متن کامل این مصاحبه بدین شرح است: دوران جنگ و موشکباران بود. قطعی دائمی برق و تلویزیونی که 2 شبکه بود و ساعات محدودی که با برنامه دیدنیها و نقاشیهای ارسالی و گمشدگان و نهایتاً سریالی ژاپنی و معدود سریالهای داخلی پر می شد. ورزش هم که محدود بود به برنامه ورزش و مردم مرحوم بهرام شفیع. در این شرایط چشم وچراغ کرمانشاهیها در ورزش، 2 برادر بودند که کشتی می گرفتند. محمدحسین و محمدحسن. حسین گرچه برادر بزرگتر بود اما سبکتر از حسن بود. حسن هم بلند بالاتر بود و هم سنگینتر.
حسن و حسین محبی نسلی بودند که در بدترین شرایط تاریخی، در بهترین شرایط جسمانی و ورزشی قرار داشتند. ترکیب این 2 فقط یک جمله است: حسرت. این 2 به همراه تعدادی دیگر از کشتی گیران ایران، چهار دوره مسابقات جهانی و 2 المپیک را به دلیل تحریم از دست دادند آن هم در شرایطی که به لحاظ بدنی و آمادگی در سطح عالی بودند. بسیاری از کارشناسان کشتی اعتقاد دارند که اگر تقدیر این نسل به کناره گیریهای پی درپی کاروانهای ورزشی ایران از حضور در رقابتهای جهانی و المپیک گره نمی خورد آنها کلکسیونی از مدالهای خوشرنگ جهانی و المپیک را در ویترین افتخارات خود داشتند. همین است که از آنها و نسل آنها با حسرت یاد می شود.
با تمام این اوصاف حسین و حسن محبی، کماکان پرافتخارترین کشتی گیران کرمانشاهی هستند. با اینکه دیگر ورزشکاران با جیپ تمرین نمی کنند، سنگ در کوله پشتی نمی گذارند و پدرانشان آنها را مجبور نمی کنند چون محبی ها زیردرخت وسط حیاط خانه بشین پاشو کنند و شنا بروند؛ با اینکه دیگر خبری از تحریم مسابقات جهانی نیست و از همه مهمتر رسانه ها پشت ورزشکاران هستند، اما هنوز که هنوز است کسی نتوانسته چون برادران محبی، در کشتی مدال جهانی کسب کند.
برادران محبی را در محل هیات کشتی ملاقات کردیم. گروهی از خبرنگاران تحریریه آوای کرمانشاه که تصاویر مبارزات برادران محبی را از تلویزیونهای سیاه و سفید دهه شصت تماشا کرده بودند به دیدار و مصاحبه این 2 رفتند.
اگر در آن روزگار گزارشگر تلویزیونی مجبور بود در تصاویر ضبط شده، برای تشخیص کشتی گیران بگوید آنکه زانوبند بر پای چپش بسته محبی است یا حریف او، این بار دیگر ما مجبور نبودیم به زانوبندها خیره شویم تا تشخیص بدهیم کدامیک محبی است. حسین و حسن محبی در برابرمان نشسته بودند و تصاویر، رنگی بود. گرچه 28 سال می گذشت از آخرین روزهایی که بر روی تشک کشتی، پنجه در پنجه حریفان می گذاشتند اما مواجهه با آنها هنوز هم جذاب و دلچسب است. صمیمیت در کلام و رفتار برادران محبی آنگونه بود که با شروع مصاحبه دیگر خبری از آقای محبی نبود. آنها برای ما شده بودند آقا حسین و آقا هما. هما یا همایون، نامی ست که همه محمدحسن محبی را با آن صدا می زنند.
محبی ها در یکی از آخرین روزهای مهرماه 97، میزبان جمعی از تحریریه آوای کرمانشاه بودند تا ما خاطرات و روزگار سپری شده آنها را ضبط کنیم و میهمان صفحات کاغذی آوای کرمانشاه نماییم. گفت وگویی که نزدیک به 2 ساعت به طول انجامید و آنها با صبر و حوصله که چاشنی پررنگی از خنده و شوخی در آن بود به پرسشهای ما پاسخ دادند. هر 2 از سالن کشتی آمده بودند. از خیسی موی سر و نم روی صورتشان معلوم بود که قبل از آنکه به سالن جلسات هیات کشتی برای انجام مصاحبه قدم بگذارند، زیر دوش رفته اند تا عرق از تن بشویند. گرچه گذر روزگار ردی از سپیدی لای موهایشان دوانده اما همچنان قبراق و سرحالاند.
گفت و گوی ما همچنان که گفتیم نزدیک به 2 ساعت به طول انجامید، همین هم است که متن آن طولانی از کار در آمد با این حال پاسخهای آقا حسین و آقا هما خواندنی است و جذاب.
- از سالها پیش شروع کنیم، یعنی بدو تولد. گویا حدود یک سال اختلاف سنی دارید؛ این اختلاف سنی کم در دوران کودکی خوب بود یا بد؟
محمد حسین: این اختلاف سنی کم از جهاتی خوب بود، از جهاتی بد. بدیاش این بود که هر زمان به میهمانی دعوت می شدیم، از ما می خواستند که همانجا با هم کشتی بگیریم. خوبیاش هم این بود که همدیگر را کمک می کردیم و با هم بودیم.
محمدحسن: از نظر من خوب بود. وقتی در خانوادهای هستی که پدر کشتی گیر است و علاقه مند، ما هم از راه می رسیم و به سمت کشتی می رویم و به یکدیگر کمک می دهیم، طبیعتاً اتفاق خوبی است.
- اهل دعوا بودید؟
محمدحسین: حقیقتاً زیاد اهل دعوا نبودیم. ما در محله فیض آباد که یکی از قدیمی ترین محله های کرمانشاه است، بزرگ شدیم. بافت آن محله به گونه ای بود که احتمال دعوا و درگیری وجود داشت. مرحوم پدرمان همیشه تمایل داشت که اگر موردی پیش آمد، یقه گیری و دعوا کنیم؛ اما خب مادرمان این گونه نبود و این اجازه را نمی داد. او همیشه نصیحتمان می کرد و می گفت که دعوا و درگیری خوب نیست و باعث می شود در محله انگشت نما شوید. بعدها هم که وارد کشتی شدیم، در 16 سالگی جزو تیم شهر شدیم و مردم ما را می شناختند، پس باید سعی می کردیم درست رفتار کنیم و همین باعث می شد دست به عصا عمل کنیم؛ و فکر می کنم یکی از مواردی که باعث شد در کشتی موفق شویم همین دوری از تنش و درگیری بود.
