قصه آخرین دیدار دکتر نعمتی پور با امام چگونه رقم خورد؟

با همه تلاشی که کردم اما خیابان های برفگیر شمال شهر و ترافیک نگذاشت که راس ساعت 8 خودم را به بیت امام برسانم با این اوصاف با لطف امام توانستم برای آخرین بار ایشان را ببینم.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس: آخرین دیدار اینجانب با حضرت امام برای همیشه برایم خاطره انگیز است. اواسط دوره مطالعاتی ام در خارج از کشور برای دیدار حضرت امام و فامیل و دوستان به میهن اسلامی مراجعت کرده بودم و یکی دو بار خدمتشان رسیدم که جویای وضع و نحوه پیشرفت کارها می شدند. قبل از عزیمت مجدد به خارج از کشور می خواستم برای آخرین دیدار خدمتشان برسم و خداحافظی کنم.

آن روز یک پنجشنبه سرد زمستانی (در بهمن ماه 67) بود و علیرغم اینکه صبح بسیار زود از منزل خارج شدم تا خود را سر ساعت 8 بامداد در زمان ملاقات پزشکان با حضرت امام به محل ملاقات برسانم متأسفانه عوامل مختلف از جمله عدم دسترسی به وسیله نقلیه ای که امکان عبور در جاده های برفی و یخی خیابانهای شمالی شهر را فراهم کند باعث شد که با مدتی تأخیر به جماران برسم. برایم خیلی مشکل بود که بدون ملاقات با حضرت امام ایران را ترک کنم بخصوص که متوجه شدم در آن روز هیچ برنامه دیدار مجدد یا اقدام خاصی از سوی گروه پزشکی برای حضرت امام وجود نداشت. علیرغم اشتیاق فراوان برای دیدارشان نمی خواستم به دلیل یک امر شخصی مزاحم اوقاتشان شوم و تصمیم گرفتم که با همه مشقتی که برایم داشت از دیدار آخر بگذرم. برادران گروه پزشکی که متوجه وضع خاص من شده بودند گفتند که بهتر است به نحوی اجازه ملاقات بگیرم زیرا خروج از کشور با چنین احساس و روحیه ای می تواند اثرات سوئی داشته باشد و از سوی دیگر حضرت امام به گروه پزشکی محبت دارند و می توان فرض کرد که یک بار هم به دلیل نیاز پزشک، مزاحمشان شده ایم. این اظهارنظرها اشتیاقم را به دیدار بیشتر کرد ‌‎‎‌لذا از خدمه نزدیک خواستم تا در صورتی که امام اجازه فرمایند برای خداحافظی خدمتشان برسم که پاسخ رسید دقایقی بعد با به صدا درآوردن زنگ اتاق پزشکان مرا به حضور خواهند پذیرفت.

با خوشحالی در انتظار شنیدن صدای زنگ نشستم و با به صدا در آمدن آن مشتاقانه به دیدارشان شتافتم. با لبخند گرمی مرا پذیرفتند. شروع کردم که از مزاحم شدن در غیر زمان ملاقات پوزش بخواهم که فوراً سخنم را قطع کردند و با حالتی به این مفهوم که این نکته مهم نیست، از زمان رفتن و زمان بازگشت مجدد پرسش فرمودند. در مورد داشتن تاریخ دقیق زمان بازگشت با تأمل خاصی پرسش می فرمودند و حتی موضوع سؤال تکرار هم شد. این شکل سؤال در یک لحظه لرزشی بر جانم انداخت ولی از آنجا که شدت علاقه ما به حضرت امام باعث می شد که حتی تصور نبودنشان را در ذهن نپرورانیم عجولانه این احساس نامطلوب را در اعماق ضمیر ناخودآگاه خویش مدفون و سعی کردم اینگونه پرسش مکرر را عادی تلقی کنم.

 پس از رحلت جانگدازشان که فرصت مرور مجدد بر خاطرات آخرین ملاقات دست داد چنین پرسشی در مخیله ام نقش بست که آیا بنده خالص خدا که با چشم و ذهن حق بین خود همه چیز را می دید از زمان لبیک گفتن خویش به دعوت حق اطلاع نداشت و آیا زمانی که در تاریخ بازگشت من به میهن تأمل می کرد نمی خواست حساب کند که آیا من جزء آن کسانی خواهم بود که سعادت دیدار مجدد حضرتش را برای همیشه از دست خواهم داد؟ الله اعلم. به هر حال یک مطلب را نمی توانم نادیده بگیرم و آن اینکه گرچه ایشان همیشه نسبت به گروه پزشکی و از جمله اینجانب لطف داشتند ولی در آن روز با مهربانی خاصی از مسائل مربوط به من و مسافرت و خانواده و تحصیلم پرسش می فرمودند و در خاتمه با مهربانی برایم دعا فرمودند.‌

‌‌من دیگر سعادت دیدار حضرتش را نیافتم و در زمان مصیبت عظمای عروج ملکوتی اش، در دیار غربت سوختم و ساختم و همیشه به این آخرین دیدار می اندیشم که اگر واقع نمی شد تا چه اندازه برای همیشه احساس غبن و حسرت می کردم.‌

 

 

 

 

 

 

برشی از کتاب طبیب دل ها، خاطره ای نقل شده از دکتر ابراهیم نعمتی پور، متخصص قلب و عروق؛ ص 290-292؛ چاپ چهارم (1385)؛ ناشر: چاپ و نشر عروج.

 

 

دیدگاه تان را بنویسید