گفتگوی اختصاصی پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران

به مناسبت روز ارتش در برنامه «حضور» مطرح شد؛

خاطرات امیر دادبین از پخش اعلامیه‌ها و نوارهای سخنرانی امام در پادگان ارتش، شکنجه و خلع مسئولیت به دلیل سرپیچی از برخورد با مردم و.../ ارتش الان قابل مقایسه با ارتش زمان شاه نیست

امیر «احمد دادبین» فرمانده اسبق نیروی زمینی ارتش در برنامه حضور در حسینیه جماران گفت: مردم اگر درباره وضعیت قبل انقلاب بدانند و بدانند انقلاب چقدر بزرگ است و چه کارهایی برای به ثمر رسیدن انقلاب شده است و ما چقدر شهید داده‌ایم، مطمئناً مردم نسبت به انقلاب نظرات دیگری خواهند داشت. این گرانی‌ها هم که باعث ناراحتی بعضی از مردم است، آن هم از بین می‌رود.

پایگاه خبری جماران: فرمانده اسبق نیروی زمینی ارتش با بیان اینکه ارتشِ الان قابل مقایسه با ارتش زمان شاه نیست، گفت: ارتش الان، هم فرماندهی خوب حضرت آقا را دارد و هم پرسنل خوب و مؤمن و هم تجهیزات خیلی بالایی دارد. چند ماه پیش با مسئول پدافند هوایی که صحبت می‌کردم، ایشان می‌گفت هیچ هواپیمایی جرأت اینکه نزدیک مرزهای ما بشود را ندارد و ما بلافاصله می‌زنیم.

به گزارش جماران، «حضور» در برنامه جدید خود میزبان امیر «احمد دادبین» یکی از امرای ارتش جمهوری اسلامی است که ارتش شاهنشاهی را درک کرده است و از فرماندهان اسبق نیروی زمینی ارتش است. وی در سال ۷۳ با حکم رهبر معظم انقلاب اسلامی فرمانده نیروی زمینی ارتش شده است. امیر دادبین فرماندهی لشکر ۲۸ کردستان و همچنین مدیریت شرکت «پنها» شرکت پشتیبانی و تعمیرات بالگردهای جمهوری اسلامی را در کارنامه فعالیت‌های خود دارد. رفتار ویژه امیر دادبین که ۲ ـ ۳ سال پیش قصد تحویل خانه‌اش به یک نیازمند را داشت، بسیار مورد توجه مردم قرار گرفت و در خاطره‌ها ثبت و ماندگار شد.

وی کسی است که هم دوران قبل از انقلاب را درک کرده و هم دوران بعد از انقلاب را و جنگ تحمیلی و مبارزه با گروه‌های نفاق در کردستان و حادثه کودتای نوژه را از نزدیک لمس کرده است.

 

ماجرای مبارزات انقلابی و ارتشی‌هایی که دل در گرو انقلاب داشتند

 

امیر دادبین در خصوص دیدگاه ارتشی‌ها به انقلاب اسلامی اظهار داشت: در قبل از انقلاب، پرسنل ارتش، نیروی زمینی و تیپ نوهد که ما بودیم، سه گروه شده بودیم. یک گروه افرادی بودند که شاهی بودند و با ضداطلاعات آن زمان ارتباط داشتند. یک عده بی‌تفاوت بودند و کاری با کسی و ارتباطی با جایی نداشتند و کار خودشان را می‌کردند. یک عده کمی هم بودند که نسبت به انقلاب حساس بودند و کارهای انقلابی انجام می‌دادند.

وی افزود: شهید شهرام‌فر در تیپ نوهد، یکی از کسانی بود که ما را فرماندهی می‌کرد و همه کارها را او انجام می‌داد. مثل شهید صیاد [شیرازی] که در اصفهان این کارها را انجام می‌داد. در هر پادگانی یکی دو نفر بودند که در رأس قرار داشتند و بقیه را هدایت می‌کردند.

امیر دادبین با اشاره به خاطره‌ای از پدرش گفت: مرحوم پدرم خیلی اهل مطالعه بود. ۲۴ سال قبل از اینکه ماشین بزند و مرحوم شود، کتاب‌هایش را به کتابخانه مسجد اهدا کرد. من وقتی به خانه رفتم دیدم فقط دو کتاب باقی مانده است. کتاب‌ها را که ورق می‌زدم دیدم اشعاری سروده و با خط خودش در حاشیه کتاب‌ها نوشته که این اشعار را روی سنگ قبر من حک کنید که الان هم روی سنگ قبرش در بهشت زهرا (س) هست. نوشته بود «ناگه اجل رسید و دمی مهلتم نداد؛ فکری به حال این سفر پربلا کنم؛ ‌آهی ز دل کشم و اشکی از بصر؛ یادی ز کاروان ره کربلا کنم؛ اکنون به زیر خاک و در کنج این لحد؛ جبران چه سان ز بعد این ماجرا کنم...».

 

شکنجه و خلع مسئولیت به دلیل سرپیچی از برخورد با مردم

 

وی با اشاره به جدیت ارتشی‌های انقلابی در مبارزه با رژیم پهلوی اظهار داشت: در تیپ که بودیم، شهید شهرام‌فر ما را فرماندهی می‌کرد و طوری برخورد می‌کرد که ضداطلاعات آن زمان از ایشان حساب می‌برد؛ ما هم که در اختیار ایشان بودیم و دنبال ایشان می‌رفتیم و تقریباً هر کاری ایشان می‌کرد، دنباله‌روی می‌کردیم.

فرمانده اسبق نیروی زمینی ارتش ادامه داد: یادم هست زمانی سرهنگ دُرطلوعی که فرمانده گردان ما بود می‌خواست ما را برای برخورد و ساکت کردن راهپیمایی مردم بفرستد. شهرام‌فر خیلی محکم ایستاد و گفت ما نمی‌رویم. ما هم که در اختیار ایشان بودیم، گفتیم نمی‌رویم. این باعث شد که مدت‌ها زیر شکنجه بودیم. آن موقع افسران نیرو مخصوص، جایگاه خاصی داشتند. ولی بعد از آن سرپیچی، شهید شهرام‌فر را گذاشتند مسئول بوفه و من را گذاشته بودند معاون ایشان که هیچ ارتباطی با مجموعه نداشته باشیم.

وی افزود: بعد از این جریان ما دست به اعتصاب غذا زدیم. وقتی غذا می‌آوردند به پرسنل می‌گفتیم نخورید و آنها هم نمی‌خوردند. آنها هم خیلی نگران بودند و نمی‌دانستند که دلیلش چه است که پرسنل غذا را نمی‌‌خورند. شهرا‌م‌فر می‌گفت نخورید و پرسنل هم نمی‌خوردند و در نتیجه اعتصاب غذا شده بود.

 

وقتی اعلامیه‌ها و نوارهای سخنرانی حضرت امام در پادگان ارتش پخش می‌شد

 

امیر دادبین خاطرنشان کرد: آن زمان خود شهید شهرام‌فر یک پیکان داشت و اعلامیه‌های حضرت امام (ره)‌ را از قم یا جای دیگر، به داخل پادگان می‌آورد و به ما می‌داد و ما در داخل پادگان پخش می‌کردیم. پرسنل می‌خواندند و به انقلاب حساس می‌شدند. قبل از اینکه انقلاب پیروز شود، تیپ نیرو مخصوص آن زمان، خودش را کلاً در اختیار مردم گذاشته بود و با مردم همراه شده بود. شهید شهرام‌فر اولین نفر بود که پیش می‌افتاد و ما هم پشت سرش و بقیه هم به این ترتیب. وقتی که اعلامیه‌های حضرت امام را می‌خواندیم،‌ ما بچه‌های مذهبی که در نوهد بودیم، اعتقادمان این بود که این وضعیت باقی نمی‌ماند و انقلاب حتماً پیروز می‌شود. 

 

ناراحتی شهید بروجردی از ترساندن مردم یک روستا

 

وی با اشاره به خاطراتی از همراهی با شهید بروجردی در دوران حضور در کردستان گفت: یک روز یکی از روستاها را که پاکسازی می‌کردیم و با خمپاره به اطراف آن روستا تیراندازی می‌کردیم؛ شهید بروجردی آمد گفت که چرا اطراف آبادی گلوله می‌خورد؟ گفتیم ضدانقلاب داخل آبادی است. گفت خب باشد، مردم که نباید از ما ناراحت و نگران شوند. مردم خودشان با ضدانقلاب برخورد می‌کنند و همینطور هم شد.

فرمانده اسبق نیروی زمینی ارتش بااشاره به تفاوت‌های ارتش انقلاب و ارتش زمان شاه بیان داشت: ارتش شاه یک ارتش وابسته‌ای بود که خود پرسنل مخصوصاً افسران، کاملاً آگاه بودند که این ارتش، ارتش مردم نیست و نمی‌تواند در مقابل ضدانقلاب و دشمن بایستد.

 

رفتار حضرت امام باعث شد ارتشی‌ها انقلابی شوند

 

وی نقش حضرت امام در گرویدن ارتش به انقلاب را بسیار مؤثر دانست و گفت: حضرت امام (ره) برخوردهایی که با ارتشی‌ها داشتند، تقریباً باعث شده بود حتی کسانی که یک زمانی، انقلابی نبودند هم به انقلاب پیوستند و خیلی سریع انقلابی شدند و با مردم یکی و همراه شدند.

امیر دادبین افزود: من هیچ وقت یادم نمی‌رود؛ یک درجه‌داری داشتیم به اسم «زرشکی» که شهید هم شد؛ ایشان نوارهای حضرت امام را داخل خودروی خودش داخل پادگان می‌آورد؛ بعد ۵ نفر ۵ نفر می‌رفتند داخل ماشین و سخنرانی حضرت امام را گوش می‌کردند.

 

اگر مردم عظمت انقلاب را بدانند نظرات دیگری پیدا می‌کنند

 

این مبارز انقلابی بیان داشت: اگر درباره وضعیت قبل انقلاب بدانند و بدانند انقلاب چقدر بزرگ است و چه کارهایی برای به ثمر رسیدن انقلاب شده است و ما چقدر شهید داده‌ایم، مطمئناً مردم نسبت به انقلاب نظرات دیگری خواهند داشت. این گرانی‌ها هم که باعث ناراحتی بعضی از مردم است، آن هم از بین می‌رود.

وی ادامه داد: اگر مردم عظمت انقلاب را بدانند و بدانند که خود حضرت آقا کسی بودند که در جبهه‌ها حضور فعال داشتند و در خط مقدم از شمالغرب گرفته تا جنوب، همه جا را در کنترل داشتند و پرسنل را خیلی خوب می‌شناختند و با تجهیزات کاملاً آشنا بودند و از تجهیزات به نحواحسن می‌توانستند استفاده کنند، نظر دیگری پیدا می‌کنند.

