مهم‌ترین دگرگونی اما در سیاست خارجی ایالات متحده رخ داده است. دوره پس از جنگ جهانی دوم با نقش‌آفرینی تعیین‌کننده آمریکا همراه بود. اما امروز، این کشور بیشتر یک‌جانبه‌گرا شده، از متحدان خود فاصله گرفته، اعتمادش را به نهادها و توافق‌های بین‌المللی از دست داده، به جای ترویج دموکراسی و حقوق بشر، با رژیم‌های اقتدارگرا نزدیک شده، و تمایلی به پذیرش مسئولیت رهبری جهانی نشان نمی‌دهد.

به گزارش  جماران، در تاریخ، اغلب دوران‌ها را تنها زمانی می‌توان به‌درستی شناخت که به پایان رسیده باشند. اکنون اما می‌توانیم با اطمینان بگوییم که عصر پس از جنگ سرد—که مشخصه‌های آن برتری ایالات متحده، رشد اقتصادی، و ثبات نسبی جهانی بود—به پایان رسیده و دوره‌ای تازه و نگران‌کننده آغاز شده است.

بیش از ده سال پیش، مقاله‌ای با عنوان «عصر بی‌نظمی» نوشتم و در آن هشدار دادم که نظم جهانی پس از جنگ سرد در حال فروپاشی است. آن زمان، برخی این هشدار را بدبینانه می‌دانستند. اما متأسفانه، تحولات دهه گذشته نشان دادند که آن ارزیابی نه‌تنها درست، بلکه حتی خوش‌بینانه بوده است.

در طول این سال‌ها، همه‌گیری کووید-۱۹ جان نزدیک به ۲۰ میلیون نفر را گرفت؛ بحران اقلیمی شدت یافت و فجایع طبیعی گسترده‌تر و مخرب‌تر شدند؛ جنگ خونین اوکراین پس از یورش دوم روسیه آغاز شد؛ حمله ۷ اکتبر ۲۰۲۳ توسط حماس، با کشتار ۱۲۰۰ اسرائیلی و اسارت صدها تن دیگر و حمله اسرائیل به نوار غزه و کشتار فلسطینی ها، منطقه را به آشوب کشید؛ چین و کره شمالی به سرعت زرادخانه‌های هسته‌ای خود را گسترش دادند؛ اروپا با خروج بریتانیا و تضعیف همبستگی مواجه شد؛ و در مجموع، نظام بین‌الملل به‌سوی اقتدارگرایی و فاصله‌گیری از ارزش‌های دموکراتیک حرکت کرده است.

مهم‌ترین دگرگونی اما در سیاست خارجی ایالات متحده رخ داده است. دوره پس از جنگ جهانی دوم با نقش‌آفرینی تعیین‌کننده آمریکا همراه بود. اما امروز، این کشور بیشتر یک‌جانبه‌گرا شده، از متحدان خود فاصله گرفته، اعتمادش را به نهادها و توافق‌های بین‌المللی از دست داده، به جای ترویج دموکراسی و حقوق بشر، با رژیم‌های اقتدارگرا نزدیک شده، و تمایلی به پذیرش مسئولیت رهبری جهانی نشان نمی‌دهد.

در همین حال، بازیگران جدید—چه کشورها و چه گروه‌های غیردولتی—با انگیزه و توان بیشتری برای به چالش کشیدن وضعیت موجود وارد میدان شده‌اند. به این ترتیب، آنچه در سال ۲۰۱۴ درباره جهانی کم‌ثبات‌تر، کمتر برخوردار، و کمتر توانمند در مقابله با بحران‌ها نوشتم، امروز با شدت بیشتری صحت دارد.

تشخیص پایان یا آغاز یک دوره تاریخی در زمان وقوع آن کار ساده‌ای نیست. همان‌طور که رنسانس تنها در نگاه به گذشته چنین نام گرفت، ما نیز ممکن است ندانیم که با یک تحول گذرا مواجه‌ایم یا با آغاز یک روند پایدار.

اما می‌توان استدلال کرد که جهان امروز در حال عبور از یک آستانه تاریخی است. ۲۵ سال از فروپاشی دیوار برلین می‌گذرد—رخدادی که به پایان جنگ سرد انجامید و عصری نو با ویژگی‌هایی همچون هژمونی آمریکا، گسترش رفاه، بازتر شدن جوامع، و همکاری قدرت‌های بزرگ را به‌همراه داشت. این عصر نیز اکنون رو به پایان است.

