تنگنا قرار گیرد. نتیجه این رویکرد باعث شد که گفتمان مقاومت با تفسیری از اسلام شیعی در برابر آن شکل گرفته و به مثابه یک توپ برفی با چرخش خود بزرگ و بزرگتر شده و به مثابه بهمن عظیمی بر پارادایم حاکم آوار گردد. با جایگزین شدن اسلام سیاسی پس از بهمن 57، اینبار نوبت به پارادایم ایرانشهری و تجدد رسیده است که در بستر گفتمان مقاومت فربه شود. به عبارتی فقدان یا ضعف کارآمدی در انجام کارویژه های دولت اسلامی، باعث زوال مشروعیت اسلام سیاسی و تقویت گفتمان مقاومت را فراهم کرده است. از آنجا که اسلام گرایان سیاسی بعضا مرزهای جغرافیایی را کمرنگ می کنند و به جای ملت بر امت توجه نشان میدهند، بطور طبیعی در چنین جوامعی گفتمان مقاومت در تقابل با پارادایم اسلام گرایی بر مرزهای جغرافیایی ملی و ناسیونالیسم روی می آورند، بویژه اگر دین ابزاری برای توجیه قدرت حاکم به کار گرفته شود و به اصطلاح دین تبدیل به ایدئولوژی شود.
اگر این تقابل و تعارض ادامه پیدا کند، این لایه های تمدنی و فرهنگی  یکدیگر را فرسوده و مضمحل خواهند کرد و آنچه آسیب دیده یا خواهد دید سرزمین ایران است. چه این سرزمین میراثی از نسلهای گذشته به شمار آوریم و یا امانتی از نسل آینده، اقدامی غیر قابل بخشش خواهد بود.
البته بسیار ساده لوحانه خواهد بود که ایرانشهرگرایان، تجدد طلبان و یا اسلام گرایان سیاسی فکر کنند می توانند با حذف دیگری، خود بر اریکه قدرت دائمی تکیه زنند. تنها راهکار عقلانی گفتگو، تعامل مثبت یا رقابت سازنده این لایه های تمدنی و فرهنگی با یکدیگر و بیطرفی نظام سیاسی حاکم در مقابل آنهاست. در این صورت خواهد بود که فولاد فرهنگی و تمدنی در مدارا و رواداری نسبت به یکدیگر و با رقابتی تکثرگرایانه، در گذر زمان آبدیده شده و کارآمدی خود را برای حفظ این سرزمین تداوم خواهد بخشید، بویژه که در کنار اسلام گرایی، تعلق به وطن و ملی گرایی، مقوله سومی که از دویست سال پیش به این سو ذهن ایرانیان را به خود معطوف داشته است، مقوله توسعه و پیشرفت در ابعاد مختلف آن است که از مطالبات جدی ایرانیان است. 
 
_______________________________________________________
منابع:
- اطاعت،جواد ( 1376) ژئوپلیتیک و سیاست خارجی ایران: تهران نشر سفیر. 
- اطاعت، جواد و موسوی، سیده زهرا (1390).تمرکززدایی و توسعه پایدار در ایران.تهران: نشر انتخاب.
- برومند، محمد، خلیل کمر بیگی. اطلاعات سیاسی اقتصادی، پائیز و زمستان 1396، (شماره 308). 
- خلیلی خو ، محمدرضا(1373). توسعه و نوسازی ایران در دوره رضا شاه. تهران: انتشارات جهاد دانشگاهی. 
- رجایی، فرهنگ(1382). مشکله هویت ایرانیان امروز. تهران: نشر نی. 
- طباطبایی، سید جواد ( 1373). زوال اندیشه سیاسی در ایران. تهران: انتشارات کویر.
-  فره وشی، بهرام (1365). ایرانویچ . تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
- فوران،جان( 1380). مقاومت شکننده؛ تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا سالهای پس از انقلااسلامی.ترجمه احمد تدین. تهران: موسسه خدمات فرهنگی رسا.
- گنجی، محمد حسن( 1380). ایران، دایره المعارف بزرگ اسلامی، ج10، به کوشش کاظم موسوی بجنوردی؛ تهران: مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی.
- مجتبایی، فتح الله ( 1352). شهر زیبای افلاطون و شاهی آرمانی در ایران باستان. تهران: انجمن فرهنگ ایران باستان. مطهری،مرتضی( 1373). خدمات متقابل ایران و اسلام. قم: انتشارات صدرا.
- محمدی، محمد(1374 ). فرهنگ ایرانی پیش از اسلام. تهران: توس.
- نصر، سید حسین. دایره المعارف بزرگ اسلامی. جلد هشتم. به کوشش کاظم موسوی بجنوردی. تهران: مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی.
- ودیعی،کاظم ( 1353).  مقدمه ای بر جغرافیای انسانی ایران. انتشارات دانشگاه تهران. 
- هگل، گئورگ ( 1356). عقل در تاریخ . ترجمه حمید عنایت. تهران: انتشارات دانشگاه شریف. 
- همایون کاتوزیان، محمد علی. فره ایزدی و حق الهی پادشاهان. اطلاعات سیاسی اقتصادی. خرداد و تیر 1377( شماره 129-130)، 
 

*دکتر جواد اطاعت عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی

**منتشر شده در مجله سیاست نامه اسفند 1403

 

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.