 

ارتش امروز از فرماندهی خوب حضرت آقا، افراد مؤمن و تجهیزات بالا برخوردار است

 

امیر دادبین آینده ارتش را آینده روشنی خواند و گفت: به نظرم می‌آید که با توجه به انتخابی که حضرت آقا کردند و موسوی را به عنوان فرمانده کل ارتش گذاشتند، افسری که هم مؤمن است، هم خوشفکر است و هم تواناست، و امیر حیدری که فرمانده نیروی زمینی ارتش هستند، ایشان چندبار روی مین رفتند و مجروح شدند؛ که هم مؤمن است و هم دلسوز و پرکار؛ فکر می‌کنم ارتش الان قابل مقایسه با ارتش زمان شاه نیست.

وی خاطرنشان کرد: ارتش الان، هم فرماندهی خوب حضرت آقا را دارد و هم پرسنل خوب و مؤمنی دارد و تجهیزات خیلی بالایی را داریم. چند ماه پیش با مسئول پدافند هوایی که صحبت می‌کردم، ایشان می‌گفت هیچ هواپیمایی جرأت اینکه نزدیک مرزهای ما بشود را ندارد و ما بلافاصله می‌زنیم. فکر نمی‌کنم؛ اصلاً جرأت این کار را نمی‌کند. دشمن می‌داند اگر کوچکترین حرکتی کند، ضربه شدید می‌خورد و به همین دلیل به خودش اجازه این کار را نمی‌دهد.

 

ماجرای صرفه‌جویی ۱۴ میلیون دلاری دانشمندان ایرانی در صنایع هوایی ایران

 

امیر دادبین که خدمات زیادی نیز در دوران حضور در شرکت «پنها» داشته است، با اشاره به یک صرفه‌جویی قابل توجه با تکیه بر سواد و دانش دانشمندان جوان کشور اظهار داشت: یکسری خریدهایی از خارج می‌کردند که هلیکوپترها را راه بیندازند. من که به آنجا رفتم، دانشجوهای فکر می‌کنم دانشگاه شریف بودند که به آنها گفتم ما که تجهیزاتش را داریم، خودتان بیایید این قطعات را بسازید. خیلی سریع قطعات ساخته شد و روی هلیکوپترها نصب کردیم و هلیکوپترهایی که مدت‌ها خوابیده بود، راه افتاد و آن ۱۷ میلیون دلار به ۳ میلیون دلار رسید. بعد از این جریان افرادی که که وقتی خرید می‌کردند، رانت داشتند، ناراحت شده بودند که وضعیت‌شان به هم خورده و ما خودمان توانستیم خودکفا شویم.

 

اولین رزمایش بزرگ ارتش چگونه با حمایت رهبری انجام شد

 

فرمانده اسبق نیروی زمینی ارتش در خصوص چگونگی برگزاری اولین رزمایش بزرگ ارتش با حمایت رهبر معظم انقلاب بیان داشت: خدمت حضرت آقا رفتم و گفتم اگر اجازه بفرمایید ما یک رزمایش عظیمی انجام دهیم در دشت‌های قم. ایشان فرمودند خیلی خوب است انجام دهید. گفتم آخر ستاد مشترک اجازه نمی‌دهد و مانع ایجاد می‌کنند؛ حضرت آقا فرمودند اگر می‌توانید کار را خوب انجام دهید، انجام دهید. ایشان پشیبانی کردند و ما هم اجرا کردیم. ایشان نگران تلفات بودند که من اطمینان دادم هیچ تلفاتی نخواهیم داشت و بدون تلفات هم برگزار شد. 

 

به گزارش جماران، مشروح این برنامه در پی می آید:

«حضور» در برنامه جدید خود میزبان «امیر احمد دادبین» یکی از امرای ارتش جمهوری اسلامی است که ارتش شاهنشاهی را درک کرده است و از فرماندهان اسبق نیروی زمینی ارتش است. وی در سال ۷۳ با حکم رهبر معظم انقلاب اسلامی فرمانده نیروی زمینی ارتش شده است. امیر دادبین فرماندهی لشگر ۲۸ کردستان و همچنین مدیریت شرکت پنها شرکت پشتیبانی و تعمیرات بالگردهای جمهوری اسلامی را در کارنامه فعالیت‌های خود دارد. رفتار ویژه امیر دادبین که ۲ ـ ۳ سال پیش قصد تحویل خانه‌اش به یک نیازمند را داشت، بسیار مورد توجه مردم قرار گرفت و در خاطره‌ها ثبت و ماندگار شد.

وی کسی است که هم دوران قبل از انقلاب را درک کرده و هم دوران بعد از انقلاب را و جنگ تحمیلی و مبارزه با گروه‌های نفاق در کردستان و حادثه کودتای نوژه را از نزدیک لمس کرده است.

رنجبران:‌ امیر سلام عرض می‌کنم؛ خیلی خوش آمدید.

امیر دادبین: سلام‌علیکم و رحمت‌الله. خداقوت.

رنجبران: خدا به شما قوت دهد. خیلی لطف کردید. خدا به شما خیر دهد که به رغم وضعیت جسمی که دارید قبول زحمت کردید و تشریف آوردید.

امیر دادبین: توفیقی برای بنده شد که خدمت رسیدم.

رنجبران: حضورتان در حسینیه جماران چه حس و حالی به شما می‌دهد امیر؟

امیر دادبین:‌ با توجه به اینکه ۲۰ سال است اینجا نیامده‌ام، برایم خیلی جالب است.

رنجبران: ‌شما بعد از انقلاب هم با امام دیدار داشته‌اید؟

امیر دادبین: بله ولی جمعی بوده؛ تکی نبوده است. با جمعی از دوستان نیرو زمینی ارتش بودیم.

رنجبران:‌ آقای دادبین، شما قبل از انقلاب به ارتش پیوسته‌اید. شما در سال ۵۳ وارد دانشگاه افسری شدید و سال ۵۶ هم که درجه سرگروهبان مخصوص را دریافت کردید. در خاطرات‌تان می‌خواندم که وقتی می‌خواستید سرگروهبان مخصوص شوید،‌ کسی از شما پرسیده که مقلد چه کسی هستی؟ گفته بودید مقلد امام خمینی. آن موقع که مقلد بودن جرم بوده است.‌ چطور این را گفتید؟

امیر دادبین: آن موقع نمی‌گفتیم امام خمینی؛ می‌گفتیم آیت‌الله خمینی.

رنجبران: خب در فضایی که در ارتش داشتید نمی‌ترسیدید که با شما برخورد شود؟‌

امیر دادبین:‌ آن نفری که با من صحبت می‌کرد، بچه مؤمنی بود و قبلاً سرگروهبان مسجد بود؛ به همین خاطر، من به او علاقه‌مند بودم.

رنجبران:‌ ولی اینکه در بدنه ارتش چنین چیزی باشد، آن هم ارتش شاهنشاهی، تقریباً یک چیز دور از ذهنی است. البته من صحبت‌های امام را که می‌خواندم می‌فرمودند بدنه ارتش و خیلی از ارتشی‌های زمان شاه افراد خوبی هستند که با من هم ارتباط دارند و وقتی به صحبت‌های ایشان برمی‌گردیم‌، ‌می‌بینیم واقعاً هم چنین چیزی بوده است. دوست دارم شما هم از آن فضا بگویید که افرادی بودند که مقلد امام بودند و از انقلاب حمایت می‌کردند.

امیر دادبین:‌ در قبل از انقلاب، پرسنل ارتش، نیروی زمینی و تیپ نوهد که ما بودیم، تقریباً سه گروه شده بودیم. یک گروه افرادی بودند که شاهی بودند و با ضداطلاعات آن زمان ارتباط داشتند. یک عده بی‌تفاوت بودند و کاری با کسی و ارتباطی با جایی نداشتند و کار خودشان را می‌کردند. یک عده کمی هم بودند که نسبت به انقلاب حساس بودند و کارهای انقلابی انجام می‌دادند.

رنجبران:‌ آن دسته سوم، در شرایط خفقان فعالیت‌ کردنشان،‌ خیلی سخت بوده است...

امیر دادبین:‌ بله؛ خدا رحمت کند شهید شهرام‌فر را که در تیپ نوهد، یکی از کسانی بود که ما را او فرماندهی می‌کرد و همه کارها را او انجام می‌داد. مثل شهید صیاد [شیرازی] که در اصفهان این کارها را انجام می‌داد. در هر پادگانی یکی دو نفر بودند که در رأس قرار داشتند و بقیه را هدایت می‌کردند.

رنجبران:‌ بعد آنها با هم ارتباط داشتند در ارتش؟

امیردادبین:‌ آن موقع فکر می‌کنم که نه. خودشان انجام می‌دادند.

رنجبران:‌ جداگانه کار می‌کردند؟ یعنی متشکل نبودند.

امیر دادبین:‌ نه. اینطور نبود.

رنجبران:‌ باز هم در خاطرات شما نگاه می‌کنم یک سوالی ممکن است برای خیلی‌ها پیش بیاید،‌ این است که پدر شما هم ارتشی زمان شاه بودند. پدر کی به رحمت خدا رفتند؟‌

امیر دادبین:‌ فکر می‌کنم ۲۰ سالی هست.

رنجبران:‌ یعنی بعد از انقلاب هم بودند؟‌

امیر دادبین:‌ بله.

رنجبران:‌ باز این سؤال پیش می‌آید که چطور در یک خانواده ارتشی، آن هم ارتش زمان شاه، فردی با تقلید و اسلام خو گرفته است؟‌

امیر دادبین:‌ اگر اجازه بفرمایید از مرحوم پدر مطلبی را عرض کنم؛ اینطوری خیلی مسائل روشن می‌شود. مرحوم پدرم خیلی اهل مطالعه بود. ۲۴ سال قبل از اینکه ماشین بزند و مرحوم شود، کتاب‌هایش را به کتابخانه مسجد اهدا کرد. من ۲۴ ساعت بعد از آن که به خانه رفتم دیدم فقط دو کتاب باقی مانده است. کتاب‌ها را که ورق می‌زدم دیدم اشعاری سروده و با خط خودش در حاشیه کتاب‌ها نوشته که این اشعار را روی سنگ قبر من حک کنید که الان هم روی سنگ قبرش در بهشت زهرا (س) هست. نوشته بود «ناگه اجل رسید و دمی مهلتم نداد؛ فکری به حال این سفر پربلا کنم؛ ‌آهی ز دل کشم و اشکی از بصر؛ یادی ز کاروان ره کربلا کنم؛ اکنون به زیر خاک و در کنج این لحد؛ جبران چه سان ز بعد این ماجرا کنم...».

رنجبران: یعنی با چنین اعتقادی در ارتش فعالیت می‌کردند. با چنین اعتقادی، چنین فرزندی هم خداوند به ایشان عنایت می‌‌کند دیگر.