امروزه وارد دوره‌ای شده‌ایم که به‌مراتب ناآرام‌تر، پُرآشوب‌تر و پرتنش‌تر از گذشته است. در خاورمیانه، شاهد آغاز نوعی “جنگ سی‌ساله مدرن” هستیم که در آن وفاداری‌های مذهبی و سیاسی، درگیری‌های فرسایشی درون و فراتر از مرزهای ملی را دامن زده‌اند.

در اروپا، روسیه با تهاجم نظامی به اوکراین، بنیان‌های نظم پساجنگ را—که مبتنی بر اصل تغییرناپذیری مرزها از طریق زور بود—به چالش کشیده است. این‌ها نشانه‌هایی جدی از ورود به عصری نو هستند؛ عصری که در آن صلح و اجماع جای خود را به رقابت آشکار، بی‌ثباتی منطقه‌ای و فروپاشی نظم جهانی داده‌اند.

آسیا هنوز در وضعیت نسبتاً صلح‌آمیزی قرار دارد، اما این صلح بسیار شکننده است—زیر سایه‌ی اختلافات مرزی حل‌نشده، افزایش ناسیونالیسم، و فقدان سازوکارهای قوی برای پیشگیری از درگیری‌ها.

در عین حال، تلاش‌های بین‌المللی برای مهار بحران اقلیمی، ساماندهی به تجارت جهانی، قانون‌گذاری در عصر دیجیتال، و کنترل بیماری‌های واگیر، عمدتاً ناکام بوده‌اند.

علت این وضعیت، تنها در نیت کشورها نیست، بلکه به تحولی بنیادین در ساختار جهان بازمی‌گردد: قدرت به‌طور فزاینده‌ای میان دولت‌ها و بازیگران غیردولتی—از گروه‌های شبه‌نظامی و تروریستی گرفته تا شرکت‌های چندملیتی و نهادهای مردمی—پراکنده شده است. در چنین شرایطی، مدیریت مسائل جهانی از کنترل گازهای گلخانه‌ای تا مقابله با قاچاق، تروریسم و بیماری‌های مسری، حتی در بهترین حالت دشوار است—چه برسد به زمانی که اراده‌ای جمعی برای عمل وجود ندارد.

ریشه‌های بی‌نظمی جهانی: نگاهی به نقش آمریکا و سایر بازیگران

برخی از دلایل افزایش بی‌ثباتی در جهان به عملکرد خود ایالات متحده بازمی‌گردد. حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ شکاف‌های فرقه‌ای میان شیعه و سنی را تعمیق بخشید و یکی از موانع اصلی در برابر نفوذ منطقه‌ای ایران را از میان برداشت. در سال‌های بعد، آمریکا خواستار تغییر رژیم در سوریه شد، اما در عمل اقدام جدی‌ای برای تحقق آن نکرد—حتی زمانی که دولت سوریه بارها از تسلیحات شیمیایی استفاده کرد و هشدارهای واشنگتن را نادیده گرفت. این خلأ قدرت در منطقه، فرصتی فراهم آورد تا گروهی همچون داعش به‌سرعت جای آن را پر کند.

در آسیا نیز، دولت آمریکا از سیاستی موسوم به “محور نگاه به شرق” برای افزایش حضور و تعامل سخن گفت، اما اقدامات عملی برای تحقق آن سیاست بسیار محدود بود.

مجموعه این رویدادها، جهانی را پدید آورده‌اند که نه‌تنها نظم و ثبات آن آسیب دیده، بلکه ظرفیت همکاری بین‌المللی و مدیریت بحران نیز به‌شدت تضعیف شده است.

پیامد طبیعی چنین روندی، تضعیف اعتماد جهانی به اعتبار و قابلیت اتکای ایالات متحده بوده است. در نتیجه، دولت‌ها و بازیگران غیردولتی بیشتری تصمیم گرفته‌اند مسیرهای مستقل خود را دنبال کنند.