محمدحسن: گاهی اوقات دعوا می کردیم. من هر زمان دعوا می کردم و کم می آوردم، می گفتم بروید داش حسین را بیاورید. داش حسین هم می آمد و طرف را می زد.
برای هم کری هم می خواندید؟ مثلاً زمانهایی که یکی تان مدال می گرفت، برای دیگری کری می خواند؟
محمدحسن: خیر، اصلاً برای هم کری نمی خواندیم. من از داش حسین کوچکترم و همیشه سعی کرده ام حرمت ها را حفظ کنم. خاطرم هست که اگر وقتی حسین می باخت، دوست داشتم خودم ببازم؛ اما حسین نبازد. در مجموع می خواهم این را بگویم که من معتقدم کشتی گیر باید اخلاق و اصول حرفه ای را حفظ کند. متأسفانه یکی از نکاتی که من را آزار می دهد، این است که اخلاق امروز در کشتی از بین رفته است.
- مرحوم یداله محبی پدرتان از پهلوانان و نوادر کشتی کرمانشاه بوده و اولین مدال را نیز برای کرمانشاه کسب کرده است؛ خب طبیعی است که وقتی در چنین فضایی بزرگ شوی، به سمت ورزش و کشتی کشیده می شوی؛ جدای از این عوامل، مورد دیگری بود که شما را به سمت کشتی سوق دهد یا همه اش خواسته مرحوم پدرتان بود؟
محمدحسین: اگر امروز پسر من کشتی می گیرد، و یا اگر ارشک و شیروان (یداله) پسران برادر بزرگمان کشتی می گیرند، نشان می دهد کشتی در خون و ژن ما وجود دارد. من فکر می کنم این پدر پیشه گی است. فرزند خود من از روزی که چشم باز کرده در این فضا بوده و زمانی که بزرگتر شد، اکثر اوقات با من به تمرین می آمد؛ خب مشخص است که او به سمت کشتی کشیده می شود. وضعیت برای خود ما هم به همین گونه بود؛ پدرمان، پدربزرگمان در این فضا بودهاند و همین باعث شد که ما هم به سمت کشتی بیاییم. شاید اگر فضای کشتی بر زندگی ما حاکم نبود، مسیر ما و حتی فرزندانمان تغییر می کرد.
- پدرتان شما را با خودش به مسابقات و یا حتی سر تمرین می برد؟
محمدحسین: نه. آن زمان که مرحوم پدرمان کشتی می گرفتند ما نبودیم. ما بیشتر با اخوی بزرگمان کاظم سر تمرین می رفتیم و دنباله رو او بودیم.
- اهل درس بودید؟
محمدحسین: درس می خواندیم. اتفاقاً حسن هم شاگرد زرنگ بود؛ اما خب تمام فکر و ذکر ما شده بود ورزش. ما روزی چهار نوبت تمرین می کردیم. صبح 2 نوبت، عصر هم 2 نوبت.
- در مورد شیوه تمرین کردنتان بیشتر توضیح بدهید.
محمدحسین: من همیشه در مورد نحوه تمرین کردنمان برای بچه های خودمان و حتی کشتی گیرها هم توضیح می دهم. ما نزدیک به 30 سال کشتی گرفتیم، یاد ندارم که روزها تا ساعت 7 صبح خواب بوده باشیم! مرحوم پدرمان صبحها که برای نماز بیدار می شد، ما را از خواب بیدار می کرد و ما هم می زدیم بیرون؛ یا می رفتیم کوه، یا بلوار تاق بستان، یا سراب قنبر. بعد از آن می رفتیم سالن و روی تشک تمرین می کردیم. ظهر که می رفتیم منزل، پدر زیر درخت مو داخل حیاط چشم انتظارمان بود. یک نوار کاست زورخانه ای با صدای مرشد مرادی که اهل یزد بود، می گذاشت و از ما می خواست که لباسهایمان را در بیاوریم و جلوی آفتاب اول 100 تا «بشین پاشو» برویم بعد هم 500 تا «شنا». این ها که تمام می شد و استراحت می کردیم، بعدازظهر دوباره می رفتیم سالن و روی تشک و تا ساعت 8 شب تمرین می کردیم. اما بچه ها امروز اینگونه تمرین نمی کنند؛ و نهایتاً به یک یا 2 وعده تمرین اکتفا می کنند.
- صبحها که بیرون می رفتید، چه نوع تمرینی می کردید؟
محمدحسین: می رفتیم بلوار تاق بستان، ماشینمان را می گذاشتیم لب آب و بعد شروع به دویدن می کردیم. می رفتیم به سمت تاق بستان، بعد هم به سمت پارک شرقی حرکت می کردیم. بعد از آن می آمدیم داخل چمن و 2 نوبت 20 دقیقه ای باهم کشتی می گرفتیم. بعضی وقتها هم که می رفتیم کوه، داخل کوله پشتیمان سنگ می ریختیم و از کوه بالا رفتیم.
- این هایی که می گویید چه سالی بود؟
محمدحسین: تقریباً سالهای 53 و 54 بود. تازه بلوار تاق بستان را درست کرده بودند، جاده اش خاکی بود. ما وقتی می رفتیم تمرین، مادرمان احساس خطر می کرد و از ما می خواست که این ساعت نرویم آنجا؛ چرا که کسی زیاد آن طرفها نمی آمد و به همین دلیل مادرمان نگران بود.
- ماشین داشتید؟
محمدحسین: بله. جیپ داشتیم.
- ماشین مال هر2 نفرتان بود؟
محمدحسین: بله. گاهی اوقات هم جیپ را می کشیدیم! آن زمان مثل الآن نبود که باشگاه و وسایل بدنسازی زیادی وجود داشته باشد؛ همچنین قهرمانی در سطح ملی هم نداشتیم که ما را در تمرین کردن راهنمایی کند؛ به همین دلیل پدرمان به ما می گفت که چطور تمرین کنیم. گاهی اوقات طناب می بستیم به جلوی جیپ، من طناب را می بستم جلوی سینه و می کشیدم، هما هم از پشت، جیپ را هُل می داد و مسیری را طی می کردیم و بعد جایمان را با هم عوض می کردیم.
- تا چه سالی ساکن فیض آباد بودید؟
محمدحسین: ما تمام دورانی که کشتی می گرفتیم، در فیض آباد بودیم. مادرم هم اکنون هم ساکن آنجا هستند.
- آقا حسین! برویم به مکزیکوسیتی و اتفاق بزرگی که در آنجا رخ داد. شما اولین کرمانشاهی بودید که در مسابقات جهانی توانستید به فینال بروید و مدال نقره کسب کنید. در مورد آن مسابقات و حس و حالش بگویید.
