جی پلاس/ چند روزی همقدم با شهید اسدالله زاده-۴

واقعه هفتم تیر و نگاه های آخر آقا جواد!

ساعت از پنج صبح گذشته بود و هنوز از آمدن آقا جواد (شهید اسدالله زاده) خبری نبود که با تماسی، فاجعه انفجار هفتم تیر، سقف خانه را بر سر بانویش خراب کرد.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس - منصوره جاسبی: همسر شهید اسدالله زاده(۱) از آخرین روزهای حضور جواد در این دنیا و درنهایت شهادتش اینگونه نقل خاطره کرده است:

 

 انحرافات بنی صدر روز به روز بیشتر می شد و آقا جواد(۲) خیلی پیشتر از این ها درباره انحرافاتش روشنگری می کرد.

 

بنی صدر و دار و دسته اش با همکاری سازمان منافقان همه تلاششان را می کردند تا از شهید بهشتی چهره ای نامناسب در اذهان جا بیندازند که البته با شهادت مظلومانه اش تیرهایشان به سنگ خورد که هر چند دیر اما باز هم مظلومیتش بر همگان به اثبات رسید.

 

آقا جواد بارها از توطئه هایی که علیه شهید بهشتی به راه انداخته بودند برایم تجزیه و تحلیل می کرد و همین باعث آگاهی من شده بود و من هم در مدرسه پرسش های بچه ها را پاسخ می دادم و ابهامات را برایشان برطرف می کردم.

 

روزها می گذشت و شرایط سخت و سخت تر می شد، منافقان ترور شخصیت های اصلی و کلیدی نظام را در دستور کار خود قرار داده بودند.

 

آیت الله هاشمی، آیت الله خامنه ای و... و حالا نوبت به قتل عامی جمعی از نخبگان نظام رسیده بود.

اعضای حزب جمهوری اسلامی هر یکشنبه جلسه داشتند و درباره مسائل کلی کشور به بحث و تبادل نظر می پرداختند.

 

آن روز، هفتم تیر ماه سال ۶۰ آقا جواد مطالبی درباره تورم و مسائل اقتصادی آماده کرده بود تا در جلسه حزب که موضوع اصلی آن روزش درباره رئیس جمهور آینده و مباحث اقتصادی کشور بود، صحبت کند؛ روال جلسه ها اینگونه بود که تا پاسی از شب طول می کشید و خانواده ها به این دیر آمدن همسرهایشان عادت داشتند و نگران نمی شدند.

 

آقا جواد چند ساعتی پیش از رفتن به حزب به خانه آمد در حالی که این رفتارش نامتعارف بود و من عادت به این آمدن نداشتم. سارا سرما خورده بود. بغلش کرد و در گوشش لالایی خواند و بوسیدش و بعد با نگاهی معنادار به من گفت: جلسه امروز خیلی طول می‌ کشد، نگران نباشید؛ درضمن بچه را هم دکتر ببرید».

آقا جواد در اتاق چرخی زد؛ انگار می دانست این آخرین حضورش در خانه است؛ آن گاه لبخندی زد و در را بست و رفت.

 

ساعت حوالی پنج صبح روز هشتم تیر شده بود اما خبری از آمدن آقا جواد نبود؛ یاد آخرین نگاهش افتادم، دلشوره ای به جانم افتاد؛ به سراغ گوشی تلفن رفتم با خانه شهید اسلامی تماس گرفتم؛ بعد از چندین بار تماس بالاخره کسی پشت گوشی آمد و خبر انفجار در حزب جمهوری را به من دادند. آنگاه بود که فهمیدم شهید بهشتی و بیشتر اعضای حزب از جمله آقا جواد به شهادت رسیده اند.

 

آخرین نگاه های آقا جواد مقابل چشمانم رژه می رفت. سارا از خواب پرید و صدای گریه اش بالا گرفت. مستاصل شده بودم؛ نمی دانستم آن موقع صبح باید به کجا بروم؛ با اینکه مدتها بود با ترورهایی که منافقان به راه انداخته بودند منتظر شهادت جواد بودم اما آن روز احساس کردم پشت و پناهم را از دست داده ام...

 

اما... اما دلم به این خوش بود که او به آرزویش رسیده بود چون هم او و هم من می دانستیم که در رختخواب مردن شایسته اش نبود و باید با شهادت می رفت.

 

 

۱. بانو صدیقه اختیاری، همسر شهید جواد اسدالله زاده از شهدای هفتم تیر.

۲. شهید جواد اسدالله زاده ( متولد سوم فروردین ۱۳۲۹) معاون وزیر بازرگانی و از شهدای هفتم تیرماه که پس از پیروزی انقلاب اسلامی تا لحظه شهادت منشا خدمات بسیاری بود. 

 

دیدگاه تان را بنویسید