در کنار این عوامل جهانی، دلایل محلی نیز نقش مهمی در افزایش بی‌ثباتی دارند. خاورمیانه گرفتار سطوح بالای عدم تساهل، نبود توافق در مورد مرزهای اختیارات دولت و جامعه، و اختلاف بر سر جایگاه دین در سیاست است. بسیاری از کشورهای این منطقه نیز در مقابله با افراط‌گرایی یا جلوگیری از گسترش آن در زمان مناسب، کوتاهی کرده‌اند.

در سوی دیگر، روسیه تحت رهبری ولادیمیر پوتین، به‌دنبال بازگرداندن بخش‌هایی از نفوذ امپراتوری سابق شوروی از طریق تهدید و قدرت نظامی است. اروپا نیز، به‌ویژه در حوزه سیاست خارجی، از ظرفیت و اراده لازم برای ایفای نقش مؤثر در نظام جهانی برخوردار نیست. در آسیا نیز بسیاری از دولت‌ها به‌جای آماده‌سازی افکار عمومی برای مصالحه‌های دشوار اما ضروری با همسایگان، به دامن زدن به ناسیونالیسم روی آورده‌اند.

البته این بدان معنا نیست که جهان در آستانه ورود به یک «عصر تاریکی» نوین است. وابستگی متقابل جهانی همچنان به‌مثابه ترمزی عمل می‌کند که مانع از اقداماتی می‌شود که بدون هزینه برای خود کشورها باشند. اقتصاد جهانی نیز، اگرچه آسیب‌دیده، تا حدی از رکود شش سال گذشته بازیافته است. اروپا عمدتاً باثبات مانده، آمریکای لاتین نیز همین‌گونه، و بخش‌هایی از آفریقا در مسیر ثبات قرار گرفته‌اند.

همچنان امکان‌هایی برای مهار بی‌نظمی جدید وجود دارد. توافقی بین‌المللی ممکن است ظرفیت هسته‌ای ایران را در سطحی محدود نگه دارد که نیاز امنیتی همسایگان به اقدام نظامی یا دستیابی به سلاح هسته‌ای را کاهش دهد.

همچنین می‌توان با تضعیف توان نظامی داعش، قطع منابع مالی و جذب نیروی آن، و تقویت کشورهای آسیب‌پذیر، با تهدید این گروه مقابله کرد. تحریم‌ها و کاهش قیمت نفت نیز ممکن است روسیه را به مصالحه در پرونده اوکراین وادار کند. در آسیا، چنانچه اراده سیاسی فراهم باشد، ایجاد ترتیبات منطقه‌ای همچنان می‌تواند به تقویت صلح کمک کند.

با این حال، واقعیت آن است که آنچه از نظر نظری ممکن است، در عمل اغلب با موانع جدی مواجه می‌شود—از جمله محدودیت‌های ناشی از سیاست‌های داخلی کشورها، نبود اجماع جهانی، و افول نسبی نفوذ ایالات متحده، که در غیاب آن نه کشوری توان جایگزینی دارد و نه بسیاری حاضرند برای حفظ نظم جهانی از آن حمایت کنند.

نتیجه، جهانی است کمتر صلح‌آمیز، کمتر برخوردار از رفاه، و ناتوان‌تر در پاسخ به بحران‌ها—در قیاس با آنچه پس از پایان جنگ سرد تجربه کرده‌ایم.

این متن برگرفته از مقاله‌ای بلندتر است که نخستین‌بار در شماره نوامبر/دسامبر ۲۰۱۴ مجله «فارن افرز» منتشر شده است.

درباره نویسنده:

ریچارد هاس، رئیس افتخاری شورای روابط خارجی ایالات متحده، مشاور ارشد در شرکت Centerview Partners و استاد دانشگاه نیویورک است. او پیش‌تر مدیر برنامه‌ریزی سیاسی وزارت خارجه آمریکا (۲۰۰۱–۲۰۰۳) و فرستاده ویژه رئیس‌جمهور جورج بوش در امور ایرلند شمالی و افغانستان بوده است. از تازه‌ترین آثار او می‌توان به کتاب «وظایف شهروندی: ده عادت شهروندان خوب» (پنگوئن، ۲۰۲۳) و خبرنامه هفتگی «خانه و جهان» در پلتفرم Substack اشاره کرد.

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند
کلمات کلیدی عصر بی‌نظمی
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.