محمدحسین: من پیش از این مسابقات هم در سال 1977 میلادی، در مسابقات انتخابی برای لوزان سوئیس اول شدم. آن زمان هم آقای منصور برزگر تنها 74 کیلوی ایران بود که در آن مسابقات کشتی نگرفت. به هرحال، من اول شدم و مرا به سوئیس بردند؛ اما مسئولان تیم در آنجا نگذاشتند من کشتی بگیرم و گفتند تو جوانتر از برزگر هستی؛ به همین جهت آقای منصور برزگر در آن مسابقات کشتی گرفت. در مجموع خواستم این را بگویم که من سال 77 میلادی هم عضو تیم بودم؛ اما نگذاشتند کشتی بگیرم. خب، برسیم به مسابقات سال 78 میلادی در مکزیکوسیتی؛ من در آن مسابقات در وزن 74 کیلو کشتی گرفتم، وزنی که اکثر قهرمانان جهان در آن حضور داشتند. من دور اول به کشتی گیر آمریکایی خوردم و مسابقه را 9 بر 6 واگذار کردم؛ و بعد از آن، 6 کشتی گرفتم و همه را بردم و در فینال هم که برای کسب مقام دومی و سومی بود، در مقابل پیتر مارتای روس قرار گرفتم و با پیروزی در مقابل او، مدال نقره را برای ایران کسب کردم. این نکته را هم اضافه کنم که یک ماه پیش از این مسابقات، همین پیتر مارتای روس در مسابقات جام آریامهر که در تهران برگزار شد هم من و هم منصور برزگر را شکست داده بود و به نوعی بازی در مکزیکو یک بازی انتقامی بود و من توانستم او را ببرم.
- برویم سراغ کشتیتان با «ملوین داگلاس» آمریکایی. فیلم کشتی هم موجود است. شما کشتی را بد شروع می کنید؛ اما در ادامه عالی پیش می روید. شرایط آن مسابقه به گونه ای است که پس از سالها که فیلم بازی را نگاه می کنی، با خودت می گویی محمدحسین محبی این کشتی را می برد! اما در نهایت آن اتفاق ناگوار افتاد و شما در جای که مجری فن بودید، بدل خوردید و کشتی را واگذار کردید.
محمدحسین: آن مسابقه در سال 89 میلادی در مارتینی سوئیس برگزار شد. من در آن مسابقات 35 ساله بودم و شاید به نوعی بتوان گفت که آخرهای کشتی من بود؛ اما ملوین داگلاس جوان بود و تازه در ابتدای راه. ما بهترین وقت هایی که می توانستیم قهرمان بشویم و برای ایران مدال بیاوریم را از دست دادیم. چند دوره تیم اعزام نشد؟ چند مسابقه تحریم شدیم؟ ما خیلی ضرر کردیم. آن همه عشق و اشتیاق و آمادگی از بین رفت. من اینجا این را می گویم، من سالهای پایانی دوران کشتی را فقط به خاطر هما کشتی گرفتم.
- شما نسلی بودید که واقعاً مظلوم واقع شدید. در بهترین دوران جسمانی و آمادگی بدنی؛ و در بدترین دوران زمانی کشتی گرفتید. جهانی 79 را از دست دادید. سال 83 را از دست دادید؛ سالهای 86 و 87 هم همین طور. المپیکهای 80 و 84 را از دست دادید. این فاجعه بار بود.
محمدحسین: بله، کلی تحریم و کلی محرومیت وجود داشت. من اینجا باید یک خاطره را بازگو کنم که بدترین خاطره زندگیم بود. ما برای مسابقات آسیایی به لاهور پاکستان رفتیم؛ در آنجا در گروه بسیار سختی قرار داشتیم. من، هما و خدابیامرز علیرضا سلیمانی با کشتی گیرهای مغول، ژاپن، کره جنوبی، هند، کره شمالی و ... کشتی گرفتیم و همه را بردیم و به فینال رفتیم. هر سه نفرمان در فینال خوردیم به کشتی گیرهای عراقی. عراقی ها کشتی گیرهای آنچنان مطرحی نداشتند و ما می دانستیم که به راحتی می توانیم آنها را شکست دهیم؛ اما خب مسئولان تیم گفتند شما اجازه ندارید با عراقیها کشتی بگیرید! ما برای آن مسابقات کلی زحمت کشیده بودیم، اما حالا که به فینال رسیده بودیم، اجازه نداشتیم کشتی بگیریم! همه اش دلهره بود و نگرانی. کشتی اول ما در این سه فینال، کشتی هما در وزن 90 کیلو با کشتی گیر عراقی بود. من به هما گفتم چکار میکنی؟ کشتی می گیری؟ هما گفت «خدا شاهد است اگر برسم به مهرآباد و مرا ببرند به زندان اوین، کشتی خواهم گرفت؛ یک سال زحمت کشیده ام.» دیدم که هما بسیار مصر است و قطعاً کشتی خواهد گرفت؛ بعد علیرضا سلیمانی را صدا زدم و گفتم علی! تو کشتی می گیری؟ گفت «خدا شاهد است اگر شما 2 نفر کشتی بگیرید، من هم کشتی می گیرم.» خلاصه اینکه مسئولان تیم با تهران تماس گرفتند و موضوع را در میان گذاشتند. به آنها گفته بودند که کشتی گیرها اجازه دارند تا روی تشک بروند، اما نمی توانند کشتی بگیرند؛ تا مسابقه شروع شد یا بازیکن یا مربی اعتراض کند و از زمین خارج شود! شما شرایط را ببینید، ما سرا پا دلهره و ناراحتی بودیم؛ اما عراقیها مدام نرمش می کردند و در حال آماده شدن برای فینال بودند. نام هما و حریف عراقی را خواندند، تا خواست کشتی شروع بشود، از شانس خوب ما، مربی عراقی حوله را کوبید روی تشک و اعتراض کرد و کشتی گیرش را از تشک برد بیرون. مسئولان فیلا آمدند کشتی گیر حریف هما، من و علیرضا سلیمانی را محروم کردند و به این ترتیب، ما به مدال طلا رسیدیم. ولی خب فضا کلاً منفی بود و مدام دلهره داشتیم.
