به‌راستی می‌توان او را «جعبه‌سیاه» آن آشنایی‌ها نام برد؛ آن‌جا که هوش سرشار، حافظه‌ و ذهن خلاقش، رمزها و رنگ‌های گوناگون آن تعاملات را در خود نگه داشت.

نکته‌سنجی، عشق و باور به راهِ تقریب و در عین حال بی‌ادعایی، کم‌جنجالی و فروتنی‌اش، همه دست به دست دادند تا او را در میان ما نه به‌عنوان ستاره‌ای پرنور، که به‌عنوان شمعی فروزان اما آرام نشان دهند؛ شفافی که نورش را نه فریاد می‌زند، بلکه در سکوتِ خدمت، نگاهِ مهربان و گامِ گشاده جلوه می‌دهد.

 و البته او در محضر استادش، آموخت که راهِ تقریب، نه  یک شعار و حتی نه یک مسیر علمی، بلکه یک سیره عملی و یک سلوکِ اهل بیتی است؛ و سپس، در عرصهٔ بین‌الملل، آن‌قدر حضور یافت تا نام سید جلال میرآقایی با عقل و ایمان و تجربه گره خورد.

چندی قبل، پس از فراغت از نگارش جلد دوم اثرم با عنوان «ایران و اخوان و شگفتانه‌های خاورمیانه» که توسط انتشارات امیرکبیر مراحل چاپ نهایی را می‌گذرانَد، آن را برایش جهت اظهار نظر فرستادم.

او با همان دقت نکته‌سنجانه‌اش، موضوع را فراتر از عنوان و ساختار دید؛ سطر به سطر کتاب را با نگاه عمیق و ذهن خلاقش خواند، و بر هر چه را که به باورش می‌نشست، صحه گذاشت.

علی‌رغم حجم بسیار بالا، او تسلیم نشد؛ خواند، نقد کرد، تأیید کرد و سپس با آن صدای آرام و مطمئن گفت: «باید سریع منتشر شود».

در آن لحظه، من بیش از پیش نسبت به او ایمان آوردم؛ ایمان به عشقش به علم، به تواضعش در نقد، به همراهی‌اش بی‌ریا، و به آن خصلت والا که در او بود: همراهی بدون چشم‌داشت، در خدمت اندیشه.

سال‌ها بود که او را می‌شناختم. سال‌ها در کنارم بود، در قاب مشاور؛ در معاونت بین‌المللِ آن‌ بخش، جایی که فکر و اندیشه‌اش، همچون نسیمی زلال، ما را می‌نواخت.

از تجربه‌های بسیارش بهره بردیم؛ از حضور آرامش‌بخش و نگاه ژرفش.

و بعد… در این چند سال اخیر، به‌عنوان رایزن فرهنگی کشورمان در الجزایر خدمت می‌کرد و مسیرِ تقریب را، خالصانه و باورمندانه، ادامه می‌داد.

شهادتِ نخبگان، روشنفکران و روحانیان جهان اسلام، بهترین گواه بر این ادعاست.

او در حوزه تصوف و فِرَق اسلامی متخصص بود و صاحب‌نظر؛ نوشته‌ای نیز در این رابطه  داشت. آنچه باعث تأسف است، عدمِ نگارش و قلمی‌کردن تجربیات و ضبط تاریخ شفاهیِ ایشان است که همه در این رابطه، هم خود و هم دست‌اندرکاران این حوزه، مقصرند، شاید این خصلتِ فروتنانه - و با عرض پوزش- غیر موجه هم  وام گرفته از استادش آیت‌الله تسخیری است.

مدتی قبل از اعزامم به لبنان و آغاز مأموریت اخیرم در آن کشور به‌عنوان رایزن فرهنگی کشورمان، به اتفاق ایشان و  عده اى از بزرگان قوم، خدمت آیت‌الله تسخیری در دفترشان رسیدیم و ملتمسانه خواستار ضبط تاریخ شفاهی ایشان و لااقل در حوزهٔ مجمع فقه جده وابسته به سازمان کنفرانس اسلامی که سال‌ها نمایندهٔ جمهوری اسلامی در آن خدمت کرد شدیم، و مسئولیت این بخش از تاریخ نگاری، ضبط و مصاحبه  به سیدِ زنده‌یاد وا گذاشته شد. 

ولی چه تلخ است که آن همه دانش و تجربه، آن همه نگاهِ ژرف به انسان و جامعه، نتوانستند به قلم منتقل شوند؛ آنچه که می‌توانست تاریخ شفاهی این راه باشد، به هر دلیلی ثبت نشد…

و شاید این نیز بازتابی از همان فروتنیِ ذاتی او و مُرادش بود، که ورود به درونِ خود را بر قلم ترجیح داد و آرام در مسیر ماند، بی‌نمایش..

و بالاخره سید جلال ما،

روح بلند و اخلاق والایش، مهربانی‌های بی‌پایانش، برای همه شیرین‌کامی و سعادت می‌خواست؛ و آرزو می‌کرد. برای هموطنانش، برای ایران و جهان اسلام، و برای هر انسانی که در مسیر زندگی‌اش قرار می‌گرفت.

جیب‌های وسیع قبایش، همواره پر از شکلات بود، و بی‌تفاوت به آشنا یا ناآشنا، آن را پیشکش می‌کرد؛ نمادی از حس والای انسانی و مهربانی خالصی که در دلش جا داشت و به جهان تابانده می‌شد.

در سجده‌های ظهر و سکوت نمازخانهٔ ما، صدای آرامش‌بخش تو بود که از ایمان، از تقوا و از عشق به انسان می‌گفت…

حال خاطرت، همچون نسیمی سبک بال، در ارتفاع می‌رقصد و دل‌های ما را به بهار امید می‌خواند…

روحت شاد و راهت پر رهرو باد…

بامداد سه‌شنبه، بیستم آبان‌ماه ۱۴۰۴

سید جلال میرآقایی

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.