جی پلاس؛

خاطره حاج قاسم از شهید شفیع زاده

حاج قاسم در میان خاطراتش از دوستان شهیدش، به خاطره ای از شهید حسن شفیع زاده، فرمانده توپخانه سپاه اشاره کرده که حدود یک ساعت قبل از شهادت حسن اتفاق افتاده است.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس: حاج قاسم سلیمانی در لا به لای خاطراتش به برخوردهای شهید حسن شفیع زاده (۱)، فرمانده توپخانه سپاه با خودش اشاره می کند و اینگونه می گوید:

 

در مورد برخورد شهید شفیع‌ زاده با من در جلسات عرض کنم، من با شهید شفیع‌ زاده خیلی رفیق بودم و رفاقتی که با شهید شفیع‌ زاده داشتم از بچه‌ های دیگر بیشتر بود، ما معمولاً در جلسات کنار هم می‌ نشستیم و با هم دیگر بیشتر شوخی می‌ کردیم.

 

یادم است، در کربلای ۱۰ به همراه برادر عزیزمان سردار اسدی رفته بودیم برای تثبیت خط. چون شب گذشته عملیات بود، رفتیم به بچه‌ ها سر بزنیم، یکی از بچه‌ های بسیجی موجی شده بود، به حالت تعرضی به ما گفت که اینجا شاخ بز هم پیدا نمی‌ شود، با آقای اسدی آمدیم برای خودمان یک سناریو درست کردیم، رفتیم پیش آقای شمخانی بعد پیش آقای شفیع‌ زاده. بین رزمنده‌ ها ما همیشه من باب شوخی چیزهایی داشتیم، ایشان هم منتظر این نکته‌ ها بود و جواب می‌ داد، شروع کردم به صحبت و شوخی کردن.

 

تقریباً عملیات را در قالب یک فیلم آوردیم، وقتی که رسیدیم به موزیک، معمولاً در فیلم به ترتیب گفته می شود کارگردان چه کسی است، بازیگران و… بازیگران را خودمان معرفی کردیم، وقتی که رسیدیم به موزیک متن، گفتیم موزیک متن شفیع‌زاده. خدا رحمت کند، 10 دقیقه حسن می‌ خندید و می‌ گفت بار دیگر بگو و شاید کمتر از یک ساعت قبل از شهادتش بود.

 

بعد ایشان از همان جا بلند شد و برای سر زدن به منطقه عملیاتی رفت پیش آقای محتاج که در ارتفاع قرارگاه تاکتیکی بود که همان جا توسط اصابت گلوله توپ به خودرویش شهید شد.

 

 

۱. مرداد سال 36 بود که حسن در خانواده ای مذهبی در تبریز به دنیا آمد و مانند بسیاری از کودکان این سرزمین با پدر راهی مجالس سوگواری اباعبدالله(ع) شد و همین موضوع او را عاشق امام حسین(ع) بار آورد.

با اینکه حسن کودکی بیش نبود اما انگار از همان اوان نیز حق طلب بود، اطرافیانش می گویند همیشه حق را می گفت هر چند که به ضررش تمام می شد و نوع رفتارش با اطرافیان او را شاخص و شخصیتش را محور همسن و سالانش در هر سنی که داشت، می کرد.

مانند بزرگترها در پذیرایی از عزاداران اباعبدالله(ع) فعالیت می کرد، او با این روحیات بزرگ و بزرگتر می شد تا اینکه در 12 سالگی  پدر را از دست داد و چون او از دیگر خواهر و برادرهایش بزرگتر بود حالا شده بود دست راست مادر و احساس مسئولیت زیادی در قبال خانواده اش می کرد. هم خیلی خوب درس می خواند و هم در امور خانه به مادر کمک می کرد.

حسن هم به ورزش علاقه مند بود و هم به درس و تحصیل و در همه ایام تحصیلش جزء دانش آموزان برتر دوره خود بود که هم در زمینه علمی و هم به لحاظ اخلاقی مورد توجه کادر مدرسه بود.

این ایام گذشت و او راهی خدمت سربازی شد و با اوج گیری انقلاب اسلامی، او با مجاهدانی همچون شهید مدنی و شهید دستغیب ارتباط گرفت و به روشنگری علیه نظام شاهنشاهی پرداخت و اعلامیه های امام را وارد پادگان و توطئه های نظامیان رژیم شاهنشاهی را خنثی می کرد.

فرمانده حکومت نظامی تبریز قصد هجوم به خانه شهید مدنی و دستگیری وی را داشتند که حسن و دوستانش مطلع شده و با کشیدن نقشه ای سعی کردند تا این توطئه را در روز عاشورا خنثی کنند که کمیته ضد اطلاعات با خبر شد و حسن و دیگر دوستانش را برای گذراندن دوره سربازی به مرند تبعید کرد تا روزی که امام دستور فرار از پادگان ها را داد که او نیز عطای سربازی را به لقایش بخشید و به صفوف مردم پیوست.

روزهای 21 و 22 بهمن روزهایی بود که او مانند بسیاری دیگر از جوانان این مرز و بوم برای پیاده سازی اهداف انقلاب و امام سر از پا نمی شناخت و وقتی که درهای پادگان ها به روی مردم باز شد، او و دوستانش نهایت تلاششان را کردند که مبادا سلاح ها به دست ضد انقلاب بیفتد و با تشکیل گروهی، به دستگیری ضد انقلاب و ساواکی ها پرداختند.

حالا دیگر سپاه تشکیل شده بود و حسن نیز هسته های اولیه آن را در تبریز راه اندازی کرد و به عنوان مسئول عملیات سپاه تبریز به سرکوبی اشرار آذربایجان و حزب خلق مسلمان پرداخت. او ایامی را نیز به یاری شهید باکری در سپاه ارومیه شتافت؛ همچنین مدتی را هم مسئول تیم حفاظت شهید مدنی بود که بسیار بر روحیه وی اثر گذاشت.

زمزمه های جنگی نابرابر به گوش می رسید که راهی آبادان شد و با گذراندن روزهایی بسیار بامشقت بالاخره خود را از راه خورموسی به آبادان رساند و در ایستگاه هفت مستقر شد و سرباز فداکاری شد تحت فرماندهی شهید باکری.

پس از عملیات طریق القدس و شکست حصر آبادان، به فرماندهی ستاد تیپ کربلا منصوب شد و در عملیات فتح المبین نیز در قامت معاون تیپ المهدی(عج) به ایفای نقش پرداخت.

راه اندازی توپخانه سپاه خود افتخار دیگری است که در دفترچه اعمال پرتلاش او ثبت شده است که مجالی دیگر می طلبد.

روز هشتم اردیبهشت ماه سال 66 بود که سرانجام حسن در منطقه عملیاتی کربلای 10 و در ماووت بر اثر اصابت ترکش خمپاره به ماشینش به شهادت رسید و به حیات خاکی ای که سرشار از نیکی ها و تلاش ها در راه خدا بود پایان داد.

دیدگاه تان را بنویسید