به گزارش جماران؛ حبیب احمدزاده، نویسنده، در صفحه اینستاگرام خود نوشت:

«برای ملاصالح قاری دعا بفرمایید. از پریشب ملاصالح قاری این قهرمان بزرگ و آزاده عزیز و (یکی از بزرگان واقعی فیلم بیست و سه نفر) به علت تب شدید و عفونت ریه در بیمارستان طالقانی آبادان بستری شده. لطفا همگی برایش دعای خالصانه کنیم.

که اگر کسی داستانش بداند و چنین نکند بر جان ایران ستم کرده، که واقعا این شعر سعدی برازنده و قبای تن اوست و شاید بی اغراق مادر دهر چون او هرگز چنین برومند فرزندی نداشته . خدایا سلامت بدارش

بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید

روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را

تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

این لطافت که تو داری همه دل‌ها بفریبد

وین بشاشت که تو داری همه غم‌ها بزداید

رشکم از پیرهن آید که در آغوش تو خسبد

زهرم از غالیه آید که بر اندام تو ساید

نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی

پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخاید

گر مرا هیچ نباشد نه به دنیا نه به عقبی

چون تو دارم همه دارم دگرم هیچ نباید

دل به سختی بنهادم پس از آن دل به تو دادم

هر که از دوست تحمل نکند عهد نپاید

با همه خلق نمودم خم ابرو که تو داری

ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید

گر حلالست که خون همه عالم تو بریزی

آن که روی از همه عالم به تو آورد نشاید

چشم عاشق نتوان دوخت که معشوق نبیند

پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید

سعدیا دیدن زیبا نه حرامست ولیکن

نظری گر بربایی دلت از کف برباید»

****

1986842

سرگذشت خواندنی ملاصالح قاری

گرچه سرگذشت ملاصالح قاری آن‌قدر خواندنی هست که این نکات بسیار کم اهمیت به نظر برسند. سرگذشت مرد رنج کشیده‌ای که هم زندان و شکنجه ساواک را دیده، هم طعم اسارت با همه سختی‌هایش را...

فاطمه سلیمانی ازندریانی درباره کتاب ملاصالح نوشت: باید از بینندگان برنامه ماه عسل باشید و اگر هم نیستید، یک روز اتفاقی با زبان روزه و بی‌حال از روی اتفاق در حال تماشای برنامه ماه عسل باشید و تعجب کنید از حضور این همه میهمان در یک برنامه تلویزیونی و حتی این شبهه پیش بیاید که شاید اینها همه تماشاچیان حضوری یک شوی تلویزیونی هستند و مهمان کس دیگری است. کنجکاو که بشوید و خوب که دقت کنید متوجه می‌شوید که همه اینها مهمان برنامه هستند و همه برای روایت داستانی واحد، دور هم جمع شده‌اند.

داستان نوجوانانی که در اسارت شجاعانه مبارزه کردند. داستان آنها آن‌قدر جذاب و شیرین هست که حتی به اندازه دم کردن چای افطار هم از جا بلند نشوید.

روایت این مردان میانسال، جذاب و ماجراجویانه است. آنها از خودشان می‌گویند و از آنچه بر آنها رفته. از خودشان می‌گویند و از آنانی که در آن روزگار نقش تعیین کننده در سرنوشتشان داشته‌اند. چه دوست و چه دشمن.

ملاصالح قاری مترجم و ناجی اسرای ایرانی

و بیش از همه حرف از یک نفر است: «ملاصالح قاری.» مردی که خود در اسارت بوده اما به خاطر عرب بودنش مترجم اسرای ایرانی شده. مترجمی که در ابتدا خائن به نظر می‌رسد و جاسوس دولت عراق. اما او در همان ابتدا برادری‌اش را ثابت می‌کند. نه فقط به آن بیست و سه نفر، بلکه به همه اسرای تازه از راه رسیده است.

او که خوب می‌داند سرنوشت پاسداران انقلاب اسلامی در همان بدو ورود و به محض شناسایی چوبه دار است، چاره‌ای می‌اندیشد برای نجات پاسداران از مهلکه. زمان تقسیم‌بندی اسرا اعلام می‌کند: «بسیجی‌ها یک طرف، ارتشی‌ها هم یک طرف، پاسدار هم که نداریم یک طرف.»