امیر دادبین. شما لطف دارید.

رنجبران: یکی دیگر از چیزهایی که در خاطرات شما می‌خواندم، این بود که سال ۵۶ یا ۵۷ که کنترل بخش‌هایی از تهران را به تیپ نوهد سپرده بودند، شما پیش سرهنگ دُرطلوعی می‌روید و می‌گویید که من نمی‌روم. خاطره‌اش را تعریف می‌کنید؟‌

امیر دادبین: در تیپ که بودیم، شهید شهرام‌فر فرماندهی می‌کرد و طوری برخورد می‌کرد که ضداطلاعات آن زمان از ایشان حساب می‌برد؛ ما هم که در اختیار ایشان بودیم و دنبال ایشان می‌رفتیم و تقریباً هر کاری ایشان می‌کرد، دنباله‌روی می‌کردیم. یادم هست زمانی سرهنگ دُرطلوعی که فرمانده گردان ما بود می‌خواست ما را برای برخورد و ساکت کردن راهپیمایی مردم بفرستد. شهرام‌فر خیلی محکم ایستاد و گفت ما نمی‌رویم. ما هم که در اختیار ایشان بودیم، گفتیم نمی‌رویم. این باعث شد که مدت‌ها زیر شکنجه بودیم.

رنجبران: ‌یعنی شما را ضداطلاعات خواست و بازداشت کرد؟‌

دادبین: ‌بله

رنجبران:‌ شکنجه هم شدید؟

دادبین:‌ می‌زدند دیگر.

رنجبران:‌ بعداً شما را مسئول بوفه گذاشتند؟

امیر دادبین:‌ بله. آن موقع افسران نیرو مخصوص، جایگاه خاصی داشتند. ولی بعد از آن سرپیچی، شهید شهرام‌فر را گذاشتند مسئول بوفه و من را گذاشته بودند معاون ایشان که هیچ ارتباطی با مجموعه نداشته باشیم.

رنجبران:‌ آنجا هم طراحی اعتصاب غذا کردید.

امیر دادبین:‌ بله. غذا که می‌آوردند به پرسنل می‌گفتیم نخورید و آنها هم نمی‌خوردند. آنها هم خیلی نگران بودند و نمی‌دانستند که دلیلش چه است که پرسنل غذا را نمی‌‌خورند. شهرا‌م‌فر می‌گفت نخورید و پرسنل هم نمی‌خوردند و در نتیجه اعتصاب غذا شده بود.

 

تیمسار

 

رنجبران: امیر نمی‌توانیم این را کتمان ‌کنیم که ارتش شاهنشاهی ابهت ویژه‌ای داشت و حتی رعب و وحشتی در بعضی از کشورهای منطقه ایجاد کرده بود؛ چون واقعاً آمریکا ارتش شاه را تجهیز کرده بود و در داخل هم یک رعب و وحشت خاصی ایجاد کرده بود؛ اصلاً‌ فکر می‌کردید که ارتش شاهنشاهی در مقابل انقلاب تسلیم شود؟

امیر دادبین:‌ آن زمان خود شهید شهرام‌فر یک پیکان داشت و اعلامیه‌های حضرت امام (ره)‌ را از قم یا جای دیگر، به داخل پادگان می‌آورد و تقسیم می‌کرد. به ما می‌داد و ما در داخل پادگان پخش می‌کردیم. پرسنل می‌خواندند و به انقلاب حساس می‌شدند. قبل از اینکه انقلاب پیروز شود، تیپ نیرو مخصوص آن زمان، خودش را کلاً در اختیار مردم گذاشته بود و با مردم همراه شده بود. شهید شهرام‌فر اولین نفر بود که پیش می‌افتاد و ما هم پشت سرش و بقیه هم به این ترتیب. هیچ مشکلی نبود.

رنجبران:‌ منظورم این است که فکر می‌کردید رژیم شاه در برابر انقلاب تسلیم شود؟

امیر دادبین: وقتی که اعلامیه‌های حضرت امام را می‌خواندیم،‌ ما بچه‌های مذهبی که در نوهد بودیم، اعتقادمان این بود که این وضعیت باقی نمی‌ماند و انقلاب حتماً پیروز می‌شود.

رنجبران:‌ در همان دوران انقلاب هم اتفاقاتی افتاد؛ مثل این حرکت‌هایی که مردم می‌آمدند گل می‌دادند به ارتش و ارتشی‌ها برخی‌شان گریه می‌کردند و تسلیم می‌شدند؛ این حرکت‌ها ‌فضای دیگری را ایجاد کرده بود.

امیر دادبین: ‌مستحضر هستید که در آن زمان تعدادی از ارتشی‌ها به شدت تابع حضرت امام بودند و همراه با مردم در انقلاب سهیم بودند و حضور داشتند.

رنجبران:‌ بعد از انقلاب، برخی اعتقاد داشتند ارتش منحل شود. ولی امام قاطعانه ایستادند و گفتند این ارتش، ارتش ایران است.

امیر دادبین: بله اعتقاد داشتند که ارتش می‌ماند ولی در فرماندهی حضرت امام و همراه با مردم.

رنجبران:‌ آن زمان بعد از پیروزی انقلاب هم یکسری وقایعی اتفاق افتاد مانند اتفاقاتی که در بین قومیت‌ها پیش آمد؛ یکی از قومیت‌ها هم کردستان بود که شما هم داوطلبانه به کردستان رفتید و اتفاقاتی که ضدانقلاب آنجا رقم زد. از خاطرات آنجا برایمان بگویید.

امیر دادبین:‌ اوایل خود حزب دموکرات بیشتر فعال بود و تعدادی داوطلب را شهرام‌فر (من حساسم به اینکه بگویم شهید شهرام‌فر)‌ علاقه‌مند کرده بود که وارد کردستان شوند و با حزب دموکرات درگیر شوند و آنها را از منطقه بیرون کنند که این کار هم انجام شد؛ منتها زمان برد.

رنجبران:‌ آن موقع در کردستان شهید بروجردی و شهید کاوه هم بودند. خاطراتی از این شهدا دارید؟

امیر دادبین:‌ بله. من هیچ‌وقت یادم نمی‌رود، یک روز یکی از روستاها را که پاکسازی می‌کردیم و با خمپاره به اطراف آن روستا تیراندازی می‌کردیم؛ شهید بروجردی آمد گفت که چرا اطراف آبادی گلوله می‌خورد؟ گفتیم ضدانقلاب داخل آبادی است. گفت خب باشد، مردم که نباید از ما ناراحت و نگران شوند. مردم خودشان با ضدانقلاب برخورد می‌کنند و همینطور هم شد.

رنجبران:‌ شما رابطه‌تان با شهید بروجردی و شهید کاوه خیلی نزدیک بود. با شهید کاوه هم خاطره‌ای دارید؟

امیر دادبین:‌ یکبار درکرمانشاه عملیاتی انجام دادیم و برگشتیم؛ غروب شده بود و وقت نماز بود؛ رفتیم وضو گرفتیم و آمدیم؛ شهید کاوه به من گفت که شما بایست جلو که ما نماز بخوانیم. من گفتم شما باشید که من نمی‌روم و خلاصه با زور ایشان را پیش نماز کردیم و پشت سر ایشان نماز خواندیم که هیچ وقت آن نماز یادم نمی‌رود.

رنجبران:‌ امام حرف‌هایی که درباره ویژگی‌های ارتش زمان شاه می‌زدند، یکی عدم استقلال بود. ارتش زمان شاه استقلال نداشت و تحت سیطره آمریکا بود و همچنین درباره ضعیف بودن ارتش می‌فرمودند. اینها را شما به عنوان کسی که در زمان شاه به دانشکده افسری وارد شدید، مشاهده می‌کردید؟‌

امیر دادبین:‌ دقیقاً‌ همینطور بود. ارتش شاه یک ارتش وابسته‌ای بود که خود پرسنل مخصوصاً افسران کاملاً یک تعدادشان آگاه بودند که این ارتش، ارتش مردم نیست و نمی‌تواند در مقابل ضدانقلاب و دشمن بایستد.

رنجبران:‌ یکی دیگر از چیزهایی که امام خیلی روی آن تأکید می‌کرد، این بود که ارتش باید از طرف مردم حمایت شود و ارتش هم باید مردم را حمایت کند؛ یعنی یک حمایت متقابل. بعضی‌ها هم آن زمان خیلی دنبال این بودند که ارتش، ارتش شاهنشاهی است و باید منحل شود؛ ولی در نهایت ارتش پایدار ماند و یک ارتش مکتبی به وجود آمد. نقش امام اینجا چه بود؟

امیر دادبین: حضرت امام (ره) برخوردهایی که با ارتشی‌ها داشتند، تقریباً باعث شده بود حتی کسانی که یک زمانی، انقلابی نبودند هم به انقلاب پیوسته بودند و خیلی سریع انقلابی شدند و با مردم یکی و همراه شدند. من هیچ وقت یادم نمی‌رود؛ یک درجه‌داری داشتیم به اسم زرشکی که شهید هم شد؛ ایشان نوارهای حضرت امام را داخل خودروی خودش داخل پادگان می‌آورد؛ بعد ۵ نفر ۵ نفر می‌رفتند داخل ماشین و سخنرانی حضرت امام را گوش می‌کردند.

رنجبران:‌ یکی دیگر از صحبت‌های حضرت امام تأکید ایشان روی تصفیه ارتش بود که کسانی که به اسلام اعتقاد دارند، بمانند. آن اوایل برای تصفیه ارتش چه سختی‌هایی داشتید؟ خاطرتان هست؟

امیر دادبین: خیلی زمان از آن گذشته و خاطرم نیست ولی می‌دانم که یک عده‌ای بودند که اعتقادی به حضرت امام و کارهای مردم نداشتند. تعدادی‌شان وقتی که راهپیمایی‌های مردم و سخنرانی‌های حضرت امام می‌آمد، خودشان متحول شده بودند و نسبت به کسانی که اعتقاد داشتند، حالت خاصی گرفته بودند و خود آنها خودشان را باخته بودند. از همان زمان قبل از انقلاب.

رنجبران:‌ وقتی نگاه می‌کنیم ویژگی‌های ارتشی که امام از آن صحبت می‌کنند، ارتش تراز انقلاب اسلامی، این است که ارتش باید پناه ملت باشد؛ الان که بعد از ۴۴ سال نگاه می‌کنیم، می‌بینیم واقعاً یک جاهایی متجلی می‌شود که ارتش پناه ملت است؛‌ در زلزله، در کرونا، در خیلی از اتفاقاتی که برای مردم می‌افتد.

