امام کدام اسارت را بزرگترین اسارت می‌دانستند؟

یک روز درباره اسارت افراد و تبعید آنها به مناطق محروم سخن به میان آمد و آقا با جملاتی ساده گفتند: بزرگترین و وحشتناک ترین اسارت ها، اسارت نفس است.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس: پس از چند روز (1)جلوه های دیگری از اخلاق آقا را دیدم. نکاتی که خلاف برداشت های نخستینم بود و سبب دلبستگی من به ایشان می شد، آن گونه که حضورشان در خانه برایم دل نشین و بودن در کنارشان خوشایند بود.

ایشان در نظرم محکم، استوار، سخت متعبد به آداب شریعت، تمیز، منظم، اندکی کم رو و شاید دیرآشنا و کم حرف آمدند. شخصیتی که برنامه های معینی برای خود داشت و آنها را انجام می داد.

آقا به حالات روحی اهل خانه توجه بسیار داشتند. اگر گاهی ساکت بودم و حرف نمی زدم با محبتی خاص با من به گفت و گو می نشستند. مرا فاطمه خانم صدا می کردند و درباره غذا به خانم می گفتند: ببینید فاطمه خانم چه غذایی دوست دارد، آن را درست کنید. به احمد نیز می گفتند: مواظب باش فاطمه خانم حوصله اش سر نرود. هر وقت چیزی به دستشان می دادم با جملاتی مانند ایدک الله، اجرک الله، سلمک الله و... سپاسگزاری می کردند.

نکته مهم دیگر، دقت ایشان در برخورد یکسان بین من و معصومه خانم (عروس بزرگشان) بود. هنگامی که معصومه خانم به آنجا می آمد، با ورود او حرکتی می کردند و «یا الله» می گفتند و من هم که در همان خانه بودم وقتی وارد اتاق می شدم احترام می کردند و با فروتنی «یا الله» می گفتند. توجه به این نکته های دقیق و ظریف از جانب ایشان برایم دل انگیز بود. با دقت در رفتار ایشان حس کردم دنیا با همه بزرگی اش در برابر ایشان کوچک است. تا آن زمان گمان می کردم اسارت، تبعید، دوری از فرزندان، دوستان و هم کیشان و هم رزمان اندوه بزرگی است، اما رفته رفته احساس کردم همه آن دشواری ها در برابر عظمت روحی ایشان ناچیز است. یک روز درباره اسارت افراد و تبعید آنها به مناطق محروم سخن به میان آمد و آقا با جملاتی ساده گفتند: بزرگترین و وحشتناک ترین اسارت ها، اسارت نفس است. از این رو سخت ترین و مهم ترین مبارزه، مبارزه با هواهای نفسانی است. در این هنگام حس کردم واژه هایی که تاکنون شنیده بودم معانی گسترده ای دارند. ایشان را شخصیتی برتر از همه انسان هایی که بزرگشان می پنداشتم، می دیدم. در نگاه ایشان راز و رمزهایی می یافتم، اما نمی توانستم آنها را بگشایم. همه آنچه در سفر اول در خانه ایشان دیدم در ذهنم نقش بسته است.

 

1. منظور بانو طباطبایی روزهای اولی بود که ایشان به نجف رفته بودند و تازه با اخلاق و خصوصیات امام از نزدیک آشنا می شدند.

 

برشی از کتاب اقلیم خاطرات؛ ص 216؛ چاپ سوم (1391)؛ ناشر: معاونت فرهنگی ستاد مرکزی بزرگداشت حضرت امام خمینی(س).

دیدگاه تان را بنویسید