محمدحسن: جنگ، تحریم و عدم اعزام تیم به مسابقات یک طرف قضیه بود، نکته ای که من می خواهم بگویم هم یک طرف دیگر. از سال 73 تا 77 میلادی هیچ ایرانی نتوانسته بود مدال طلا بگیرد. اما من در جوانان جهان که در لاسوگاس برگزار شد، توانستم مدال طلا بگیرم. همه جا در مورد این مدال طلا می گفتند و می نوشتند. یکی از تیترهایی که آن زمان دیدم و همیشه دوستاش داشتم، این بود: «محمدحسن محبی رنگ طلا را به ایران باز گرداند»؛ در مجموع این مدال من توانست جو خوبی را در ایران و کرمانشاه به وجود بیاورد. شما فکر می کنید که مشکلات ما فقط تحریم مسابقات و عدم اعزام تیم بود؟ نه، پس دیگر مشکلات چه می شود؟ منصور برزگر 30 سال میراث کشتی این مملکت را گرفت. من منصور برزگر را یک قهرمان خوب می دانم؛ اما وقتی سرمربی بود هیچ چیزی به ما یاد نمی داد و تلاش نمی کرد. امروز هم می بینیم که رسول خادم دارد همان مسیر برزگر را می رود. آن زمان برزگر به طریقی شهرستانی را کنار میزد، امروز خادم به طریقی دیگر. من در کرمانشاه بسیار آماده بودم و هرزمان به اردوی تیم ملی می رفتیم، برزگر با رفتارها و کارهایش ما را به هم می ریخت. هرکس نبوغی داشت، برزگر نگران بود که مبادا این فرد روزی سرمربی تیم ملی بشود و جای او را بگیرد؛ پس او را به هم می ریخت. ما باید کلی مدال المپیک و جهانی می گرفتیم؛ اما متأسفانه مجموع این عوامل باعث شد به آنچه که حقمان بود، نرسیم. من از 81 میلادی تا 90 که کشتی گرفتم باید کلی مدال برای ایران کسب می کردم؛ اما خب توضیح دادم چه مشکلاتی وجود داشت.
- آقا حسن! از نایب قهرمانی آقا حسین تا نایب قهرمانی شما هفت سال فاصله هست. از فینال مسابقات جهانی بوداپست و کشتی معروفتان با «ویلیام شر» آمریکایی بگویید. فیلم مسابقه را که نگاه می کنیم متوجه می شویم شما کشتی را خیلی خوب شروع می کنید؛ اما هرچه به آخر بازی نزدیک می شویم، احساس م یشود خسته شده اید؛ حتی صدای مربی آمریکایی هم به گوش می رسد که به ویلیام شر می گوید شما خسته اید. در نهایت هم آن بازی را به «شر» باختید و به مدال نقره رسیدید. زمان اهدای مدال و پخش سرود ملی آمریکا، شما با حریف دست می دهید و از سکو می آیید پایین و حاضر نمی شوید زیر پرچم آمریکا بایستید.
محمدحسن: ما باید خودمان می بریدیم، می دوختیم، پرو می کردیم و در نهایت می پوشیدیم! شرایطمان در اردوها بسیار سخت بود و بعضاً اذیت می شدیم. گفتید بازی با ویلیام شر آمریکایی؛ بازی که مربی آمریکایی بعد از آن گفته بود که ما پیش از مسابقه، 23 بار فیلم بازی محبی را دیده ایم و آنالیزش کرده ایم. من یاد خودمان و شرایط تیممان افتادم؛ دقیقاً قبل از مسابقه به داش حسین گفتم به نظرت بازی را چکار می کنم؟ او به من گفت «جان حاجی می بریش، نگران نباش»، این شده بود تمام آنالیز ما از بازی ویلیام شر؛ خب طبیعی است که بین ما و آنها فاصله زیاد بود. شر با من دوست شده بود؛ یک بار داخل آسانسور با هم روبرو شدیم، دیدم به مچ پای من خیره شده است! به او گفتم کجا را نگاه می کنی؟ دیدم در مورد آسیب دیدگی و ورم مچ پای من حرف می زد؛ اینجا بود که فهمیدم آنها با چه دقتی فیلم بازیهای من را آنالیز کرده اند که حتی از مصدومیت من هم مطلع بودند. من پیش از مسابقات بوداپست، ویلیام شر را در یک مسابقه ضربه کرده بودم؛ اما در جهانی بوداپست به او باختم! او حریف قدرتمند و پرتلاشی بود و بعدها قهرمان المپیک هم شد.
- در مورد پایین آمدن از سکو هم بگویم. من اگر اول می شدم که مشکلی وجود نداشت؛ به ما گفته بودند که اگر با آمریکا آمدید فینال و به آنها باختید، در مراسم اهدای مدال، حق ندارید زیر پرچمشان بایستید. من هم این کار را کردم. به خاطر مردم کشورم این کار را کردم. از کار خودم هم پشیمان نیستم. من اگر آن روز از سکو پایین آمدم، پایین آمدم که مردمم امروز در رفاه باشند؛ پایین آمدم که هموطن و همشهری من در خیابان برای لقمه نانی سرش را داخل سطل زباله نکند. من نادانسته آن کار را انجام ندادم؛ من آن روز می دانستم چرا دارم از سکو پایین می آیم. اگر به عقب برگردیم شک نداشته باشید بازهم همان کار را انجام خواهم داد. چند روز پیش یک برنامه تلویزیونی نگاه می کردم که چند نفر داشتند در مورد مردم حرف می زدند. با خودم گفتم کاش این آقایان بیایند داخل مردم و مشکلاتشان را ببینند و گرفتاری هایشان را حل کنند. از مسئولین می خواهم از پشت تریبونها بیایند بیرون و به داد مردم برسند؛ مردم ما امروز درد دارند و باید به آنها رسید.
محمدحسین: ما پیش از مسابقات بوداپست مجارستان، رفتیم به مسابقاتی در بخارست رومانی. هما در آن مسابقات در فینال در برابر ویلیام شر به پیروزی رسید و مدال طلا گرفت. هما رفت روی سکوی قهرمانی و سرود ملی ما هم اجرا شد و کسی هم اعتراضی نداشت. اما وقتی به مسابقات بوداپست اعزام شدیم، از قبل به ما گفتند که هرکدام از شما فینال رفت و آمریکا در آنجا قهرمان شد، حق ندارید در مراسم اهدای مدال زیر پرچم آمریکا بمانید. اینطور هم شد! هما در فینال به ویلیام شر باخت و زمان پخش سرود، از سکو پایین آمد و پلیس ها ریختند آنجا که مانع شوند و بعد هم مدال و حکم را از هما بگیرند و باقی ماجرا. چند روز بعد از این اتفاق ما اصلاً نمی توانستیم از هتل خارج شویم. تلویزیون هم مدام آن صحنه پایین آمدن هما از سکو را نشان می داد. در مجموع فضا بسیار ملتهب بود. از این ها بگذریم، حالا دیگر کشتی گیر آمریکایی بی خیال ماجرا نبود؛ مدام به اتاق ما می آمد و گریه می کرد و می گفت که شما سکوی من را خراب کردید و کارتان عمدی بوده. ما هرچه برای او توضیح می دادیم که ما با مردمتان مشکلی نداریم و با دولتتان مشکل داریم، به خرجش نمی رفت و می گفت شما دروغ می گویید.
