عصر دوشنبه در میدان امیر چقماق یزد، فضایی زیبا و دلنشین از یک رنگی و وحدت و همدلی هویدا شد، کسی شعار حزبی نداد، کسی به کسی نگاه چپ نکرد، کسی صفش را از دیگری جدا ننمود؛ آخه همه به عشق یک سرباز جانفدا آمده بودند سربازی که شعار مکتبش اخلاص و وحدت و همدلی بود.

امروز میدان امیرچقماق یزد، روزی به یاد ماندنی از خود به یادگار گذاشت؛ همه آمده بودند و یک صدا و یکدل در عزای فقدان علمدار لشکر علی، اشک ماتم ریختند.

اگر دستشان از پیکر پاک این سردار دلاور اسلام دور بود اما دلشان چون پروانه در اهواز ، مشهد، تهران و قم می چرخید و ناله میکرد.

این میدان و این تکیه، قبلا فقط یکبار این چنین جمعیتی به خود دیده بود و آن هم زمانی بود که مقتدایشان و رهبرشان به این استان سفر کرده بود.

علاوه بر میدان بزرگ امیرچخماق، در خیابانهای اطراف هم جمعیت زیادی در حال تردد و نزدیک شدن به میدان اصلی بودند، خیلی ها لباس سیاه پوشیده بودند، بغض در گلو و اشک در چشم.

با هر کس که همصحبت میشدی بغضی خفته در گلو داشت و خشمی آشکار در چهره؛ و همه آنها یک نظر مشترک داشتند و آن انتقام سخت بود.

با پیرمردی نحیف و لاغر همکلام شدم، پدر برای چه آمده ای؟ گفت تو برای چه آمده ای؟ گفتم به عشق حاج قاسم و او در جواب گفت: چو دانی و پرسی خطاست!؛ و بعد اشکهایش جاری شد و دیگر نتوانست حرف بزند.

از پسر جوانی که داشت با دیگر عزاداران به سینه میزد پرسیدم حاج قاسم را می شناختی و او گفت: مگر کسی هم هست که سردار خود را نشناسد؟!. گفتم شهید سلیمانی چه کرده که شیفته او شدی و در این سرما به اینجا آمده ای و او در جواب گفت: حاج قاسم، نمونه یک انسان کامل بود، اخلاق محور بود، بی ریا بود، یتیم نواز بود و یک ایرانی شجاع که استکبار حتی از شنیدن نامش هم به خود می لرزید.

خودم را به وسط جمعیت رساندم، مردی میانسال را مشاهده کردم که به شدت اشک می ریخت و به سینه میزد؛ صبر کردم تا نوحه نوحه‌خوانی تمام شد نزدیکش رفتم و خود را معرفی کردم و او که خیلی محزون و ناراحت بود گفت: تنها انتقام می تواند دل ما را آرام کند.

پرسیدم نظرت در مورد حاج قاسم سلیمانی چیست؟ و او اظهار داشت: حاج قاسم، مرد میدانهای سخت بود، ۴۰ سال برای سربلندی میهن و اسلام و مسلمین تلاش کرد اما فقط چند سال او را شناختیم.

وی نحوه شهادت مظلومانه این عزیز از دست رفته را یادآور شد و افزود: دشمن زبون که قادر به رویارویی با او نبود از پشت به او خنجر زد.

از جوان دیگری که در میدان بود پرسیدم از حاج قاسم بگو، چرا به اینجا آمدی؛ این جوان که چشمایش پر از اشک بود گفت: سردار سلیمانی، فقط یک سپاهی و رزمنده نبود، او نمونه یک انسان از خودگذشته و ایثارگر بود که مردانه با دشمن جنگید و مظلومانه به شهادت رسید.

حالا یکی از نوحه خوانان با خواندن یکی از نوحه های معروف "سعادتمند" نوحه خوان مشهور یزدی، شور و حال دیگری به جمعیت داد و آنها در حالیکه به سینه می زدند در رثای سپه سالار لشکر اسلام  اشک می ریختند.

عجب شوری بود و عجب حالی، چه فضایی بود این فضا، آکنده از معنویت و اخلاص و قدرشناسی.

با بسیاری از افرادی که صحبت می کردیم از صفات حسنه این سردار دلاور به نیکی یاد می کردند؛ اخلاص، بی ریایی، سادگی، دل نبستن به دنیا، یتیم نوازی، مردمداری، تدین، شجاعت، شهامت، ولایت مداری و عشق به اسلام و میهن، فقط بخشی از آن چیزی بود که مردم گفتند.

یزد، امروز دوشنبه، ۱۶ دیماه متفاوتی را سپری کرد. 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.