پایگا خبری جماران، نقد مدرنیته و فرهنگ غربی  در چهارچوب جریان فکری موسوم به پست مدرن و نیز ضد استعماری از دهه های ۶۰ و ۷۰ میلادی در زمره مباحث داغ مجامع روشنفکری در مغرب زمین قرار گرفته است. در این میان دیدگاه نسبی گرایی فرهنگی که حاصل مطالعات انسان شناسی بویژه از نیمه دوم قرن بیستم بود، به مثابه یکی از اصلی ترین ابزار این کارزار انتقادی، مورد پسند بسیاری از روشنفکران آسیایی واقع شد. در واقع متفکرین مشرق زمین با تمسک به دیدگاه نسبی گرایی فرهنگی درصدد برآمدند تا ناهمگونی بسیاری از اجزاء فرهنگ مدرن غربی با ساختارهای فکری و فلسفی جوامع آسیایی را نمایان ساخته و امید احیای نظام های سنتی را بپرورانند.نقد مصرف گرایی، اقتصاد، سیاست لیبرال و نئولیبرالی، پزشکی، بهداشت مدرن، حقوق بشر و ... حاصل همین رویکرد است.

حمله به ارزشهای حقوق بشر «غربی» با تمسک به نظریه «ارزشهای آسیایی» در کشورهای آسیای جنوب شرقی بویژه مالزی و سنگاپور در دهه ۹۰ میلادی، نمونه ای جدی از تلاش آسیایی ها برای به چالش کشیدن مدرنیته در بعد ارزش آفرینی فردی و اجتماعی آن با استعانت از دیدگاه نسبی گرایی فرهنگی است.  نگاهی که فی الجمله معتقد است نظریه های غربی فاقد سازگاری با محیط فرهنگی جوامع شرقی است و از این رو باید آنها را کنار گذاشت و به ارزشهای سنتی بومی هر جامعه بازگشت.

اما اینجا سوالی اساسی طرح می شود، و آن اینکه آیا نسبی گرایی فرهنگی راه حلی بومی و برآمده از نظریه های جامعه شناسی، مردم شناسی و انسان شناسی آسیایی است؟ پاسخ چنین پرسشی آشکارا منفی است چرا که علوم مذکور اساسا بستری بومی در آسیا پیدا نکردند و عمدتا در سطح تقلید باقی ماندند. افول نظریه «ارزشهای آسیایی» و یا به عبارتی عدم توان نظری (تئوریک) آن در مواجه با مفهومی چون حقوق بشر، دلیلی بر این مدعاست. در حقیقت تولید علم در حوزه علوم انسانی از خلاء های پررنگ در جوامع شرقی و از جمله ایران است.

 نوشتار حاضر نه یک مقاله به معنی علمی کلمه، بلکه تاملی است در باب اینکه آیا نقد دستاوردهای مدرنیته در حوزه های گوناگون از زاویه نسبی گرایی فرهنگی راه حلی مناسب برای بهبود اوضاع امروز جامعه ای چون جامعه ما هست؟ آیا کوبیدن بر طبل دیدگاه های پست مدرن در نقد مدرنیته ادامه همان روند غربی شدن و دورافتادن از پیشینه اصیل فرهنگی تاریخی مان نخواهد بود؟

آنچه به نظر می رسد آن است که نقد جهانشمولی مفاهیم و دستاوردهای عصر تجدد با تاکید بر رجوع به ذخایر فرهنگی بومی، مادامیکه آگاهی و دانشی نسبت به این ذخایر فرهنگی باستانی وجود نداشته باشد، نه تنها حاصل مثبتی ندارد که می تواند مخرب نیز جلوه کند.

گسست معرفتی میان جامعه شرقی با گذشته ی فرهنگی و فلسفی اش که در دوران استیلای فرهنگ مدرن غربی، از عصر استعمار تا به امروز، اتفاق افتاد، باعث غفلت و دورافتادگی عمیقی میان روشنفکر آسیایی با پیشینه فکری اش شده است. از سوی دیگر باید پذیرفت که از نگاهی واقع گرا فرهنگ و تمدن مدرن در طی سالیان، جزئی از پیکره فرهنگ بومی جوامع شرقی شده است و جداسازی آن امری ناممکن می نماید. هرچند این هم آمیزی در بسیاری موارد حاصلی معوج و ناموزون داشته است. از این رو در به کار گیری دیدگاه نسبی گرایی فرهنگی در نقد دستاوردهای فکری غرب باید محتاط عمل کرد چراکه پس از نقد نوبت به ارائه نظریه جایگزین و راه حل می رسد و اگر آمادگی برای این بخش اخیر نداشته باشیم اوضاعی آشفته تر از پیش بروز خواهد کرد و در این میان خطر ابزارسازی نقد در درراستای اهداف صرفا سیاسی و حتی اقتصادی بسیار جدی خواهد بود.         