- در مورد اتفاقات بازیهای 1983 کیف اوکراین و کشتی بیژن سیف خانی با کشتی گیر اسراییلی هم توضیح می دهید؟ شما از شانسهای کسب مدال در آن مسابقات بودید.
محمدحسین: مسابقات فرنگی چند روز زودتر از آزاد برگزار می شد. در کیِف، بیژن سیف خانی در وزن 74 کیلوی کشتی فرنگی خورد به نماینده اسراییل. شب پیش از مسابقه جلسه ای تشکیل دادند و تمام تیم را خواستند. نماینده امام، نماینده سازمان تربیت بدنی و حراست در آنجا حضور داشتند. به بیژن سیف خانی گفتند کشتی را می بری؟ سیف خانی گفت می برم. گفتند نبازیها! گفت نه، نمی بازم. سیف خانی رفت و اسراییل را برد و تمام. بلافاصله روزنامه ای نوشته بود که ما اسراییل را به رسمیت شناختیم و با آنها دست دادیم و از این دست صحبتها. آقای ولایتی هم که وزیر امور خارجه بود، تا از ماجرا اطلاع پیدا کرد، بسیار تند برخورد کرده و گفته بود که تیم برگردد. دیگر اجازه ندادند کشتی بگیریم. منصور برزگر بسیار عصبانی بود و مدام فریاد می زد و می گفت «من چه جوابی به این بچه ها بدهم؟ اینها کلی برای این مسابقات زحمت کشیده اند»؛ اما خب بیفایده بود و اجازه ندادند کشتی بگیریم. گفتند نهایتاً بمانند و بازیها را ببینند، که این گونه هم شد و بعد از چند روز تیم به ایران برگشت.
- آقا حسین! هر زمان نام شما به گوش می رسد، تصویری که از شما به ذهن می آید با ریش پروفسوری است. دلیل انتخاب این تیپتان چه بود؟
محمدحسین: چانه من زیاد در کشتی پاره می شد. کشتی گیر آلمانی بود به نام «زیگر» که ریش پروفسوری می گذاشت؛ یک بار وقتی دید چانه من پاره شده است، به من گفت ریش پروفسوری بگذار، چون جلوی ضربات را می گیرد و اگر ضربه هم بخورد خونریزی نمی کند. من هم این کار را انجام دادم و بعد از آن دیگر چانه ام آسیب ندید.
روایتی در مورد شما نقل می کنند که در مسابقات ادمونتون کانادا به شما پیشنهاد می کنند که اینجا بمانید و کار کنید؛ بعد نقل قول جالبی از شما هم وجود دارد که گویا گفتهاید «من جلوخان کرمانشاه را با دنیا عوض نمی کنم».
محمدحسین: در آن مسابقات کشتیگیری به نام سید جبار مهدیون با من هم اتاق بود که آن زمان مربیهای تیم کمی با او کلکل میکردند و سر به سرش میگذاشتند. آقای مهدیون اهل زنجان بود و در آنجا با چند نفر از دوستانش ارتباط گرفته بود و پس از اینکه چند کشتی هم برای ایران گرفت، به او پیشنهاد دادند که در کانادا بماند. مهدیون هم شاید به دلیل برخوردهایی که با او میشد این پیشنهاد را پذیرفت. خاطرم هست که ما همان شب مهمان کاردار بودیم و تلویزیون ماجرای مهدیون را پخش کرد که کشتیگیر ایرانی می خواهد در کشورشان بماند و از این دست صحبتها. فردای آن روز من مهدیون را دیدم؛ او به من گفت که کانادایی ها گفته اند محمدحسین و محمدحسن محبی اگر اینجا بمانند بسیار خوب می شود و ما میتوانیم نسل آینده کشتی را به آنها بسپاریم؛ اما من در جواب به او گفتم «من جلوخان کرمانشاه را با دنیا عوض نمی کنم.»
- شما برادران در اردوها با هم هم اتاق نبودید؟
محمدحسین: گاهی اوقات هم اتاق بودیم.
محمدحسن: گاهی پیش هم بودیم؛ اما اگر علیرضا سلیمانی در اردوها بود، من با او هم اتاق بودم.
محمدحسین: من و هما با علیرضا سلیمانی، رضا سوخته سرایی و هاشم کلاهی خیلی رفیق بودیم.
- می گویند علیرضا سلیمانی خیلی شوخ طبع بوده است. خاطراتی هم با این افراد دارید؟
محمدحسین: مسابقات سال 90 در توکیو ژاپن بود که می خواستند تیم اعزام کنند. سلیمانی و سوخته سرایی که بسیار هم باهم رفیق بودند در یک وزن قرار داشتند و باید یکی از آنها به مسابقات اعزام میشد؛ به همین دلیل تصمیم بر این شد که برای آنها مسابقه انتخابی بگذارند. آن زمان آقای صنعتکاران رئیس فدراسیون بود و آقای برزگر هم سرمربی. آقای برزگر هرروز می آمد و می گفت که آقای صنعتکاران می گوید این انتخابی چه شد؟ علیرضا سلیمانی هم می گفت فردا؛ فردا می آمدند می گفتند چه شد؟ باز می گفت فردا! بعد وقتی سوخته سرایی با سلیمانی روبرو می شد، به او می گفت خیال من را راحت کن و بگو می خواهی کشتی بگیری یا نه! سلیمانی در جواب می گفت خیالت راحت، فردا کشتی می گیریم. این داستان آنقدر ادامه داشت تا نهایتاً سلیمانی قرآن آورد و رفت پیش آقای صنعتکاران و گفت من را ببخش به این قرآن، من کشتی نمی گیرم! بعد آمد گفت که تا امروز تمام دنیا را سیاه می دیدم، ولی از امروز همه چیز برایم رنگی شده است. خلاصه اینکه نام سوخته سرایی را اعلام کردند؛ اما گفتند هر 2 کشتی گیر را با خودمان می بریم. سلیمانی در آنجا وقتی با کشتی گیران سنگین وزن کشورهای مختلف روبرو می شد برای آنها سینه می گرفت و می رفت جلوی رویشان و بعضی وقتها زیرشان را می گرفت! آنها هم با خودشان می گفتند سلیمانی چقدر آماده است و چه روحیه ای دارد. سلیمانی می آمد پیش ما و می گفت اینها خبر ندارند من از یک هفته پیش جا زده ام و کشتی نمی گیرم و سوخته را انداخته ام جلو.
آقا حسن! در مورد تجربه مربیگریتان هم صحبت کنیم. قهرمانی تیم شما در 2002 بسیار شیرین بود؛ ما دوست داشتیم این موفقیتها تداوم داشته باشد، ولی اینگونه نشد.
