جی پلاس؛

همسایه ابدی حاج قاسم: وقت شهادت من نیست

عراقی ها پایین تپه را زیر آتش گرفته بودند و هر آن امکان اصابت گلوله آنها بود اما شهید یوسف الهی بی توجه به این آتش دشمن از میوه های درخت می چید و می خورد...

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس: در کتاب "رندان جرعه نوش"  از شهید عارف، محمد حسین یوسف الهی همو که حاج قاسم وصیت کرده بود در کنار مزارش او را دفن کنند و همسایه ابدی حاج قاسم است، درباره زمان مرگ اینگونه نقل خاطره شده است:

 

 پیش از تصرف پنجوین، برای شناسایی همراه با حسین یوسف الهی زیر یک ارتفاعی رفته بودیم. (نزدیک گمرک عراق). عراقی ها مقاومت می کردند. نزدیک ارتفاع که شدیم، یک عراقی با کالیبر ۵۰ از بالای تپه ما را زیر آتش گرفت. شهید حسین یوسف الهی بالای درختی رفت که میوه های کوچک قرمز و ترش مزه داشت، شروع به خوردن کرد. عراقی ها درخت را زیر آتش گرفتند، برگ های درخت روی حسین می ریخت. من که پایین درخت بودم هر چه التماس کردم که حسین پایین بیا، نیامد و همچنان از میوه ها می خورد و مقداری هم به من می داد. او گفت: عراقی ها نمی دانند که وقت شهادت من نیست!»

با خیال راحت شناسایی کرد و پایین آمد، من وقتی فهمیدم که از زمان مرگش خبر دارد، هیچ نگفتم و خیالم راحت شد.

در همین رابطه بخوانید:

شهید یوسف الهی چه نکاتی را به مردم گوشزد می کند؟

چشمان بسته محمدحسین و کمک به مادر

 

برشی از کتاب رندان جرعه نوش؛ ص ۱۱۳-۱۱۴.

 

۱. چند روز بیشتر به شروع سال 1340 نمانده بود یعنی درست بیست و ششمین روز از اسفند ماه سال 39 بود که آقا غلامحسین یوسف الهی چشمانش به جمال پسری روشن شد که نمی دانست چند سال دیگر قرار است سرباز روح الله(س) شود و جامه شهادت بپوشد. نامش را محمد حسین گذاشتند.

آقا غلامحسین که خود از نیروهای فرهنگی جامعه بود و در آموزش و پرورش مشغول به کار بود، خانه را محیطی برای پرورش فرزندانش کرده بود و آنها را از همان ابتدا با مسجد، اسلام، قران و نهج البلاغه آشنا کرد.

و بعدها علاقه وافری که محمدحسین به نهج البلاغه پیدا کرده بود از همان تلاش های پدر سرچشمه گرفته بود.

روزهای اوج گرفتن مبارزات مردمی محمدحسین نوجوانی هفده ساله بود که هم سن و سالانش را به مبارزه علیه رژیم شاه دعوت می کرد.

انقلاب پیروز شد و هنوز زخم های باقیمانده از درگیری های مختلف در گوشه و کنار این خاک سرافراز التیام پیدا نکرده بود که جنگی نابرابر علیه مردم و مملکت آغاز شد و حسین نیز مانند بسیاری از جوان های این کشور گوش به فرمان امامش برای دفاع، لباس رزم پوشید. 

با شکل گیری لشکر 41 ثارالله به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی، حسین هم جانشین فرمانده اطلاعات و عملیات لشکر شد و چندین بار در طول سال های دفاع مقدس به شدت زخمی شد اما هیچ کدام از زخم هایش نتوانست او را خانه نشین کند.

بهمن ماه سال 64(1) از راه رسید و عملیاتی بزرگ در پیش بود، دشمن که بارها در عملیات های مختلف از حمله شیمیایی استفاده کرده بود این بار هم ناجوانمردانه دست به حمله شیمیایی زد و محمدحسین برای نجات نیروهایش وارد عمل شد و خود به شدت مجروح شد و به تهران منتقل.

زخم ها آنقدر کاری بودند که دیگر وقت رفتن محمدحسین رسیده بود و سرانجام او در بیست و هفتمین روز از بهمن ماه سال 64 یعنی چند روز بعد از شروع عملیات والفجر هشت در بیمارستان لبافی نژاد تهران با بدنی که زخمی جراحت های شیمیایی دشمنی نابکار بود به یاران شهیدش پیوست.

دیدگاه تان را بنویسید