چند روزی همقدم با شهید شفیع زاده-۱

از زندگی فرمانده توپخانه سپاه چه می دانید؟

تنها 12 سال داشت و دیگر خواهر و برادرهایش از او کوچکتر بودند که گرد بی پدری بر چهره معصومشان نشست و این مسئولیت حسن را در همکاری با مادر برای به ثمر نشاندن اهل خانه بیشتر و بیشتر کرد و چه خوش درخشید در این برهه از زندگی مانند بقیه سکانس های آن.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس ـ منصوره جاسبی: مرداد سال 36 بود که حسن در خانواده ای مذهبی در تبریز به دنیا آمد و مانند بسیاری از کودکان این سرزمین با پدر راهی مجالس سوگواری اباعبدالله(ع) شد و همین موضوع او را عاشق امام حسین(ع) بار آورد.

با اینکه حسن کودکی بیش نبود اما انگار از همان اوان نیز حق طلب بود، اطرافیانش می گویند همیشه حق را می گفت هر چند که به ضررش تمام می شد و نوع رفتارش با اطرافیان او را شاخص و شخصیتش را محور همسن و سالانش در هر سنی که داشت، می کرد.

مانند بزرگترها در پذیرایی از عزاداران اباعبدالله(ع) فعالیت می کرد، او با این روحیات بزرگ و بزرگتر می شد تا اینکه در 12 سالگی  پدر را از دست داد و چون او از دیگر خواهر و برادرهایش بزرگتر بود حالا شده بود دست راست مادر و احساس مسئولیت زیادی در قبال خانواده اش می کرد. هم خیلی خوب درس می خواند و هم در امور خانه به مادر کمک می کرد.

حسن هم به ورزش علاقه مند بود و هم به درس و تحصیل و در همه ایام تحصیلش جزء دانش آموزان برتر دوره خود بود که هم در زمینه علمی و هم به لحاظ اخلاقی مورد توجه کادر مدرسه بود.

این ایام گذشت و او راهی خدمت سربازی شد و با اوج گیری انقلاب اسلامی، او با مجاهدانی همچون شهید مدنی و شهید دستغیب ارتباط گرفت و به روشنگری علیه نظام شاهنشاهی پرداخت و اعلامیه های امام را وارد پادگان و توطئه های نظامیان رژیم شاهنشاهی را خنثی می کرد.

فرمانده حکومت نظامی تبریز قصد هجوم به خانه شهید مدنی و دستگیری وی را داشتند که حسن و دوستانش مطلع شده و با کشیدن نقشه ای سعی کردند تا این توطئه را در روز عاشورا خنثی کنند که کمیته ضد اطلاعات با خبر شد و حسن و دیگر دوستانش را برای گذراندن دوره سربازی به مرند تبعید کرد تا روزی که امام دستور فرار از پادگان ها را داد که او نیز عطای سربازی را به لقایش بخشید و به صفوف مردم پیوست.

روزهای 21 و 22 بهمن روزهایی بود که او مانند بسیاری دیگر از جوانان این مرز و بوم برای پیاده سازی اهداف انقلاب و امام سر از پا نمی شناخت و وقتی که درهای پادگان ها به روی مردم باز شد، او و دوستانش نهایت تلاششان را کردند که مبادا سلاح ها به دست ضد انقلاب بیفتد و با تشکیل گروهی، به دستگیری ضد انقلاب و ساواکی ها پرداختند.

حالا دیگر سپاه تشکیل شده بود و حسن نیز هسته های اولیه آن را در تبریز راه اندازی کرد و به عنوان مسئول عملیات سپاه تبریز به سرکوبی اشرار آذربایجان و حزب خلق مسلمان پرداخت. او ایامی را نیز به یاری شهید باکری در سپاه ارومیه شتافت؛ همچنین مدتی را هم مسئول تیم حفاظت شهید مدنی بود که بسیار بر روحیه وی اثر گذاشت.

زمزمه های جنگی نابرابر به گوش می رسید که راهی آبادان شد و با گذراندن روزهایی بسیار بامشقت بالاخره خود را از راه خورموسی به آبادان رساند و در ایستگاه هفت مستقر شد و سرباز فداکاری شد تحت فرماندهی شهید باکری.

پس از عملیات طریق القدس و شکست حصر آبادان، به فرماندهی ستاد تیپ کربلا منصوب شد و در عملیات فتح المبین نیز در قامت معاون تیپ المهدی(عج) به ایفای نقش پرداخت.

راه اندازی توپخانه سپاه خود افتخار دیگری است که در دفترچه اعمال پرتلاش او ثبت شده است که مجالی دیگر می طلبد.

روز هشتم اردیبهشت ماه سال 66 بود که سرانجام حسن در منطقه عملیاتی کربلای 10 و در ماووت بر اثر اصابت ترکش خمپاره به ماشینش به شهادت رسید و به حیات خاکی ای که سرشار از نیکی ها و تلاش ها در راه خدا بود پایان داد.

دیدگاه تان را بنویسید