محمدحسن: من هم دوست داشتم تداوم داشته باشد! ما سال 2002 تیم را قهرمان کردیم؛ سال 2003 آقای طالقانی آمد و گفت محبی به من احترام نگذاشته، من اسماش را خط میزنم! من هم گفتم خب خط بزن؛ اصلاً شاید من با تو کار نکنم.
2004 من را برای المپیک خواستند؛ گفتم برزگر هست؟ گفتند بله، گفتم من نیستم.
2007 دوباره من را خواستند؛ اما دوباره نپذیرفتم. چندی پیش هم دوباره پیغام دادند که فلانی بیا و مدیر تیم های ملی بشو؛ اما من گفتم نمی آیم. دروغ است اگر بگویم دلم نمی خواهد؛ اما من هم شروطی دارم که باید مورد توجه واقع شود. من همیشه دوست داشتم در کشتی باشم و تجربیاتم را به دیگران انتقال دهم. من نیز مانند خیلی های دیگر توقع دارم که احترامم حفظ شود. دوست ندارم کسی بیاید و بگوید من تافته ای جدا بافته ام و برترین و بهترین آدم در دنیا هستم! ما امروز شاهد این هستیم که رسول خادم به هیچ کس راه نمی دهد و کار خودش را انجام می دهد.
- برادران محبی چیزی از برادران خادم کم ندارند. کارنامه کاریشان هم این را می گوید؛ اما سوال اینجاست که برادران محبی چرا نباید دایره ارتباطاتشان را گسترش و به آن ابعاد ملی بدهند؟
محمدحسین: من نه مربیگری را دوست دارم، نه دوست دارم از کرمانشاه دور بشوم. گاهی هم که برای جلسات شورای فنی به تهران دعوت می شوم، می روم کارم را انجام می دهم و سریعاً به کرمانشاه بر می گردم. هیچگاه دوست نداشتم از اینجا دور باشم. زمانی محمد طالقانی به من می گفت بیا تهران و در هر قسمتی که دوست داری کار کن؛ اما من می گفتم دوست ندارم بیایم و اصلاً دوست ندارم از کرمانشاه دور باشم.
محمدحسن: من دوست دارم؛ اما شیوه دعوت انسانها مهم است. کسی اگر بخواهد با من کار کند، فقط خودم را صدا می زند و می گوید بیا در مورد کارمان صحبت کنیم. اگر روزی من را محترمانه برای مربیگری دعوت کنند، می پذیرم. من اگر با کسی کارم را شروع کنم، قطعاً به آن شخص احترام می گذارم و او را یار خودم می دانم. امیر خادم چند بار از من خواسته که کار کنم؛ من هم به او گفتم که هرکس می خواهد باشد، من مخل کسی نیستم، من محمدحسن محبیم و کسی جای من را نمی گیرد، طبیعتاً دوست هم ندارم جای کسی را بگیرم. روحیه من در کار کردن این است.
- آقا حسن! شما از مدافعان رسول خادم بودید و حتی بعد از جریان پرونده علیرضا کریمی آمدید مصاحبه کردید و گفتید که خادم نباید استعفا بدهد؛ اما میبینیم که الآن به رسول خادم انتقاد میکنید. موضوع را باز می کنید؟
محمدحسن: من همیشه دوست داشتم که خادم بهتر از این عمل کند؛ اما الآن می بینیم که دیگر دارد خیلی اذیت می کند. خادم خیلی خودرأی است؛ این برمی گردد به خودخواهی و غرور انسانها. آقای خادم! تو تافته جدا بافته نیستی. مگر تمام کشتی را فقط به تو می دهند؟
روزی که خادم استعفا داده بود، من مصاحبه کردم و گفتم دلم می خواهد او برگردد. الآن هم می گویم خادم یک الگوی خوب است و سالم زندگی کرده؛ اما به شرط اینکه به صحبت دیگران هم گوش بدهد. من می خواستم در ماجرای شیروان، از او دفاع کنم و بگویم تو که او را به مسابقات آسیایی فرستادی، چرا برای جهانی فرد دیگری را اعزام کردی! اما دیدم شیروان در اولویت ششم است؛ چرا که خادم آمده و پنج نفر دیگر را برای پنج وزن دیگر انتخاب کرده و به جای افراد دیگر به مسابقات فرستاده. آقای خادم! اگر این رفتار با خودت می شد، قبول می کردی؟
پس بحثتان با خادم شخصی نیست. چون این شائبه ایجاد شده بود که مبادا حسن محبی به خاطر شیروان برادرزاده اش به خادم انتقاد می کند.
محمدحسن: توضیح دادم، اصلاً مسئله ام شخصی نیست. من بعد از استعفای خادم از او دفاع کردم؛ اما این دلیل نمی شود که امروز حرف حق را نزنم. نگران این باشم که شیروان را به مسابقات نبرند؟ من از این مسائل نمی ترسم. مردم خودشان آگاهاند؛ مردم اتفاقات را رصد می کنند. چه افرادی که شهید نشدند که من و شما الآن اینجا باشیم؛ الآن باید نگران میز و صندلیهایمان باشیم؟ این ها ارزش دارد؟ پس بدانید که بحث من اصلاً شخصی نیست و نخواهد بود.
در مورد شیروان که استیلی بی نظیر دارد و ارشک هم که یک نابغه در کشتی هست هم صحبت کنید. راه ارشک و شیروان به کجا ختم می شود؟ مانند عموهایشان موفق می شوند؟
محمدحسین: شیروان طی سالهای اخیر یک کارنامه خوب ورزشی دارد؛ به همین منظور در شورای فنی تصمیم بر این شد که او را به مسابقات جهانی اعزام کنند. من در مورد شیروان با رسول خادم هم صحبت کردم؛ او گفت که شیروان را برای مسابقات جهانی و چند مسابقه دیگر اعزام می کنیم تا برای المپیک آماده شود. اما خب متأسفانه به قولش و تصمیم شورای فنی هم عمل نکرد و در انتخابیهایی که گذاشتند، چهار نفر را از برگزیدگان به مسابقه بردند و 6 نفر را انتصابی گذاشتند! نهایتاً خادم در مورد شیروان می گفت که کند جلو می رود و باید بیشتر تلاش کند.
در مورد ارشک هم، هر وقت رسول خادم می خواست در شورای فنی مثال یک کشتی گیر موفق در دنیا را بزند؛ می گفت ارشک! خادم می گفت من فقط ارشک را قبول دارم. حالا اگر ارشک می رود و در مسابقات موفق نمی شود، دلیلش چه هست؟ هما کلی با او کار می کند؛ اما نمی دانم مشکل کار کجاست. شاید خودش تلاش نمی کند، شاید خودش نمی خواهد. به نظرم بهتر است بیشتر در تلاش باشد. شیروان و ارشک اگر اینگونه کار کنند، قطعاً موفق نمی شوند و این به خودشان ضرر می زند. باید به خودشان فشار بیاورند و دنبال بهانه نباشند.