امیر دادبین: فرمانده کل ارتش، آقای موسوی، فردی هستند که آن موقع که ما کردستان بودیم، ایشان آمدند در کردستان و ستوان بودند. فرمانده‌شان سرهنگ صادقی می‌گفتند اگر چند نفر کاندید ریاست جمهوری بشوند و ستوان موسوی کاندید بشود، من به ستوان موسوی رأی می‌دهم. حالا ببینید حضرت آقا چقدر خوب انتخاب کردند که از میان این همه پرسنل ایشان را به عنوان فرمانده کل ارتش برگزیدند. ایشان سه ویژگی خوب دارند. یکی اینکه فوق‌العاده انسان مؤمنی هستند؛ دوم اینکه خوشفکر است و مسائل را تجزیه و تحلیل می‌کند و سوم اینکه انسان پرکار و زحمتکشی هستند.

رنجبران: حالا اگر ایشان کاندید ریاست جمهوری بشوند، به ایشان رأی می‌دهید؟

امیر دادبین: حالا گفته بودند این را اصلاً مطرح نکنید.

رنجبران: نه حالا داریم می‌پرسیم. آمدیم آقای موسوی استعفا دادند؛ چون کاندیدای انتخابات نباید نظامی باشد؛ اگر کاندیدا بشوند، امیر دادبین به آقای موسوی رأی می‌دهد؟

امیر دادبین: بله به ایشان رأی می‌دهم. واقعاً به ایشان اعتقاد دارم.

 رنجبران: امیر یکسری ارتشی‌هایی بودند که مانند شما دوره‌شان را‌ زمان شاه گذرانده بودند ولی بعد از انقلاب، خدمات ویژه‌ای به انقلاب کردند مانند سرلشکر فلاحی؛ یا سرلشکر تخمه چی. از اینها نمی‌خواهید یادی کنید؟

امیر دادبین: فکر می‌کنم تخمه‌چی یک زمانی افسر ضداطلاعات بود. من هیچ وقت یادم نمی‌رود که چند بار مرا خواستند و کتک زدند. ولی بعد از انقلاب، یکی از واحدهای خیلی خوب را اداره کردند و فرمانده لشکر شدند و به نظرم یکی از کسانی است که باید از ایشان نام برد.

رنجبران: یعنی در جنگ هم حضور داشتند؟

امیر دادبین: بله و در جنگ مجروح شدند.

رنجبران: یعنی یک آدمی که در دستگاه امنیتی زمان شاه هم بوده، بعد از انقلاب برای مردم سربازی کرده است. از سرلشکر فلاحی خاطره‌ای دارید؟

امیر دادبین: وقتی ما دوره مقدماتی شیراز بودیم، روزهای پنجشنبه صبحگاه عمومی داشتند. ایشان در صبحگاه عمومی‌شان حتماً یکی از خطبه‌های نهج‌البلاغه را تفسیر می‌نمودند و پرسنل استفاده می‌کردند. که خیلی جالب بود برای ما.

رنجبران: با شهید صیاد شیرازی هم شما ارتباط نزدیک داشتید. خاطره‌ای از شهید صیاد دارید که نگفته باشید؟

امیر دادبین: یکبار داشتیم می‌رفتیم طرف میاندوآب، یک پایگاهی درگیر شده بود و چند شهید داده بود. من احساس کردم که شهید صیاد یک مقداری تو فکر رفتند. ایشان پشت فرمان بودند و من بغل دست‌شان نشسته بودم. من فکر کردم که یکجوری ایشان را باید از این وضعیت ناراحتی دربیاورم. (ببخشید بی‌ادبی می‌شود) گفتم تیمسار من می‌خواهم یک زن دیگر بگیرم. (حاج خانم اینجا نشسته‌اند و می‌دانند دارم شوخی می‌کنم). شهید صیاد گفتند بگذارید جنگ تمام شود شاید ما هم اینکار را کردیم.

رنجبران: از شهید بابایی چه؟ از ایشان هم خاطره‌ای دارید؟

امیر دادبین: نه از ایشان خاطره خاصی ندارم. فقط خاطرم هست که در موقع عملیات‌ها به عنوان افسر رابط نیروهوایی در ارتفاعات می‌آمدند و هواپیماها را کنترل می‌کردند که هدف را بزنند.

رنجبران: از دیگر ارتشی‌ها چه؟ از شهید نامجو؟

امیر دادبین: وقتی ما دانشجو بودیم، ایشان یکی از افسران دانشگاه افسری بود که نقشه‌خوانی درس می‌دادند. آن زمان خیلی جدی و با دیسیپلین کارشان را انجام می‌دادند. اصلاً کاری به این نداشتند که وضعیت ممکن است چه شود. ایشان کار خودش را دقیق انجام می‌داد و درس می‌دادند.

رنجبران: شما تقریباً ۱۰ سال کردستان بودید. یعنی در یک برهه بسیار حساسی. از چه سالی آنجا بودید؟ سال ۵۸؟

امیر دادبین: از اوایل درگیری‌های کردستان، من رفتم تا ۱۰ سال و ۱۰ ماه بعد. یک لوح تقدیر هم دارم که نیرو زمینی از ما تقدیر کردند.

رنجبران: یعنی تا عملیات مرصاد دیگر؟

امیر دادبین: بعد از عملیات مرصاد هم آنجا بودم.

رنجبران: یکی از خاطراتی که من می‌خواندم، درباره رابطه بسیار نزدیک شما با بچه‌های سپاه بود. به طوری که به شما می‌گفتند سپاهی هستید. چطور این رابطه نزدیک به وجود آمد. به خصوص که آن زمان به بچه‌های سپاه شاید دید مثبت‌تری وجود داشت که بچه‌های انقلاب هستند. در حالیکه یک جمله خیلی ویژه دارم از امام که می‌فرمایند اگر قرار باشد که خدایی ناخواسته ارتش بگوید من، سپاه بگوید من، بسیج بگوید من، آن روز است که فاتحه همه‌تان خوانده خواهد شد. این صحبت صریح امام است. ولی خب بالاخره یک فضایی بود. شما چطور اینقدر با بچه‌های سپاه نزدیک شدید؟

امیر دادبین: در کردستان بچه‌های سپاه و به خصوص بچه‌های اصفهان فوق‌العاده زیاد بودند و خیلی خوب کار انجام می‌دادند و تلاش‌شان در عملیات مرا جذب کرده بود. امثال من به شدت علاقه‌مند شده بودیم که با اینها ارتباط نزدیک داشته باشیم.

رنجبران: با کدام یکی از بچه‌های سپاه ارتباط بیشتری داشتید؟ شهید بروجردی و شهید کاوه را اسم بردیم؛ با شهید همت هم ارتباط داشتید؟

امیر دادبین: خیر.

رنجبران: با شهید کاظمی چه؟

امیر دادبین: شهید کاظمی هم  در کردستان بودند.

رنجبران: از دوستان سپاهی دیگر چه افرادی بودند که بتوانید نام ببرید؟

امیر دادبین: حاج آقا رستگارپناه مسئول عملیات بودند و خیلی خوب کار می‌کردند.

رنجبران: می‌خواندم که با آقای احمدی مقدم هم ارتباط خوبی داشتید. هنوز هم با ایشان ارتباط دارید؟

امیر دادبین: بله آن زمان ارتباط خوبی داشتیم؛ الان خیلی کم و به صورت تلفنی در ارتباط هستیم.

رنجبران: شهید احمدآقای متوسلیان چه؟

امیر دادبین: با شهید متوسلیان در مریوان ماه‌ها با هم بودیم. عملیات که انجام می‌دادیم، یا خودش می‌آمد یا معاونش سردار اختری را در عملیات می‌فرستاد. معمولاً ما شب‌ها که می‌رفتیم برای عملیات هیچ وقت نبود که اجازه بدهند ما تنها برویم و اینها با ما همراه نباشند.

رنجبران: یکبار هم عملیات مشترک می‌کنید و دوتا از اسلحه‌های شما را می‌برند...

امیر دادبین: بله. یکبار در عملیات مشترک، دو از بروبچه‌های ما تیر خورده بودند و اسلحه‌هایشان افتاده بود و بچه‌های بسیج این اسلحه‌ها را بردند دادند به حاج احمد و حاج احمد هم نگه داشتند. من گفتم این اسلحه‌های ما را باید پس بدهید. حاج احمد گفت نه دیگر؛ ما اینها را به دست آوردیم.

رنجبران: من شنیدم که گفتید پس ما دیگر عملیات مشترک نمی‌گذاریم.

امیر دادبین: بله.

رنجبران: من یک توضیحی باید بدهم. امیر دادبین سال ۸۴ در حین بالارفتن از ارتفاعات کندوان متأسفانه سقوط می‌کنند و مدتی هم در کما بودند که به خیر می‌گذرد. ولی با این شرایطی هم که لطمه خوردند، به حسینیه جماران آمدند و در برنامه حضور شرکت کردند و از خاطراتشات اینقدر زیبا برای ما روایت می‌کنند. یک ویدئو از شما بیرون آمد که در یک بنگاهی می‌خواهید خانه را به یک نیازمند بدهید. چرا اینکار را کردید؟ چون همه می‌دانند وضعیت شما هم خوب نیست.

امیر دادبین: خب ما تعدادمان کم بود و آن خانه هم خانه بزرگی بود که می‌دانستم به درد افرادی می‌خورد که تعدادشان بیشتر است. می‌خواستم یک خانه کوچکتر بگیرم و این خانه را به آن خانواده بدهم.

رنجبران: خیلی هم بازخورد داشت. واقعاً یکدفعه خودتان تصمیم گرفتید؟

امیر دادبین: بله. ولی نگذاشتند که انجام شود.

رنجبران: یک نیت خیر و کار قشنگی که ممکن است سراغ هر کسی نیاید و به نظرم این لطف خداست که شامل حال شما کرده است و آن تربیت خانوادگی اصیلی که داشتید. الان در ماه مبارک رمضان هم هستیم. مردم باید به یکدیگر بیشتر رحم کنند و کمک کنند.

امیر دادبین: دقیقاً همینطور است. اگر درباره وضعیت قبل انقلاب بدانند و بدانند انقلاب چقدر بزرگ است و چه کارهایی برای به ثمر رسیدن انقلاب شده است و ما چقدر شهید داده‌ایم، مطمئناً مردم نسبت به انقلاب نظرات دیگری خواهند داشت. این گرانی‌ها هم که باعث ناراحتی بعضی از مردم است، آن هم از بین می‌رود. اگر عظمت انقلاب را بدانند و بدانند که خود حضرت آقا کسی بودند که در جبهه‌ها حضور فعال داشتند و در خط مقدم از شمالغرب گرفته تا جنوب، همه جا را در کنترل داشتند و پرسنل را خیلی خوب می‌شناختند و با تجهیزات کاملاً آشنا بودند و از تجهیزات به نحواحسن می‌توانستند استفاده کنند.