«پاسدار هم که نداریم» جمله نامانوسی است که در ابتدا اسرا را دچار گیجی و سردرگمی می‌کند، ولی با چندبار تکرار، مسئله حل می‌شود و پاسداران، اگر هم در جمع هستند، در صف بسیجی‌ها می‌ایستند و از مهلکه می‌گریزند.

ملاصالح با هوش و ذکاوت جان تعداد زیادی از اسرا را نجات می‌دهد و در مبارزه آن بیست و سه نفر نقش اساسی ایفا می‌کند. در کنار ماجرای شنیدنی نوجوانان آزاده که حال در میانسالی به سر می‌برند، کنجکاوی برای دیدن ملاصالح هم بیشتر می‌شود. مردی که برای دقایقی کوتاه به جمع اضافه می‌شود و با لهجه غلیظ عربی، به امام و شهدا سلام می‌دهد و مجالی برای روایت قصه خود پیدا نمی‌کند.

دانسته‌هایی محدود به ماجرای حمایت از اسرا

همه دانسته‌های ما درباره او محدود می‌شود به ماجرای حمایت از اسرا و بعد از آن اتهام به خیانت. مردی که بعد از بازگشت از اسارت به جرم خیانت دستگیر می‌شود. به جرم اینکه در قاب تلویزیون به عنوان مترجم صدام دیده شده. او تا زمان آزادی آزادگان در زندان می‌ماند و سرانجام با نامه سید بزرگوار، حجت‌الاسلام ابوترابی تبرئه شده و آزاد می‌شود.

عنوانی که گیج کننده است

و شاید اگر این دانسته‌ها نباشد، کنجکاوی برای به دست گرفتن کتاب ملاصالح به وجود نیاید. کتابی با همین عنوان ساده «ملاصالح» با توضیح یک خطی زیر عنوان کتاب «سرگذشت ملاصالح قاری، مترجم اسرای ایرانی» که شاید نه عنوان و نه این توضیح یک خطی، عاملی برای جذب مخاطب باشد. و در اصل هم شاید در حق روایت جفا شده باشد. چون مترجمی برای اسرای ایرانی، تنها بخشی از سرگذشت پرفراز و فرود زندگی او است. و چه بسا خواننده دچار این اشتباه بشود که ملاصالح احتمالا قرار است به عنوان مترجم داستان‌های اسرا را نقل کند، نه داستان خودش را. چون عنوان «مترجم اسرای ایرانی»، کمی گیج کننده است.

اما با در دست گرفتن کتاب ذهنیت مخاطب نا آشنا با شخصیت ملاصالح عوض می‌شود. رضیه غبیشی که خود عرب زبان است، پای صحبت‌های قهرمان داستان نشسته و داستان پرماجرای او را از کودکی و نوجوانی تا به امروز روایت کرده است. گرچه دوران نوجوانی ملاصالح، نوجوانی پرماجرایی بوده، اما ایکاش نویسنده از میانه ماجرا، و در یکی از نقاط اوج، شروع به روایت می‌کرد.

روایت خطی، از کودکی تا به امروز

متاسفانه این مشکل در اغلب کتاب‌های زندگینامه به چشم می‌خورد. شروع داستان از کودکی و روایت خطی داستان. اما شاید یک بار امتحان بی‌ضرر باشد، برای آغاز روایت از مهیج‌ترین قسمت ماجرا و زندگی و بعد بازگشت به کودکی و اینکه قهرمان داستان از کجا به اینجا رسیده است.

اگر پیش از به دست گرفتن کتاب، ملاصالح را به اندازه همان چند دقیقه، در قاب تلویزیون دیده باشید، باور نمی‌کنید مردی چنین محجوب و ساکت و رنج‌کشیده، مبارزی بوده که از راه فرهنگی با دشمن مبارزه می-کرده. اقدامات فرهنگی که تقریبا همه تبلیغات دشمن علیه ایران را بی‌اثر کرده است.

اجرای کنگره شعر عرب در طوفان جنگ

اجرای برنامه‌های رادیویی به زبان عربی یکی اقدامات موثر او بوده و برگزاری کنگره شعر عرب در شیراز، طوفانی‌ترین اقدام او. برگزاری  یک هفته مراسم کنگره شعرعرب و جمع کردن شعرای عرب زبان از کشورهای همسایه، با پوشش خبری داخلی و خارجی، آن هم در غوغای جنگ، اقدامی بسیار تحسین‌برانگیز است. و همه این اقدامات زمانی صورت گرفته که خانواده ملاصالح بی‌سر و سامان بودند و بی‌خانمان، مثل همه آنهایی که مجبور شدند خانه و کاشانه را رها کنند و از شهر و دیارشان آواره شوند.