ورود تکنیک و روند مدرنیزاسیون در شرق واقعیتی است که موجد دوگانگی سنت-تجدد در جوامع آسیایی شد و بویژه در دوران استعمار، چه در کشورهایی که رسما رژیم استعماری پدید آمد و یا در نقاطی همچون ایران که رژیم های قیمومت و « شبه استعماری» ایجاد شد، فرهنگ و دانش سنتی و بومی را دستخوش دگرگونی بنیادین ساخت. در واقع با دامن زدن به دوگانه ی سنت-تجدد، دانش بومی محجور ماند و استیلای هژمونیک فرهنگ غرب اجازه رشد و بالندگی به آنرا نداد. پزشکی ، معماری، حقوق، سیاست، اقتصاد و ... هرکدام بخشی از ساختار فکری-فلسفی مدرنیته به شمار میآیند که با ورود خود به جوامع سنتی شرق که مراحل تکوین و تحول فرهنگ مدرن را نپیموده بودند، اسباب دگرگونی و حتی ویرانی نظام فکری و جهان بینی سنتی شرق را فراهم کردند. با ورود مدرنیته در مشرق زمین نظام های سیاسی، اقتصادی، حقوقی، آموزشی و اداری مدرنیزه شدند، اما مفاهیم اساسی مدرن همچون دمکراسی و یا مفهوم «فردیت» در این جوامع درونی نشد و بسط فرهنگی نیافت و از همین رو مواجه با مقاوت ها و سودای بازگشت به گذشته تاریخی نزد برخی از متفکرین شرقی شد. فرهنگ مدرن غربی بسان کالای وارداتی به جوامع شرقی تحمیل شد. چنانکه بخواهیم دانه ای را در زمینی که مهیای آن گیاه نیست بکاریم و به ناچار دست به دگرگون سازی خاک بزنیم. تمدن مدرن به همینسان در کشتزار فرهنگی چندهزارساله «آسیا» کاشته شد. تفکر فلسفی مدرن غرب در قالب دیدگاه عرفانی مشرق زمین ریخته شد. تناقضات فکری و رفتاری در جوامع شرقی حاصل همین همآمیزی است. نقش روشنفکران آسیایی بدون شک در این واردات «تحمیلی» موثر بود ؛ اما این نقش آفرینی را باید در فضایی از استیلای پارادایم های جدید مدرنیته بررسی کرد که احساس متناقضی از ضعف و در نتیجه حقارت توام با اشتیاق و سرسپردگی جنون آمیز نسبت به هرآنچه از غرب میآید (تکنولوژی و دانش) را در میان توده و نیز متفکرین آسیایی پدید آورده بود.

جایگزین ویرانی فرهنگی در آسیا اما چیزی نبود. عصیان های هنری-اجتماعی ونقادی خود بنیاد که از اجزاء «ذاتی» فرهنگ مدرن غربی بشمار میروند، جایی در سنتهای آسیایی نداشتند. سلطه ی همه جانبه ی استعمار عمدتا مجالی برای نوزایی و شکوفایی به فرهنگ های آسیایی نداد و شکافی عظیم میان آنها با نظام های فکری گذشته شان را باعث شد. از همین روست که امروز شاهد تناقضات اساسی در عرصه های سیاسی و فرهنگی و اقتصادی در کشور خودمان هستیم. شعار بانکداری اسلامی از یک سو و ناگزیری از پیروی از شیوه های بانکداری و اقتصادی مدرن، دغدغه ی عمل به فرهنگ اصیل ایرانی-اسلامی از یکسو و مثلا معماری بی هویت و آشفته و یا تشویق و تبلیغ به مصرف گرایی لجام گسیخته از سوی دیگر، تنها نمونه های ساده ای از این تناقضات هستند. این وضعیت حاصل این واقعیت است که عقلانیت مدرن هیچگاه به عنوان فرایندی اجتماعی تاریخی در این سرزمین ایجاد نگشته است. امر تربیت در قالب نظام آموزش و پرورش و دانشگاه، شهرسازی، معماری، حقوق و حقوق بشر و یا مفهوم شهروند در بحث از حقوق شهروندی، هیچکدام در یک روند تاریخی اجتماعی در خاک این دیار نروییده و رشد نکرده اند. به عبارت دیگر، این علوم و دستاوردها به شکل کنونی شان تولید بومی جامعه ما به عنوان یک جامعه شرقی نیست.