رنجبران: و این درسی بود از طرف شما به کل مسئولان کشور که حواسشان به مردم بیشتر باشد. شما در مدیریت‌تان هم در زمانی که فرمانده نیروی زمینی ارتش بودید، به معیشت کارکنان خیلی توجه می‌کردید. حتی در زمان شما ساخت و ساز منازل مسکونی برای ارتشی‌ها شروع شد. درست است؟

امیر دادبین: بله. من یک اعتقادی داشتم و آن اینکه اگر به پرسنل از نظر مادی و معیشتی رسیدگی شود، باعث می‌شود که بهتر در عملیات‌ها شرکت کنند و به انقلاب بیشتر علاقه‌مند شوند. به این خاطر تلاش می‌کردم که از نظر معیشتی وضعیت پرسنل را بهتر کنم.

رنجبران: امیر این تصمیمی که برای خانه گرفتید و می‌خواستید خانه را به افراد نیازمندتر واگذار کنید، به خاطر چه بود؟ به خاطر وضعیت مردم بود که می‌دیدید؟

امیر دادبین: خیر. من اعتقاد داشتم که تعداد ما که در این منزل بزرگ هستیم، کم است و افراد دیگری هستند که تعداد بیشتری هستند و بهتر است که آنها از آن استفاده کنند.

رنجبران: نقش خانواده‌تان در این مسیر سختی که طی کردید، و حاج خانم شما چه نقشی داشته است؟

امیر دادبین: حاج خانم ما یکی از کسانی بوده که همیشه مشوق ما بوده‌اند در عملیات‌ها و کارهای نیک. در واقع ایشان بوده است که ما را کمک می‌کردند در راه کار خیر.

رنجبران: و حاج خانم را دوستان سپاهی به شما معرفی کردند در کردستان. درباره آشنایی‌تان می‌فرمایید چطور اتفاق افتاد؟

امیر دادبین: یک برادری بود که ‌دیدند ما هنوز ازدواج نکردیم، ایشان را به من معرفی کردند. ما هم رفتیم صحبت کردیم و آقای افتخاری که آنجا بودند، خطبه خواندند و محرم شدیم و به کرمان رفتیم خدمت پدر خانم‌مان.

رنجبران: مهریه‌شان یک جلد کلام‌الله و یک دوربین عکاسی بوده؟

امیر دادبین: بله.

رنجبران: چطور دوربین عکاسی را عنوان کردند؟

امیر دادبین: ایشان آن زمان به عکاسی علاقه‌ خاصی داشتند و مخصوصاً به گرفتن عکس از رزمندگان به شدت علاقه‌مند بودند. از افرادی که می‌شناختند، عکس می‌گرفتند و به همین خاطر هم از بنده دوربین عکاسی خواستند.

رنجبران: زندگی‌تان را در سنندج شروع کردید؟

امیر دادبین: بله.

رنجبران: از دوستان دیگر سپاهی‌تان، حاج خانم گفتند آقای استکی هم بودند؟

امیر دادبین: آقای استکی مسئول عملیات سپاه کردستان بودند و بنده هم مسئول عملیات ارتش در کردستان بودم و همیشه معمولاً با هم بودیم و عملیات‌ها را با هم انجام می‌دادیم.

رنجبران: خانم‌تان از دانشجویان پیرو خط امام بودند؟ در تسخیر لانه جاسوسی هم حضور داشتند؟

امیر دادبین: بله.

رنجبران: امیر برسیم به یک مقطع حساس دیگر که کودتای نوژه بود. شما در کودتای نوژه نقش ویژه‌ای داشتید و از امام درجه تشویقی گرفتید. تعریف می‌کنید؟

امیر دادبین: بله. یادم هست من و شهید شهرام‌فر را در ستاد مشترک خواستند. به آنجا رفتیم و شهید فلاحی گفتند حتماً به نوژه بروید ببینید چه خبر است. یک خبرهایی به ایشان رسیده بود. شهید شهرام‌فر یک پیکان داشتند؛ ما با همان پیکان شخصی ایشان به نوژه رفتیم.

رنجبران: شما و شهید شهرام‌فر و برادرزاده آقای ناطق.

امیر دادبین: بله. درود. به آنجا رفتیم. شهید شهرام‌فر و برادرزاده آقای ناطق که نمی‌دانم الان در قید حیات هستند یا خیر، به داخل پادگان رفتند و من بیرون ماندم و کنترل می‌کردم که کسی داخل پادگان رفت و آمد نکند. آنها رفتند عناصر داخل را کنترل کنند. چون هواپیماها می‌خواستند بلند شوند و جماران را بمباران کنند که آنها کنترل کردند و اصلاً اجازه بلندشدن هواپیما را ندادند. من یادم هست که یک تعدادی را خواستیم و همانجا محاکمه کردیم و یک تعدادی دستگیر شدند.

رنجبران: فکر می‌کردید که یک بخشی از ارتش دارد کودتا می‌کند؟

امیر دادبین: من خودم اصلاً اعتقادی به کودتا در ارتش نداشتم. چون اعتقاد داشتم که این انقلاب با این عظمت و فرماندهی حضرت امام، این کودتا در ارتش اصلاً وجود ندارد. هر وقت هم که صحبت می‌شد از کودتا، می‌گفتم اصلاً امکان ندارد.

رنجبران: چنین برنامه‌ریزی را می‌شود گفت که دقیقاً آمریکایی‌ها پشتش بودند.

امیر دادبین: بله.

رنجبران: برگردیم به قصه کردستان و زمان جنگ؛ به غیر از عملیات‌هایی که در کردستان بود، در عملیات بیت‌المقدس و بدر هم حضور داشتید. عملیات بیت‌المقدس، خرمشهر که آزاد شد، چه حس و حالی داشتید؟

امیر دادبین: خرمشهر مدت‌ها در محاصره و اشغال عراقی‌ها بود. وقتی که خرمشهر آزاد شد، ما هم مانند بقیه مردم فوق‌العاده خوشحال بودیم از اینکه یکی از شهرهای حساس ما با عملیات رزمندگان اسلام آزاد شده است.

رنجبران: امیر چقدر فکر می‌کنید که در این عملیات بیت‌المقدس و آزادسازی خرمشهر، معادلات نظامی توانست پیروز شود؛ یا اینکه واقعاً آن شجاعت رزمندگان ایران بود؟

امیر دادبین: من فکر می‌کنم که واقعاً حرکتی که بسیج و سپاه در آنجا انجام دادند و نیروهای نظامی که با آنها همگام بودند، باعث شده بود که آن پیروزی محقق شود.

رنجبران: در جایی هم گفته بودید اینکه امام گفتند معجزه بود و کار خدا بود، واقعاً کار خدا بود. امیر از مرصاد بگویید. عملیات مرصاد هم عملیات خیلی خاصی بود.

امیر دادبین: در عملیات مرصاد ما در کردستان بودیم؛ فرمانده قرارگاه آن موقع می‌گفت که منافقین می‌خواهند حمله کنند. من خودم به اینکه منافقین بتوانند کاری انجام دهند، اعتقاد نداشتم. وقتی که در مرصاد آمدند و آن ضربه را خوردند، با فرماندهان صحبت می‌کردم و می‌گفتم که من گفته بودم که اینها توان هیچ کاری را ندارند؛ خب ببینید همینطور هم شد.

رنجبران: در واقع آنجا برنامه‌ریزی و شجاعت شهید صیاد شیرازی و البته همراهی که بسیج و سپاه داشتند توانست اداره کند. شهید صیاد به نظرتان نقش‌شان در عملیات مرصاد چطور بود؟

امیر دادبین: شهید صیاد آن موقع هلیکوپترهای هوانیروز را داخل منطقه برد و ضربات اصلی را هلیکوپترهای هوانیروز به منافقین زدند و آن انسجام‌شان را از بین بردند و آن موفقیت حاصل شد.

رنجبران: آن چند روزی که درگیر عملیات بودید؛ فکر کنم دو روز طول کشید عملیات مرصاد؛ دلشوره این را نداشتید که منافقین بخواهند پیشروی بیشتری کنند و به سمت همدان و تهران بیایند؟

امیر دادبین: بنده خودم اعتقاد داشتم که با توجه به حساسیتی که مردم دارند و فرماندهی حضرت امام، منافقین نمی‌توانند حرکتی انجام دهند. از همان موقع معتقد بودم که اینها بالاخره ممکن است یک حرکتی انجام دهند، ولی ضربه می‌خورند و شکست می‌خورند.

رنجبران: نقش آقای هاشمی رفسنجانی در عملیات مرصاد چگونه بود؟

امیر دادبین: خدا رحمت کند آقای هاشمی را. خیلی خوب کار انجام می‌داد و بچه‌ها دوستش داشتند و صحبت‌های ایشان را خوب گوش می‌کردند. در واقع راهبری ایشان بود که عملیات مرصاد به پیروزی رسید.

رنجبران: امیر، اواخر جنگ بین سپاه و ارتش آیا اختلاف نظری به وجود آمده بود و جداگانه عملیات می‌کردید؟

امیر دادبین: من یادم نمی‌آید. خیر. هر وقت ما عملیاتی را جداگانه انجام دادیم، موفقیتی به دست نیامد؛ در نتیجه همیشه سعی می‌کردیم با هم کار انجام دهیم و در کنار هم باشیم.

رنجبران: شما بعد از جنگ به «پنها» رفتید و مدیریت بالگردها و بازسازی آنها را برعهده داشتید. آنجا هم کارهای ویژه‌ای کردید. می‌گفتید در یک جایی که ۱۷ میلیون دلار تجهیزات باید برای هلیکوپترها می‌‌گرفتید با کمک دانشمندان و دانشجویان دانشگاه شریف به ۳ میلیون دلار رسید.

امیر دادبین: یکسری خریدهایی از خارج می‌کردند که هلیکوپترها را راه بیندازند. من که به آنجا رفتم، دانشجوهای فکر می‌کنم دانشگاه شریف بودند که به آنها گفتم ما که تجهیزاتش را داریم، خودتان بیایید این قطعات را بسازید. خیلی سریع قطعات ساخته شد و روی هلیکوپترها نصب کردیم و هلیکوپترهایی که مدت‌ها خوابیده بود، راه افتاد و آن ۱۷ میلیون دلار به ۳ میلیون دلار رسید.

رنجبران: گفتید یکسری ناراحت شده بودند از این موفقیت. چه کسانی بودند؟

امیر دادبین: افرادی بودند که وقتی خرید می‌کردند، رانت داشتند و ناراحت شده بودند که وضعیت به هم خورده و ما خودمان توانستیم خودکفا شویم.

رنجبران: فشار هم می‌‌آوردند که دیگر در این زمینه کار نکنید؟

امیر دادبین: الان حضور ذهن ندارم ولی بله فکر می‌کنم همینطور بود و فشار هم می‌آوردند.