- چرا کشتی کرمانشاه در بحث مدال آوری جهانی با نام برادران محبی شروع می شود و با نام آنها هم تمام می شود؟
محمدحسین: این به خانواده و اطرافیان فرد بر می گردد. ما هر زمان که به مسابقه ای می رفتیم چندین و چند نفر همراه ما می آمدند و اجازه نمی دادند تنها باشیم. این ها به انسان انگیزه می دهد. روزی که از مسابقات جهانی مکزیک برگشتیم، وقتی به سمت کرمانشاه می آمدیم، در مسیر دیدم که یک قسمت بسیار شلوغ است. از همراهان پرسیدم آنجا چه خبر است؟ گفتند برای استقبال تو آمده اند. همه بودند؛ مردم، مسئولان و اقوام. من وقتی این ها را می دیدم باید از فردای آن روز مواظب رفتارم می بودم. برخورد صحیح دیگران با ما باعث می شود که درست تر و بهتر رفتار کنیم.
محمدحسن: می گویند محبیها خیلی در کشتی زحمت کشیده اند؛ اما من میگویم این یک روی ماجراست، شما آن روی ماجرا را ندیده اید! ما اگر الآن اینجاییم، خیلی سختی کشیدیم. خیلی جاها خیلی کارها را انجام دادیم و خیلی جاها هم از انجام کارهایی پرهیز کردیم. ما برای مسابقات به خارج از کشور می رفتیم؛ اما واقعاً فقط می رفتیم مسابقه بدهیم، نه کمتر نه زیادتر. این مواردی که می گویم بسیار جزئی است، ولی خب سعی می کردیم رعایت کنیم. من نمی گویم دیگران درست زندگی نمی کنند؛ اما می گویم خودمان سعی کردیم درست و حرفهای زندگی کنیم. شما یک بار نشنیده اید بگویند محبیها راه افتاده اند دنبال یک آدم سرمایه دار که از او پول بگیرند! من می گویم همه این افراد باید بیایند سراغ ما. ما برای هیچکس سر خم نکردیم. البته این را باید اضافه کنم که ما همیشه احترام مردم را داشتیم. من دوست دارم به قهرمانان رشته های مختلف در کرمانشاه بگویم که ما همیشه دغدغه این مردم و ورزش این استان را داشته ایم. ما هیچگاه به فکر سکه گرفتن و پاداش نبودیم. ما دنبال یقه گیری از مدیرکل و فلان مسئول نبوده ایم. مردم ما آگاهاند؛ اگر نام ما را به خوبی می برند، به این دلیل است که درست زندگی کرده ایم و البته مردم هم به ما لطف داشته اند.
- می خواهم از 2 نفر نام ببرم که می توانستند کرمانشاه را صاحب مدالهای مختلف جهانی کنند؛ بابک قربانی در فرنگی و فریدون قنبری در آزاد. دوست دارم در مورد این 2 نفر هم صحبت کنید. چه اتفاقی افتاد که این 2 نفر که در کشتی استعدادهای خوبی بودند موفق نشدند؟
محمدحسین: خدا رحمت کند بابک قربانی را، ولی من امثال بابک را در کشتی قبول نداشتم. من یک روز در باشگاه شرکت نفت بودم، که محمد و بابک قربانی آمدند نزد من و گفتند ما دوست داریم جا پای شما برادران محبی بگذاریم. من هم به آنها گفتم که خدا استیل ورزشی را به شما داده است؛ اما وقتی آدم کشتی می گیرد اول باید نزد خدا و بعد خودش روسفید باشد. من که بعد از 30 سال از کشتی کنار رفتم، نزد خدا و خودم وجدانم راحت بود که اگر مقابل کسی به پیروزی رسیدم، با زحمت خودم بوده و نه داروی نیروزا. من در دوران حرفه ای ورزشیم نه تنها از داروی نیروزا استفاده نکردم، بلکه اگر آسیب هم می دیدم، از مُسکن هم استفاده نمی کردم. خاطرم هست که در مسابقات «دهلی» ابروی من آسیب دید؛ پزشک تیممان آقای فرزام آمد و گفت از این قرص استفاده کن، گفتم من استفاده نمی کنم، گفت تا صبح باید زجر بکشی، گفتم ایراد ندارد، زجر می کشم؛ اما استفاده نمی کنم. سوخته سرایی تا صبح کنار من بود و دید که چقدر از درد به خودم می پیچم؛ اما خب داروی مسکن نخوردم و فردا هم رفتم و کشتیام را گرفتم. این را گفتم که به اینجا برسم؛ من به برادران قربانی گفتم سراغ این مسائل نروید، چرا که آخر و عاقبت ندارد.
اینجا میخواهم نکته ای را در مورد فریدون قنبری هم بگویم. او از روستاهای شهرستان صحنه بلند شد و رفت سیدنی استرالیا و قهرمان جوانان جهان شد؛ ما مانند فریدون قنبری در کشتی نداشتیم. او واقعاً یک نابغه بود. قنبری روزی برای من تعریف می کرد و می گفت: روزی که من قهرمان جهان شدم و به ایران برگشتم، کسی به دیدن من نیامد و جویای احوالم نشد؛ من را رها کردند.
- می دانید که چرا این سوال را پرسیدم؛ چون فریدون قنبری بعد از موضوع تیراندازی و اتفاقاتی که برایش پیش آمد، در مصاحبه ای با حسرت از گذشته صحبت کرده بود و گفته بود که علیرضا حیدری به من گفته تو باید چند مدال جهانی کسب می کردی؛ قنبری به این دلیل در آن برهه از زمان آن نقل قول را از حیدری کرده بود که حسرتی که از گذشته به دلش مانده بود را بازگو کند. یا مثلاً بابک قربانی هم سه اقدام آخر زندگیش به این شکل بود: دوپینگ، قتل و خودکشی! که هرکدام از این موارد برای آسیب زدن و ویران کردن یک شخص کافی است. شخصی که می توانست در دنیا بهترین باشد و برای ایران افتخارآفرینی کند. حالا سوال من این است، چرا کشتی کرمانشاه این قدر حاشیه دارد؟
محمدحسن: صحبتم را اینطور شروع می کنم؛ کرمانشاه در کجا حاشیه ندارد؟ حاشیه در همه جا هست. در مورد بابک و فریدون هم صحبت می کنم. بابک خیلی پسر خوبی بود. فریدون هم همینطور؛ فریدون همیشه به من می گوید «فلانی تو 2 بار مرا از مرگ نجات دادی!»، درست هم می گوید، من 2 بار این کار را کردم. دوست ندارم در مورد بابک و فریدون بگویم که لطف خدا شامل حال این 2 نبوده؛ شاید این 2 به سمت خدا نمی رفتند. اگر خوب و درست زندگی کنی، قطعاً روی خوش زندگی برای تو باز می شود. این 2 نفر دوست داشتند همیشه بهترین باشند؛ اما برای اینکه این اتفاقات برایشان پیش آمد، ابر و باد و مه خورشید و فلک در کار بود. من روزی به آقای هاشمی طبا گفتم چه ایرادی دارد امثال فریدون قنبری، بابک نورزاد، حسین خالقی فر که از نوابغ بودند را به یک پانسیون ببرید؟ چه ایراد داشت اگر به اینها توجه می شد؟ فریدون قنبری که خودش دوست نداشت این شرایط برایش پیش بیاید.
