چند روزی همقدم با شهید ماهانی-۱

از عملیات سوسنگرد تا والفجر 3 با علی و پیکری که گم شد

یکی از روزهایی که مشغول دعا و نیایش بود، از راهروهای زندان صدای همهمه به گوشش رسید، و ناگهان درهای زندان بود که یکی یکی باز می شد بله آن روز مردم با پیروزی علیه رژیم شاهنشاهی برای نجات جان زندانیان به سراغشان آمده بودند.

لینک کوتاه کپی شد
جی پلاس ـ منصوره جاسبی: سال 1336 بود که علی در خانواده ای که طعم فقر را چشیده بود، در کرمان که دیار کریمان نامیده می شود به دنیا آمد. خانواده علی مانند بسیاری از خانواده های دیگر کویرنشین، زحمتکش بودند و او در این محیط، آموخت که باید تلاش کند.
سن و سالی نداشت و مشغول گذران دوران ابتدایی بود که کم کم با ظلم هایی که رژیم شاه بر مردم روا می داشت، آشنا شد و طعمش را چشید و همین اراده اش را مصمم کرد تا علیه این بیداد قد علم کند و کم کم فعالیت هایی را آغاز.
 
با اینکه علی بسیار کوچک بود اما در نوشته ها و انشاهایش به ظلم رژیم اشارتی داشت که شاخک های معلمان و اولیای مدرسه را برمی انگیخت و باعث می شد تا از سوی آنها توبیخ شود.
این ایام گذشت و او وارد دبیرستان شد اما هیچ گاه از فعالیت های اینچنینی اش کاسته نشد تا اینکه در سال 55 موفق به اخذ دیپلم در رشته برق شد و سال بعدش نیز راهی سربازی شد. عده ای از اینکه علی به سربازی رفته بود تعجب می کردند و می گفتند چطور با نفرتی که از رژیم دارد، حاضر شده برایش خدمت کند و علی می گفت: این فرصتی است تا بتوانی در درون رژیم نفوذ کنی و طاغوت را مورد حمله قرار داد. علی مانند بسیاری دیگر از جوانان این مرز و بوم در تظاهرات ضد رژیم شرکت کرد و اواسط سال 57 بود که در پادگان کازرون به وسیله ماموران ضد اطلاعات ارتش دستگیر و زندانی شد و وقتی بازجو از او درباره علت پخش اعلامیه سوال کرد گفت: به دستور امام خمینی و برای براندازی رژیم این کار را کردم.
یکی از روزهایی که علی در زندان به سر می برد و مشغول نماز بود صدای همهمه ای از بیرون به گوشش رسید در همین اوضاع و احوال عده ای از مردم داخل زندان آمدند و در سلول ها را باز کردند و علی از زندان آزاد شد و به توصیه افسر ضد اطلاعاتی که در رژیم نفوذ کرده بود مانع از به غارت رفتن و از بین بردن پرونده ها شدند.
بعدها علی در میان این پرونده ها حکم اعدام خود و دوستانی را که با خودش زندانی شدند، پیدا کردند اما به علت مسائل ضد رژیمی که در پادگان به راه افتاده بود، فرصتی برای اجرای حکم پیدا نشده بود.
حالا دیگر انقلاب پیروز شده و دوران خدمتش هم به پایان رسیده بود که علی با چند نفر از دوستانش مانند سید اکبر علوی، منصور صومعه و حمید ایرانمنش گروه مقاومتی را تشکیل دادند و مسجد هاشمی را به عنوان پایگاه عملیاتی شان انتخاب کردند و به جذب جوانان انقلابی پرداختند تا اینکه غائله کردستان پیش آمد و او به همراه جمعی از دوستانش مانند شهیدان محمود اخلاقی، محمد نگارستانی، علی اکبر محمد حسینی، محمود یوسفیان، ناصر فولادی و.... به کردستان رفتند و همان ایام بود که جنگ نابرابر صدام علیه جمهوری اسلامی به راه افتاد و آنها خود را برای دفع حمله های صدام به تپه های سومار رساندند و با درگیر شدن با آنها، از مواضعشان عقب راندند. در همین عملیات محمود اخلاقی به شهادت رسید و علی از ناحیه فک پایین مورد حمله قرار گرفت و در بیمارستان بستری شد و پس از بهبودی دوباره راهی جبهه شد. 
علی در عملیات های سوسنگرد، بستان و آبادان به رزم مشغول بود تا اینکه در مرحله دوم شکست حصر آبادان از ناحیه دست چپ و پای راستش به شدت آسیب دید که از آن روز به بعد دچار نقص عضو شد و عصب دست چپش برای همیشه قطع شد اما حتی این موضوع هم نتوانست علی را خانه نشین کند و با همان شرایط در مخابرات لشکر مشغول به فعالیت شد.
علی در عملیات والفجر 3 و در مرداد سال 62 به همراه برادر کوچکترش محمود به شهادت رسیدند و پیکر مطهر او 15 سال بعد به زادگاهش برگشت.

دیدگاه تان را بنویسید