رنجبران: شما سال ۷۳ با حکم حضرت آقا فرمانده نیروی زمینی ارتش شدید. چطور انتخاب شدید؟ خبر دارید؟

امیر دادبین: اینطور که من شنیدم گفتند یک تعدادی اسامی را نوشته بودند و خدمت حضرت آقا برده بودند و به ایشان پیشنهاد داده بودند؛ حضرت آقا فرموده بودند که به این لیست اسم دادبین را هم اضافه کنید. آمده بودند و اسم مرا هم اضافه کرده بودند و بلافاصله حضرت آقا دستور داده بودند.

رنجبران: شما با آقا از کجا آَشنا شدید؟

امیر دادبین: حضرت آقا یکبار به کردستان آمدند. آن موقع رئیس جمهور بودند. قرار بود که از سنندج به مریوان برویم. بعضی از برادران سپاه که با ایشان بودند، می‌گفتند که باید اول کارهای انتظامی را انجام دهیم، بعداً این کار انجام شود؛ من می‌گفتم که هلیکوپترها پرواز کنند، ما کارها را انجام می‌دهیم. خود حضرت آقا هم معتقد بودند که من چون فرمانده منطقه هستم، هر چه من می‌گویم درست است. با وجود اینکه هماهنگی‌های لازم هم سپاه انجام نداده بود، ما هلیکوپترها را از سنندج بردیم به مریوان و حضرت آقا بدون اینکه نگران باشند، آمدند.

رنجبران: شما پدر ۵ شهید را خدمت حضرت آقا بردید. در همین سفر بود یا سفر دیگری بود؟

امیر دادبین: یادم نیست ولی یادم هست یک آقای قادر خانزاده‌ای داشتیم که ۴ تا فرزندش شهید شده بودند و یکی‌شان هم جانباز بود. من به این آقا خیلی علاقه‌مند بودم و با هم خیلی ارتباط داشتیم. موقعی که حضرت آقا می‌خواستند بیایند، ایشان مریوان بودند؛ من از سنندج زنگ زدم و گفتم که حضرت آقا می‌خواهند به سنندج بیایند و شما هم بیایید. ایشان نمی‌دانم با چه وسیله‌ای آمد که خودش را تا صبح رساند. خدمت حضرت آقا عرض کردم که ایشان قادر خانزاده هستند پدر چهار شهید و یک جانباز. آقا ایشان را بغل کردند و بوسیدند و به یکی از برادران سپاه گفتند که یک سکه به همسرشان بدهید. (ببخشید این را می‌گویم) عرض کردم که ایشان دو تا زن دارند؛ آقا فرمودند خب دوتا سکه بدهید.

رنجبران: یعنی آشنایی‌تان با آقا در این سفر شروع شد.

امیر دادبین: از آنجا بیشتر شد.

رنجبران: جایی هم گفتید که یک نفری بوده است خانم خاتون مُلک‌آرا که تغییر جنسیت داده بود و مسئول مؤسسه حمایت از بیماران مبتلا به اختلالات جنسی بوده است. تا آن زمان و تا قبل از اینکه امام درباره اینها حکم بدهد، همه اینها را فاسد می‌دانستند.

امیر دادبین: بله. یک روز که رئیس بازرسی نیروی زمینی بودم، این خانم ملک‌آرا با چادر مشکی آمد و به من گفت من مرد بودم. گفت قبل از اینکه حضرت امام فرمان بدهند، همه ما را متهم می‌کردند به اینکه ما فاسد هستیم ولی حضرت امام فرمودند اینها بیمار هستند و باید درمانشان کنید. از آن زمان به بعد ایشان شد مسئول کسانی که چنین مشکلاتی داشتند.

رنجبران: برای یک نفر هم نامه نوشته بود که این کسی که در نیروی زمینی ارتش است، مرد نیست، زن است و تغییر جنسیت داده است. ایشان را معاف کنید؛ که شما دستورش را از حضرت آقا گرفتید.

امیر دادبین: بله.

رنجبران: شما زمانی که فرمانده نیروی زمینی ارتش بودید رزمایش ذوالفقار را برگزار کردید؛ رزمایش بزرگی که جزو اولین رزمایش‌ها بوده است.

امیر دادبین: رزمایش ولایت بود.

رنجبران: خدمت حضرت آقا رفتید و پیشنهادش را دادید.

امیر دادبین: خدمت حضرت آقا رفتم و گفتم اگر اجازه بفرمایید ما یک رزمایش عظیمی انجام دهیم در دشت‌های قم. ایشان فرمودند خیلی خوب است انجام دهید. گفتم آخر ستاد مشترک اجازه نمی‌دهد و مانع ایجاد می‌کنند؛ حضرت آقا فرمودند اگر می‌توانید کار را خوب انجام دهید، انجام دهید. ایشان پشیبانی کردند و ما هم اجرا کردیم.

رنجبران: ظاهراً حضرت آقا نگران تلفات بودند.

امیر دادبین: بله نگران این بودند که حتی یک نفر هم تلفات نداشتیم.

رنجبران: شما اطمینان دادید که تلفات نخواهید داشت و تلفات هم نداشتید. بعد از آن رزمایش، قیمت نفت ۲ و نیم دلار افزایش پیدا می‌کند. یعنی در اثر رزمایش بوده است. امیر در زمانی که مدیریت «پنها» را داشتید یکی از کشورهای عربی از شما می‌خواهد که هلیکوپترهایشان را اورهال کنید. کدام کشور بوده است؟

امیر دادبین: فکر می‌کنم کشور لیبی بود که گفتند حالا که شما اینقدر ارزان اورهال می‌کنید، هلیکوپترهای ما را هم اورهال کنید. گفتم بیایید قرارداد ببندید؛ ما از خدا می‌خواهیم و آمدند و قرارداد بستند و کار انجام شد.

رنجبران: چند سال فرمانده نیرو زمینی ارتش بودید؟

امیر دادبین: فکر می‌کنم سه سال.

رنجبران: یعنی تا سال ۷۶. آن زمان رابطه‌تان با امیر سلیمی چطور بود؟

امیر دادبین: امیر سلیمی خیلی به من علاقه‌مند بود و من هم خیلی به ایشان علاقه‌مند بودم. حالا که این را فرمودید، من یک مطلبی بگویم. یکبار یادم نمی‌رود، به امیر سلیمی زنگ زدم تا حالش را بپرسم؛ آن موقعی که در بیمارستان بود؛ گفت دادبین می‌دانم تو هم مقداری مشکل داری ولی شب‌ها در همان رختخواب، نماز شبت یادت نرود.

رنجبران: با امیرسلیمی قبل از انقلاب آشنا بودید؟

امیر دادبین: خیر، بعد از انقلاب بود.

رنجبران: امیر سلیمی خدمات ویژه‌ای کردند.

امیر دادبین: بزرگ بود و واقعاً آدم مؤمنی بود.

رنجبران: خاطره‌ای غیر از این در ذهنتان دارید از امیر سلیمی؟

امیر دادبین: موقعی که مجروح شده بودم، برای دیدن من آمدند؛ من حرکتی نداشتم و افتاده بودم. از همه پزشکان و پرستاران خواسته بودند که همه امکاناتشان را برای بهبود بنده بسیج کنند و همین کار هم انجام شده بود.

رنجبران: شهید صیاد جایی گفته بودند که شهادت به در خانه ما می‌آید؛ واقعاً هم همین شد...

امیر دادبین: یکی از پرسنل می‌گوید جنگ تمام شده و ما توفیق شهادت پیدا نکردیم؛ شهید صیاد گفته بود اگر لایق شهادت باشید، شهادت به در خانه‌تان می‌آید.

رنجبران: امیر این دلاوری‌های شهدای مدافع حرم را ارتشی‌ها کمتر و سپاهی‌ها و بسیجی‌ها بیشتر، وقتی می‌بینید چه حس و حالی به شما دست می‌دهد؟

امیر دادبین: من دلم می‌خواهد که مانند آنها باشم. من خیلی دوستانی داشته‌ام که از نظر مادی به امکانات خوبی دسترسی پیدا کردند؛ اما هیچ وقت به آنها حسادت نداشتم ولی نسبت به شهدا همیشه حسادت داشتم.

رنجبران: البته خیلی از کسانی که شما را می‌شناسند و دوستان شما می‌گویند شما شهید زنده هستید.

امیر دادبین: شما محبت دارید.

 

تیمسار

 

**گزارش تصویری/ گفتگو با امیر احمد دادبین و همسر ایشان به مناسبت روز ارتش

 

رنجبران: امیر دادبین وضعیت نیروهای مسلح کشور را چطور می‌بینند؟

امیر دادبین: به نظرم می‌آید که با توجه به انتخابی که حضرت آقا کردند و موسوی را به عنوان فرمانده کل ارتش گذاشتند، افسری که هم مؤمن است، هم خوشفکر است و هم تواناست، و امیر حیدری که فرمانده نیروی زمینی ارتش هستند، ایشان چندبار روی مین رفتند و مجروح شدند؛ که هم مؤمن است و هم دلسوز و پرکار؛ فکر می‌کنم ارتش الان قابل مقایسه با ارتش زمان شاه نیست. ارتش الان، هم فرماندهی خوب حضرت آقا را دارد و هم پرسنل خوب و مؤمنی دارد و تجهیزات خیلی بالایی را داریم. چند ماه پیش با مسئول پدافند هوایی که صحبت می‌کردم، ایشان می‌گفت هیچ هواپیمایی جرأت اینکه نزدیک مرزهای ما بشود را ندارد و ما بلافاصله می‌زنیم.

رنجبران: فکر می‌کنید با این توانمندی‌هایی که ما داریم، دشمن می‌تواند نقشه جدیدی برای جنگ علیه ایران بکشد؟

امیر دادبین: فکر نمی‌کنم؛ اصلاً جرأت این کار را نمی‌کند. دشمن می‌داند اگر کوچکترین حرکتی کند، ضربه شدید می‌خورد و به همین دلیل به خودش اجازه این کار را نمی‌دهد.

رنجبران: شما را اذیت کردیم امیر ولی از صحبت‌هایتان استفاده کردیم. خاطرات خیلی خوبی گفتید. هنوز با آقا ارتباطی دارید یا خیر؟

امیر دادبین: می‌رویم پشت سر آقا نماز می‌خوانیم.

رنجبران: آخرین باری که رفتید کی بوده است؟

امیر دادبین: چند ماه پیش بود.

رنجبران: صحبتی با شما کردند؟

امیر دادبین: من هیچ وقت یادم نمی‌رود حضرت آقا، یکبار به سنندج رفته بودیم، دستی روی سر من کشیدند و گفتند بهترید. یک برادر سپاهی به نام خسروی‌نژاد با من بود؛ گفت سرت را هیچ وقت نشوری‌ها، جای دست حضرت آقا روی سرت است.