مبارزات او با حزب بعث و کشور عراق شاید پر افتخارترین بخش کتاب باشد، اما مبارزات سیاسی با رژیم طاغوت هم خالی از لطف نیست. و مگر می‌شود مرد مبارزی مثل او چشم بر روی فساد ببندد و دم نزند. و همین مبارزات سیاسی برای او زندان و شکنجه را به ارمغان می‌آورد، همانطور که مبارزه با رژیم بعث اسارت را به همراه آورد.

توقف خواننده به خاطر مراجعه به پانویس

همه ماجراهای کتاب خواندنی هستند، به خصوص که از زبان خود ملاصالح روایت می‌شوند. تا جایی که حتی کتاب قابلیت تبدیل شدن به رمان را پیدا می‌کند. یک زندگینامه داستانی مهیج، چون نویسنده فقط به ذکر اتفاقات بسنده نکرده و از عواطف و احساسات ملاصالح هم سخن به میان آورده. غم‌ها و شادی‌ها و ترس‌ها.

اما این سخن گفتن از زبان خود قهرمان داستان، باعث شده گاهی مخاطب دچار توقف شود، آن هم به دلیل مراجعه به پانویس. چون تقریبا همه مکالمات او با اعضای خانواده و دوستان به زبان عربی در متن گنجانده شده و مخاطب برای درک مفهوم مجبور می‌شود ترجمه آن جملات را در پانویس بخواند، هرچند که شاید هر چند صفحه یک‌بار و در اندازه دو یا سه جمله باشد، اما باز هم باعث وقفه در خواندن کتاب می‌شود و لذت خواندن را کم می‌کند. بنابراین بهتر بود که نویسنده در نهایت برای حفظ فضای داستان به چند جمله اکتفا می‌کرد و مابقی جملات را به زبان فارسی نقل می‌کرد.

مرد همیشه زندانی و نامه‌ای برای تبرئه

گرچه سرگذشت ملاصالح قاری آن‌قدر خواندنی هست که این نکات بسیار کم اهمیت به نظر برسند. سرگذشت مرد رنج کشیده‌ای که هم زندان و شکنجه ساواک را دیده، هم طعم اسارت با همه سختی‌هایش را چشیده و هم پس از بازگشت به وطن به جرم خیانت بازداشت شده و دو سال سخت را در زندان به سر برده و این بار به جای شکنجه، تحقیر شده که قطعا این تهمت و تحقیر بدترین شکنجه او در تمام طول اسارت بوده است و او به حق به «مرد همیشه زندانی» ملقب شده است.

و ای کاش سایر اسرا و مخصوصا آن بیست و سه نفر زودتر آزاد می‌شدند و زودتر به بی‌گناهی او شهادت می‌دادند و از خدمات او می‌گفتند و ای کاش سید ابوترابی، زودتر به وطن بازمی‌گشت و زودتر این نامه را می‌نوشت:

«برادران گرامی

با سلام و تهییت و با آرزوی سلامتی و موفقیت شما عزیزان

در مورد برادر عزیز، آزاده متعهد آقای ملاصالح قاری فرزند مهدی با کارت اسارت به شماره ....... که در سال 1364 از اسارت رهایی یافتند ولی متاسفانه تا امروز به عنوان آزاده از طرف شما شناخته نشدن.

نمیدانم شما علم غیب دارید که ایشان خیانت کرده و ما بی اطلاع هستیم. بیش از همه بنده خودم از وضعیت ایشان اطلاع دارم، مطمئن باشید به حرمت خون پاک شهدا ایشان کمترین خیانتی و یا همکاری با بعثیان کافر نداشته بلکه نهایت فداکاری و همراهی و همکاری با برادران اسیر ما نموده است.

بنده شخصا به جای همه از ایشان خجالت می‌کشم.

برادرانم، ایشان آبروی نظام و همه ما را در اسارت حفظ کرد؛ آبرویش را حفظ کنید.»

منبع: روشنا

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
11 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.