البته این بدان معنا نیست که این علوم و نظریه ها هیچ کارکردی ندارند و باید کنارشان گذاشت. دقیقا بحث اصلی همینجاست. اینکه در برابر چنین واقعیتی چه باید کرد ؟ در مواجهه با این بی هویتی و سرگشتگی که در آن دیگر نه پناهگاه های مقدس گذشته باقی مانده اند (لااقل به طور بالفعل) و نه احساس قرابتی با فرهنگ مدرن غربی وجود دارد، براستی چه باید کرد ؟ آنچه مسلم مینماید آن است که تاختن و نقد بنیادین به دستاوردهای مدرنیته، که امروزه بحث داغ محافل روشنفکری و دانشگاهی در غرب است، در جوامع آسیایی نسخه درمان نیست. این تاختن برای آسیایی، راه رفتن بر لبه پرتگاهی است که یک سویش فروافتادن در مسیر غربزدگی است، اما اینبار با ظاهری روشنفکر فریب و بسیار متفاوت. به عبارت دیگر باید به هوش بود که مبادا شاخه ای را که بر رویش نشسته ایم از بن ببریم، هرچند شاخه ای کرم خورده و بیمار باشد. بریدن چاره نیست بلکه ساده ترین راه است، اما راهی که میتواند منجر به سقوط و نابودی شود اگر ابزار لازمش را از پیش مهیا نکرده باشیم.

 

چاره کار از سویی رجوع به گنجینه فرهنگ باستانی است، رجوعی از سر دغدغه و با ابزار مناسب تحقیق و پژوهش؛ و از سوی  دیگر صورتبندی فضایی برای گفتگوی میان فرهنگی، گفتگویی در سطح ملی، منطقه ای و بین المللی. با در نظر گرفتن این حقیقت که درعین حال مدرنیته و دستاوردهایش یکسره بر باطل نیست. کلید مسئله در ارائه نظریه و روشهایی است که از بطن فرهنگ بومی خودمان برآمده باشد و این مستلزم نهضتی علمی است. در حقیقت ارائه نظریه های بومی شده شرط لازم برای ورود به عرصه گفتگوی میان فرهنگی است. فارغ از این پرسش که ایجاد «گفتگو» در شرایط نابرابر تکنولوژیک، اقتصادی، سیاسی و ... میان جوامع پیشرفته و کشورهای درحال توسعه یا «جهان سوم»، چه اندازه واقع گرایانه و موثر است و اینکه آیا همچنان باید از برخورد تمدن ها سخن راند یا میتوان به ایجاد گفتگوهای میان فرهنگی دل بست، اما به هر روی و از دیدگاهی صرفا نظری، آگاهی و دانش نسبت به پیشینه فکری-فرهنگی یک جامعه لازمه بدیهی گفتگوهای میان فرهنگی است. براستی چه تعداد از نسل جوان پژوهشگر و اندیشمند حوزه علوم انسانی، علاوه بر رشته های تخصصی دانشگاهی خود، نسبت به گنجینه دانش بومی سرزمینشان آگاهی و شناخت دارند؟ بدون آشنایی ولو در سطح مقدماتی با متون اصلی اسلام بویژه شیعه، متون و مفاهیم آیین زرتشت و مانی، متون مرجع در ادبیات، تاریخ وعرفان، چگونه میتوان به شناختی قابل اعتماد از پیشینه فکری و فرهنگی تمدن کهنی چون ایران دست یافت؟  نقد غرب و غربزدگی بی تردید رواست، اما نقد امروز یک آسیایی از فرهنگ غرب به مراتب پیچیده تر و خطیرتر از نقد فرهنگ غرب توسط یک اندیشمند غربی است. غفلت از این نکته میتواند منجر به ویرانی هرآنچه تا امروز بدست آورده ایم، ولو دستاوردی مملو از تناقض و ناهمگونی، شود، بدون آنکه طرحی برای جایگزینی آن داشته باشیم ؛ و این درعمل مسیر را برای شکل گیری جریانات افراطی و ضد اندیشه هموار میسازد.

* دکترای حقوق بشر-دانشکده حقوق دانشگاه گرونبل فرانسه


منابع در سایت موجود است.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
11 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.