 

تیمسار

 

رنجبران: ان‌شاءالله موفق باشید. ما می‌خواهیم این بار یک کار جدیدی هم بکنیم و می‌خواهیم با همسر امیر دادبین که سال‌های سال، یار و یاور ایشان بودند، گفتگویی داشته باشیم. کسی که خودشان هم از دانشجویان خط امام بودند و در جریان تسخیر لانه جاسوسی حضور داشتند. خانم نیشابوری، امیر اشاره کردند که آشنایی شما از سنندج شروع شد؛ درست است؟

نیشابوری: ما از دانشگاه بعد از تشییع جنازه شهدایی که از پاوه آوردند، به کردستان رفتیم که حالا رفتنمان هم ماجرا داشت. شانس آوردیم که برادر هدایت که فرمانده اطلاعات غرب کشور بودند و از دانشجویانی بودند که با یکی از بچه‌ها در میاندوآب کار جهادی کرده بودند؛ آمدند که با ایشان به سنندج رفتیم. برادر بروجردی و برادر ابوشریف و برادر گلزاری خیلی خوشحال شدند ولی یکسری از بچه‌های اصفهان خیلی ناراحت شدند و گفتند که ما خودمان مشکل داریم و به فکر خواهران باشید. آقای بروجردی گفت کار بسیار خوبی کردید، بیایید، بمانید؛ الان کلی زن و دختر آواره شده و ما نمی‌دانیم چطوری باید با آنها برخورد کنیم و اقامت سه روزه ما را یک جوری ایشان به مادام‌العمر تبدیل کرد.

در سنندج صدا و سیما را راه‌اندازی کردیم و ساختمانی آنجا بود که خودمان تمیزش کردیم؛ نمی‌دانم چندصد هزار فشنگ در یک فرغون از آنجا جمع کردیم؛ بعداً وقتی دیدند ما ۴ ـ ۵ تا دختر آمدیم، کم کم اهالی هم برگشتند و دانشجویان شهرهای دیگر هم آمدند و آنجا به مقر تبدیل شد و بعد هم برادر رحیم صفوی همسرشان را آوردند. برادرشان هم همسرشان را با فرزند کوچک‌شان آوردند. این برای گروهک‌ها سنگین بود؛ چون شهر حالت عادی گرفته بود؛ در حالیکه اینها تمام تلاش‌شان را کرده بودند که رعب و وحشت ایجاد کنند.

چندماهی آنجا بودیم که به تهران برگشتیم؛ یکی از دوستان‌مان که قرار بود برای عقد خدمت امام بروند، همسرشان شهید صادق نوبخت در مریوان به شهادت رسید. ما خرداد که داشتیم صحبت می‌کردیم، شهید نوبخت گفت که صدام می‌خواهد حمله کند. ما هر چه گزارش می‌دهیم به بنی‌صدر و مسئولان، کسی توجه نمی‌کند. برای ما عجیب بود که چرا توجه نمی‌کنند. من به تهران برگشتم و مهرماه را در تهران بودم و امتحان تحکیم وحدت دادیم چون دانشگاه‌ها به دلیل انقلاب فرهنگی تعطیل شده بود. صد نفر داوطلب اعزام به کردستان بودیم. ۳۱ شهریور که بمباران شروع شد، از این ۱۰۰ نفر، ۲ نفر باقی ماندیم؛ من و آقایی به نام برادر بهشتی. به من گفتند شما کجا می‌خواهید بروید؟ فقط یک آقا مانده است. گفتم نه من باید بروم؛ دوستانم همسرانشان شهید شده‌اند و ما احساس دین می‌کنیم؛ باید برویم و کار کنیم.

واقعاً مردم کردستان مردم مهربانی بودند که خیلی ستم کشیده بودند. یعنی در دوره هر شاه و حکمرانی بر محرومیت اینها افزوده شده بود. ما هم که دنبال عدالت و رفاه مردم بودیم؛ امام هم گفته بودند که واجب کفایی است که هر کسی که می‌تواند برود ادارات را راه‌اندازی کند. من هم گفتم من که پدر و مادرم به من اطمینان دارند و مشکلی برای رفتن ندارم چون تک دختر بودم. گفتم حکمم را بزنید.

چون بچه‌ها رفته بودند مریوان، آن تنوع کاری را کنار گذاشتم و به مریوان رفتم. آنجا آموزش و پرورش بودم و کتابخانه جهاد را هم اداره می‌کردم. یک آقایی آمده بود تا کمیته امداد را راه بیندازد. نه نیرو داشت، نه پول ولی ما قبول کردیم که برایش راه بیندازیم و یک ساختمان به ما داد و رفت که امکانات بیاورد. دوتا از بچه‌ها می‌رفتند تحقیق می‌کردند و من هم که اصلاً نه کار اداری کرده بودم و نه هیچ، پرونده و اینها درست می‌کردم و شماره می‌زدم و خلاصه کمیته امداد را راه انداختیم. وقتی بچه‌های هلال احمر کار داشتند و زمانی که در بیمارستان درگیری می‌شد و مجروحان زیاد می‌شدند به کمک‌شان می‌رفتیم. در سنندج یک سرپرستار که از کوموله بود، با تزریق آمپول خیلی از مجروحان را به شهادت رساند.

سیستم قضایی سنندج خیلی اصرار داشت که آنجا باشم، گفتم من روحیه‌ام به این کارها نمی‌خورد. یک روز رفتم پیش زندانی‌ها و به عنوان خبرنگار با آنها صحبت کردم، دیدم خیلی ناراحت‌کننده است.

به مدرسه رفتیم و دخترهای کُرد هم خیلی مهربان بودند و من خیلی دوست‌شان داشتم و آنها هم مرا دوست داشتند.

 

تیمسار

 

رنجبران: بعد آنجا به امیر دادبین معرفی شدید؟

نیشابوری: نه من اصلاً با ازدواج مخالف بودم. من وقتی به این بچه‌ها می‌گفتم مشکلات‌تان را بنویسید، ریز تا درشت را می‌نوشتند. بعد اینها می‌گفتند خانم شما می‌آیید اینجا یک مدت کوتاهی می‌مانید و بعد شوهر می‌کنید و می‌روید. شما همسر کُردها هم نمی‌شوید؛ دخترهای کرد را می‌گیرید ولی خودتان با کردها ازدواج نمی‌کنید. من دیدم اینها از نظر مذهب، شافعی مذهب هستند. یکی از بچه‌ها که پدرشان در قم آیت‌الله بود با الازهر تماس گرفت که آموزش‌های فقه شافعی را برایمان بفرستند. چون گفتیم اگر ما بخواهیم اینها را آموزش بدهیم، فکر می‌کنند که قصد تغییر مذهب داریم در حالی که هدف ما این نبود. آموزش‌ها رسید و بعدها یک نماینده تعیین شد و مدرسه علمیه برای فقه شافعی راه‌اندازی شد.

سال رو به اتمام بود، یک خواهری بود که آموزگار بودند؛ خدا رحمتشان کند؛ به نام خانم سیستانی. هر وقت مرا می‌دید، می‌گفت بچه‌های اینجا گفته‌اند با شما صحبت کنم و من هم می‎گفتم اصلاً اسمشان را پیش من نیاور. من اگر اینها را در خیابان ببینم از خجالت می‌میرم و اصلاً از کردستان می‌روم. ولی در مورد ایشان، مسئله به هم‌خانه‌ای‌های خودم واگذار شد. در نتیجه آنجا صحبت کردند.

رنجبران: هم‌خانه‌ای‌های شما چه کسانی بودند؟

نیشابوری: خانم صدیقه صادقیان بود، خانم اکرم سیدنژاد بود که از دانشگاه شهید بهشتی بود، خانم پروین مؤمن زحمت‌کش که دانشجوی هنرهای زیبای دانشگاه تهران بودند و خانم شریعت‌پناهی بود که شیمی دانشگاه بهشتی می‌خواند. یک آقای دکتری بودند که دوست ایشان بودند و اصرار داشتند برای صحبت که گفتم من نمی‌خواهم صحبت کنم و قصد ازدواج ندارم؛ بعد ایشان به آقای دادبین زنگ زده بود و گفته بود که اینجا خانمی هست که برعکس بقیه نمی‌خواهد با دکتر و مهندس ازدواج کند؛ حالا من شوخی کرده بودم با دوستم سر مسئله شهادت و اینها و او هم به ایشان گفته بود. یکی از بچه‌های سپاه پیگیر شد و ایشان هم یکی از ماشین‌ها را مسلح کرده بود و بدون تأمین در جاده آمده بودند. بچه‌ها به من می‌گفتند اگر شهید می‌شدند چه؟ گفتم مگر من نامه فرستادم؟ مگر من ایشان را می‌شناسم؟ خب خودشان آمدند. دیگر قسمت شد و صحبت کردیم.

رنجبران: مهریه‌تان فقط همین قرآن و دوربین عکاسی بود؟

نیشابوری: آنجا نماینده حضرت امام حضور داشتند و زنگ می‌زد برای جوانانی که می‌خواستند ازدواج کنند و صیغه محرمیت می‌خواندند. من گفتم من اصلاً دوست ندارم چنین کاری در منطقه انجام بدهیم. قرار شد به کرمان برویم که خانواده ببینند و از آنجایی که من به هیچ خواستگاری اجازه نداده بودم وارد خانه شود و همان بیرون رد می‌کردم، پدرم احساس کردند که من به این ازدواج تمایل دارم. ایشان (امیر دادبین) هم به کرمان آمدند و برای محرمیت هم من شرط کرده بودم که خدمت امام برسیم برای عقد. چون همه دوستانم پیش امام عقد کرده بودند. چون بعضی‌ها خانواده‌های‌شان مهریه‌های بالا می‌گذاشتند ولی برای اینکه زیربار نروند و بتوانند توسط امام محرم شوند، مهریه‌ها را پایین می‌آورند، امام فرموده بودند که اینها عقد کنند و بعد بیایند پیش من که برایشان بخوانم تا با خانواده‌هایشان درگیر نشوند.

من همیشه در منطقه یا دانشگاه که بودم، دوربین همراهم بود؛ چون می‌گفتم عکس ثبت می‌شود و خاطره است. دوربینم هم اتوماتیک بود. یک سالی با یک دوربین المپوس کار کرده بودم که امانت بود و خیلی کیفیت عالی داشت. به ایشان گفتم من یک دوربین خوب می‌خواهم. دایی جانم که رئیس حوزه علمیه بودند، شدند وکیل ایشان و آیت‌الله روحانی که شوهر خاله‌ام بودند، وکیل من شدند. بعد گفتند برای مهریه چیزی تعیین کنید که رقم داشته باشد که گفتیم دوربین را بگذارید.

رنجبران: شما در تسخیر لانه جاسوسی هم بوده‌اید.

نیشابوری: بله از اولش حضور داشتم.