- چه کسی باید اینها را متوجه می کرد؟
محمدحسن: وزیر ورزش، مدیرکل، منِ مربی و ... شما نمی توانید بهمن تیموری، حامد رشیدی، بابک قربانی و ... را در کرمانشاه حفظ کنید؛ پس آنها را می برند و می گویند ما به شما در فلان جا، کار می دهیم. ما برای این افراد چکار کرده ایم؟ چرا به اینها توجه نمی کنیم؟ چرا اینها را استخدام نمی کنیم؟ برای فریدون قنبری هم چه کرده ایم؟ وقتی فریدون بعد از تیراندازی در ccu سی سی یو بود، خانمش 40 شب روی سر او ایستاد؛ خب اگر فریدون انسان بدی بود، خانمش کنارش می ماند؟ ما اگر به اینها توجه نکنیم 2 طرف ماجرا متضرر می شود؛ یکی خود این افراد، یکی کشور.
- در مورد بابک قربانی می گویند وقتی که ماجرای محرومیت برایش پیش آمد، او را حفظ نکردند و کسی در دوران محرومیت، او را مدیریت نکرد. گلایه هایی در مورد خود شما هم هست، میگویند شما کاری برای بابک نکردید؛ این صحبتها بجاست؟
محمدحسن: ما الآن خیلی از موارد را به بچه های خودمان می گوییم؛ آیا گوش می دهند؟ ما یک سال اعدام بابک را عقب انداختیم. پدرش در جریان است که ما چکار کردیم. خانواده ای که از بابک شاکی بودند، با ما یک نسبت فامیلی دارند، کلی پیغام دادیم و کلی تلاش کردیم که بحث اعدام عقب بیفتد.
- برای کسب رضایت تلاشی هم کردید؟
محمدحسن: ما در حد توان خودمان برای کسب رضایت تلاش کردیم. بازهم می گویم، پدر بابک در جریان است.
محمدحسین: بعد از موضوع تیراندازی (بابک قربانی) و فوت آن بنده خدا، خانواده مقتول پیغام فرستاده بودند که به برادران محبی بگویید در این کار دخالت نکنند. خیلی از کشتی گیرها از جای جای ایران می آمدند برای کسب رضایت؛ ما می گفتیم عجله نکنید! این خانواده عشایر هستند و الآن هم داغدیده اند، فوراً نمی توانید رضایتشان را کسب کنید.
- آقا حسین! این سوال را می خواهم از شما بپرسم؛ در هیات کشتی از روانشناس و جامعه شناس ورزشی استفاده می کنید که بیایند حوزه کشتی را آسیب شناسی کنند؟
محمدحسین: خیر، از روانشناس و جامعه شناس دعوت نکرده ایم. اما افرادی همچون دکتر کریمی و آقای تقی زاده با بچه ها در زمینه های مختلف صحبت می کنند. خود من همیشه سعی می کنم موارد اخلاقی را به کشتی گیرها متذکر شوم. چندی پیش، پسری با پدرش برای ثبت نام آمده بود که موی سر و وضع نامناسبی داشت؛ من به او گفتم که تو را ثبت نام نمی کنم، چرا که باید سر و وضع خودت را اصلاح کنی و لباسهای مناسبی بپوشی تا بتوانی در اینجا کار کنی. پدرش آمد و از من تشکر کرد و گفت که پسرش به حرف او گوش نمی دهد و ممنون است که این نکات را به او متذکر شدید. یا یک مورد دیگر، ما اصلاً اجازه نمی دادیم و نمی دهیم کسی که خالکوبی دارد، بیاید در کشتی فعالیت کند. شرایط ورزشکاران امروزی با قدیمی ها متفاوت است.
- از این فضا فاصله بگیریم. طی سالهای گذشته با مدیران ارشد استان ارتباط داشتید؟
محمدحسین: بله. حتی به کشتی هم کمک کرده اند. آقای بازوند (استاندار فعلی) بسیار به کشتی کمک کرده اند؛ ما برای تمامی شهرستانهای جنگ زده، تشک نو خریداری کرده ایم. برای کرمانشاه هم مبلغ 100 میلیون کمک مالی کردند؛ و کمک ایشان باعث شد ما شهریه کشتی گیران را حذف کردیم که کشتی گیر دغدغه شهریه نداشته باشد.
از طرف دیگر هم، آقای درویش وند مدیر پالایشگاه نفت هم آمدند اینجا و به کشتی کرمانشاه در 2 مرحله مبلغ 100 میلیون کمک کردند. ایشان بسیار به کشتی علاقه دارند.
- گویا با آقای زنگنه وزیر نفت هم در ارتباط هستید؟
محمدحسین: بله. ایشان نسبت فامیلی هم با ما دارند. ایشان حدود 600 میلیون تومان از طریق وزارت نفت برای کشتی کرمانشاه تصویب کرده بودند، که گویا نمایندگان ما کوتاهی کرده و موضوع را پیگیری نکردند و بحث مسکوت ماند.
- آقا حسن! گویا دغدغه مسائل سیاسی و اقتصادی جامعه را دارید؛ برای این دغدغه تان چه کار کرده اید؟
محمدحسن: بله، مشکلات مردم برای من مهم است. من معتقدم هر روز باید برای این مردم تلاش کرد؛ مردمی که گرفتارند و مشکل دارند. چه خوب است که مسئولان دستگاه های مختلف به فکر مردم باشند؛ چه خوب است که دردشان را بشنوند و باری از روی دوش آنها بردارند. من به سهم خودم تلاش کرده ام که دستگیر مردم باشم. همیشه تلاش کرده ام صدای مردم را به گوش مسئولان برسانم. در این مسیر هرکس هر کاری از دستش برمی آید باید انجام دهد تا مبادا فردی شبش را گرسنه به روز برساند.
8066
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
2 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.