منطقه ماووت و آخرین لحظات حیات آسمانی جانشین معاونت اطلاعات نیروی زمینی سپاه

آمده بود برای مشخص کردن کمینگاه ها اما هنوز چند قدمی نرفته بود که...

لینک کوتاه کپی شد

 جی پلاس ـ منصوره جاسبی: آخرین روزهای بهمن بود و منطقه کوهستانی و برف گیر ماووت. جاده های برفی و مسیر صعب العبور رساندن سوخت به سنگرها را کار دشواری کرده بود و گرای دقیق دشمن، نشان از حمله قریب الوقوع داشت. کار به جایی رسیده بود که حتی خودروهای قرارگاه هم نمی توانستند سری به سنگرها بزنند.

از قرارگاه دستوری مبنی بر زدن کمین در محور کله قندی[1] صادر شد اما مگر با آن شرایط آب و هوایی امکانش بود، که اطلاع دادند برادر حسینی[2]، مسئول اطلاعات عملیات برای این کار خواهد آمد.

با هر شرایطی بود ساعت حدود 9 شب سید علی با چند تن دیگر آمدند، کنسرو و چای آوردیم که سید تنها به خوردن چای اکتفا کرد و ایستاد که باید برویم. هر چه به او گفتیم که با این شرایط[3] نمی توان کاری کرد، قبول نکرد و گفت: با اطلاعاتی که ما داریم عراقی ها قصد زدن تک دارند. شما که نمی خواهید بچه های گردانتان غافلگیر شوند؟!

شدت سرما به حدی بود که برف نرسیده به زمین یخ می زد، قاجار به سید گفت که آخر با این شرایط چگونه باید بچه ها را برای کمین بفرستم.

یکی از بچه ها با شوخی گفت: عراقی ها الان در سنگرهای گرم و نرمشان خوابیده اند اما نگاه های سید حاکی از نداشتن تأثیر در عزم راسخش بود. تا اینکه قاجار از او خواست که لااقل شامش را بخورد بعد به راه بیفتند اما سید تنها وضویی گرفت و نمازش را خواند و برای رفتن آماده شد.

از همه سختی ها که بگذری، به سر گذاشتن کلاه آهنی در سرمای طاقت کش خود بلایی آسمانی بود که باید تاب می آوردی و چاره ای نداشتی که یا کلاه اورکت را زیر آن سر بگیری یا کلاه پشمی و حالا این خود مصیبتی دیگر بود که نه صدای بچه ها را می شنیدی و نه سوت خمپاره را.

سید بی آنکه کلاهی بر سر بگذارد به راه افتاد و قاجار هم پشت سرش. من هم کلاه اورکت را به سر گرفته و راهی شدم.

در آستانه در سنگر بودم که موج انفجار مرا به زمین زد. حالا دیگر از دست کلاه آهنی خلاص شده بودم. نگاهم به قاجار و سید افتاد که آن طرف تر به زمین افتاده بودند. سید خود را از روی زمین بلند کرد و به من گفت که او را به اورژانس برسانم.

بچه ها از سنگر بیرون دویدند. خون از لابه لای انگشتان سید که بر روی شکمش گرفته بود بیرون می زد. کمکش کردیم و تا دم ماشین رساندیمش. ردی از خون سید، منطقه را سرخرنگ کرد. روی صندلی عقب ماشین خواباندیمش.

شدت خونریزی، اورکتش را پر از خون کرد. عمق جراحت به حدی بود که نه پد شکمی و نه هیچ دیگر نمی توانست جلوی خونریزی را بگیرد.

بالای سرش بودیم و ذکر می گفتیم، لب های خودش هم می جنبید. لحظاتی گذشت، لرزشی خفیف دستانش را گرفت و بعد سرد شد. مژه هایش به هم خورد و لب هایی که دیگر نجنبید.

قاجار صورت سید را بوسید. برف بود و سرما و آتشی که از رفتن سید بر جانمان نشست.[4]

 
  1. ارتفاع کله قندی در شمال مهران و در کنار تنگه کنجان چم قرار گرفته است.
  2.  شهید سید علی حسینی ابراهیم آبادی، جانشین معاونت اطلاعات نیروی زمینی سپاه که در بیست و چهارم بهمن ماه سال 66 در عملیات کربلای 10 در منطقه ماووت به شهادت رسید. وی مسئولیت های مختلفی در طول دوران دفاع مقدس بر عهده داشت.
  3. گلی بودن زمین، خرابی آب و هوا، نبود وسایل گرم کننده.
  4. برگرفته از نشریه امتداد، شماره 37، بهمن 1387.

 

دیدگاه تان را بنویسید