رنجبران: البته این دیگر خیلی بحث کهنه‌ایست که بگوییم برخی پشیمان شدند و برخی بر همان مسیر هستند. ولی شما جزو کدام دسته هستید؟

نیشابوری: والا من در مورد این مسئله فکر نکرده‌ام ولی ما در شرایط آن موقع و مسائلی که آن موقع پیش آمد و اینکه امام گفتند دانشجویان خودشان کاری انجام دهند، ما نمی‌دانستیم در آینده ممکن است تحریم‌هایی پیش بیاید یا به حدی برسد که به مردم فشار بیاید. البته زمان کارتر که هنوز این اتفاقات هم نیفتاده بود، خودشان شروع کرده بودند به تحریم.

رنجبران: خب اگر این اتفاق هم نمی‌افتاد که خیلی‌ها می‌گویند آمریکایی‌ها حالا نمی‌گوییم سرنگون می‌کردند، ولی یک لطمه بزرگی به انقلاب می‌زدند.

نیشابوری: بله ما در سفارت تعداد زیادی ماشین ضدگلوله دیدیم که دوتایش آمبولانس بود و می‌آمدند بیرون و به ملت تیراندازی می‌کردند. مگر یک سفارت چند ماشین ضدگلوله نیاز دارد؟ یا اصلاً همان محل سفارت، اگر در ایران مریضی یا قحطی پیش می‌آمد اینها تا چند سال آذوقه از آمریکا آورده بودند و در انبار بزرگی ذخیره کرده بودند.

نمی‌دانم ولی فکر می‌کنم اگر برگردم به عقب و با همان شرایطی که انقلاب کردیم و بچه‌هایی که شهید شدند و مشکلاتی که ممکلت داشت و می‌شد که آنطور نباشد، به احتمال زیاد دوباره همان کار را می‌کنم.

رنجبران: به عنوان همسر یک ارتشی که از قبل از انقلاب در ارتش بوده و بعد از انقلاب هم اینطور شجاعانه وسط میدان بوده است، نقش امام را در حفظ ارتش چطور می‌بینید؟ آن هم الان که در حسینیه جماران هستید.

نیشابوری: اقتداری که امام داشت، چنان عشقی را در درون ما جوان‌ها ایجاد کرده بود که اصلاً هیچ چیزی برای ما مهم نبود. الان که من یادم می‌آید ما سه روز در مریوان نان پیدا نکردیم؛ کار ما به جایی رسید که نان خشک و نان کپک زده می‌خوردیم. ولی وقتی امام پیام می‌دادند که من از دور دست و بازوی شما را می‌بوسم و دلم می‌خواست یک لحظه جای شما بودم یا در دوران لانه که حاج احمد آقا پیام‌های امام را به ما می‌رساندند؛ همین‌ها برای ما کافی بود و آب و نان و مادیات از بین رفته بود. چون اعتقاد داشتیم و می‌دیدیم که ایشان چقدر غمخوار ملت هستند و برای ملت کار می‌کنند و به همه چیز حساس بودند.

رنجبران: به عنوان همسر یک ارتشی فکر می‌کنید امام چگونه توانستند در آن شرایط ارتش را حفظ کنند؟

نیشابوری: با سخنرانی‌ها و اعتمادی که به ارتشی‌ها داشتند. و همچنین حفظ ارتباط با شهید نامجو و افراد مذهبی که همراه نامجو بودند. امام اینها را می‌شناخت و با آنها ارتباط داشت. مثلاً خود آقای صیاد شیرازی، دیدید که وقتی صحبت از انحلال ارتش شد، دکتر چمران در مجلس گفتند که من پشت یک ارتشی مانند صیاد بارها نماز خوانده‌ام. آن اعتماد، محبت و علاقه‌ای که داشتند به همه داشتند و ارتشی و غیر ارتشی برای‌شان فرقی نمی‌کرد. البته آدم‌های دگمی بودند آن زمان و بعداً هم بودند که فرق می‌گذاشتند. مثلاً همه چیز را به پای سپاه می‌گذارند.

 

تیمسار

 

رنجبران: هنوز هم این تفکر وجود دارد؟

نیشابوری: اتفاقاً همسر یکی از همین سرداران سپاه که در کردستان هم بودند، می‌گفت جایی رفته بودم سخنرانی؛ طرف جوری داشت صحبت می‌کرد که اگر من خودم در سنندج نبودم و نمی‌دیدم که ارتش و سپاه چقدر با هم عملیات‌های مشترک داشتند، فکر می‌کردم اصلاً ارتش در کردستان یا جنگ نبوده است. می‌گفت به همسرم گفتم حاجی اینها چکار دارند می‌کنند؟ دارند حق بچه‌های ارتش را ضایع می‌کنند.

رنجبران: خانم نیشابوری، به عنوان کسی که هم دوران انقلاب را درک کرده و هم بعد از انقلاب را و هم درکنار یکی از فرماندهان ارشد نظامی جمهوری اسلامی بوده فکر می‌کنید که مهمترین اولویت مسئولان ما براساس آموزه‌های امام چه است؟

نیشابوری: من سال‌هاست که به خاطر آسیب‌های جسمی که دیده‌ام دیگر نمی‌توانم فعالیت میدانی داشته باشم؛ ولی یک کار اقتصادی انجام دادم و درآمدی کسب شد؛ کثرت فقرا، محرومین، مجردها و بی‌جهیزیه‌ها به قدری دارد زیاد می‌شود که دارد خیلی زجرم می‌دهد. شما انقلاب کردید که این مسائل بر اساس یک سیستم صحیح برطرف شود؛ قرار بود این فاصله طبقاتی از بین برود نه اینکه به طریق وحشتناکی بالا رفته است. وقتی پیامک برای من می‌آید که خانه پنج طبقه در فلان منطقه با فلان امکانات دو سال پیش متری ۲۵۰ میلیون تومان، نمی‌توانم بفهمم که شهرداری چطور اجازه چنین کاری را می‌دهد؟ برای اینکه امروز پولی بگیرند و مشکلشان را حل کنند، آینده شهر را نمی‌بینند؟ آینده مملکت و مردم را نمی‌بینند؟ اینها همه به مسائل مالی و اقتصادی برمی‌گردد که دارد خیلی ضربه می‌زند. غرب دارد خیلی کار می‌کند و ما اصلاً کار فرهنگی نکرده‌ایم.

رنجبران: یعنی اولویت ما باید فرهنگ باشد یا اقتصاد؟

نیشابوری: این فرهنگ که می‌گوییم یعنی فرهنگ صحیح. در همین اغتشاشات آن فیلمی که آمد که مادری ضجه می‌زد که دخترش را پیاده کنند و نکردند. شما بروید سیره حضرت علی (ع) را بخوانید در نهج‌البلاغه؛ اصلاً چنین چیزی ندارید. این فیلم در همه دنیا پخش شد و اعصاب همه را به هم ریخت. خود خانم‌های چادر اعتراض کردند که این چه تذکر حجابی است که رحم و انصاف و مروت برود؟

رنجبران: در همین مسئله حجاب که دارید اشاره می‌کنید، به عنوان یک خانم چادری که فعالیت اجتماعی داشته و در جوانی به کردستان رفته است، چه باید کرد؟ چون یکسری می‌گویند که اگر رها کنیم این منکر گسترش پیدا می‌کند و قبحش می‌ریزد. یکسری دیگر هم می‌گویند که نه فایده‌ای ندارد که بگوییم و شاید اثر منفی بیشتری می‌گذارد.

نیشابوری: ما وقتی وارد دانشگاه شدیم، من به دانشگاه ملی رفتم که دانشگاه نورچشمی‌ها بود؛ دانشگاه پولدارها و مرفه‌ها بود که ترمی پول می‌دادند و به دانشگاه می‌رفتند. آن موقع من یادم است که به خاطر رفتار و اخلاق‌مان، حالا چه خواهرها و چه برادرها، کلی با حجاب شدند و کلی دختر با افراد مذهبی ازدواج کردند. چون صداقت در رفتار داشتند و اینطور نبود که ظاهر، مذهبی باشد ولی در دورن اعتقاد دیگری داشته باشند. ضمن اینکه فرهنگ یک کار مستمر است؛ کاری که از اول انقلاب باید انجام می‌شده است. این خاطرات را می‌نویسند ولی چند سال گذشته است؟ من که آن کتاب، خاطراتم را زنده می‌کند، آن کتاب را می‌خوانم اما آیا جوانان هم حاضرند این کتاب‌ها را بخوانند؟ اصلاً سیستم کاری و فرهنگی از برخوردهای چکشی یا افرادی که به خاطر پول وارد کارهای فرهنگی شدند، ضربه خورد.

یادم هست یکبار وارد ساختمان اطلاعات شدم؛ خانه‌های سازمانی کنار پادگان لشکر ۲۸ که بلوک‌های ۵ طبقه است. وقتی وارد شدم دیدم یک برادری دارد یک مجرمی از گروهک‌ها را بالا می‌برد به شکلی که این خانم چشم‌بند داشت؛ یک کتاب داشت که یک سرش را داده بود دست این دختر و خودش داشت جلوتر می‌رفت؛ یعنی کافی بود این دختر کتاب را ول کند و فرار کند و وارد محوطه بشود و دیگر چطور می‌خواستند او را بگیرند؟ یعنی اینطور ضوابط شرعی را رعایت می‌کردند با اینکه می‌دانستند خطرناک است. بعداً که پرسیدم گفتند که این دختر یک سبد را پر از میوه کرده و نزدیک یکی از مقرهای سپاه رفته و نارنجک همراهش بوده؛ سبد را به برادرها تعارف کرده و بچه‌های ما هم ساده و متدین که اهل دروغ و دغل نبودند؛ جمع شده بودند دورش و او نارنجک را انداخته بوده وسط اینها. یعنی دست به اینها نمی‌زدند. ولی الان مسائلی که می‌شنویم من دیگر سرسام گرفته‌ام و دیگر نمی‌روم تحقیق کنم که چقدر درست و چقدر غلط است.

رنجبران: ولی باید تحمل کرد و کار کرد.

نیشابوری: من الان کاری که از دستم برمی‌آید این است که در گروه‌ واتساپ برای خانواده‌های نیازمند کمک جمع می‌کنیم و توان فعالیت بیشتری را ندارم. ولی ناراحت مسائل کشور هستم و فکر می‌کنم که الان امام و شهدا و همه کسانی که دنبال پول و منافع نیستند دارند زجر می‌کشند. ما به تعدادی از منافع انقلاب رسیدیم ولی به بخشی از آن هم نرسیدیم. باید کارهای ریشه‌ای می‌شد. متأسفانه منافقین بهترین نیروهای فکری را از ما گرفتند.

رنجبران: خیلی لطف کردید خانم نیشابوری. هم شما و هم امیر دادبین را خدا حفظ کند. برای من صحبت کردن با شما بسیار لذت‌بخش بود. برای ما دعا کنید. ممنونم.

 

گزارش تصویری/ گفتگو با امیر احمد دادبین و همسر ایشان به مناسبت روز ارتش

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.