میدان راه‌آهن شاید به نظر خیلی‌ها قدیمی و ناامن بیاید اما قدم زدن در پاساژ دریانی با آن کافه‌ و رستوران و میهمانسراها حسی شبیه نگاه کردن به یک عکس قدیمی دارد.
با این تفاوت که دیگر از آن شلوغی و مسافران ساک بدستی که از شهرستان به اینجا می‌آمدند تا در میهمانسراها جاگیر شوند خبری نیست.
روزگاری که به قول آقای کلوانی میهمانسرادار قدیمی: «اگر اینجا اندازه یک موزاییک جا داشتی می‌توانستی روزی 200 تومان کاسبی کنی.»
خورشید بالای میدان راه‌آهن ایستاده و باد پرچم‌های کوچک سبز و قرمز و آبی که سراسر میدان به ریسه‌ها آویزان است راتکان می‌دهد.
تاکسی و شخصی‌ها بسرعت پر و خالی می‌شوند. مسافران با عجله خود را به ورودی راه‌آهن می‌رسانند تا از قطار جا نمانند.
در غذاخوری‌های ضلع شرقی میدان چند نفری مشغول خوردن چایی و کشیدن قلیان هستند. فونت قدیمی روی درهای شیشه‌ای هنوز همان است که بوده و انگار کسی حوصله مدرن کردن سردر یا داخل مغازه‌ها را ندارد. توی خیابان بیگی مردان به نظر بی‌دلیل روی سکویی پشت به میدان ردیف نشسته‌اند.
پیرمردی از داخل کیسه قدیمی که جلوی پایش است شلواری جین را بیرون می‌کشد نگاه می‌کند.
پسری جوان با صورتی که انگار استخوان‌هایش تا چند لحظه دیگر بیرون می‌زند از موتورسواری بسته‌ای می‌گیرد و در چشم بهم زدنی غیب می‌شود.
ابتدای خیابان بیگی هم چند نفر مشغول فروش انگشترهای مردانه هستند. کاسبان بی‌مغازه میدان که شاهدان عینی سال‌های رفته هستند.
کتی چند سایز بزرگتر و دستانی رنگارنگ از عقیق و فیروزه که زیر نور می‌درخشند. 50 ساله بنظر می‌رسد و می‌گوید 27 سال است اینجا می‌ایستد و همه آدم‌های این دوروبر را می‌شناسد. اتاقی کرایه کرده و شبی 17 هزارتومان پولش را می‌دهد.
به قول خودش چه فرقی می‌کند کجا زندگی می‌کند و چی می‌خورد.
او راست یا دروغ خودش را بدون خانواده و تنها معرفی می‌کند و از کارهایی که در این سال‌ها داشته می‌گوید همین‌طور که حرف می‌زنیم صدای آواز کوچه بازاری از پشت سرمان خیابان را پر می‌کند.
مردی با لباس چهارخانه قرمز و آبی و شکمی ورم کرده از راه می‌رسد. ضبط کوچکی را حائل شکم کرده و وقتی با انگشتر فروش حرف می‌زند جای خالی دندان‌هایش نشان از گذشته‌اش می‌دهد. مرد انگشتری او را یکی از قدیمی‌های این اطراف معرفی می‌کند.
همین‌طور که سعی می‌کند نگاهم نکند انگشتری را از دستش درمی‌آورد و می‌گوید: «70تومان می‌خری؟»
دختربچه‌ای فال فروش از پشت سر دائم تکرار می‌کند: «عمو به من پول می‌دهی؟»
در رستوران خالی مردی تقریباً 60ساله پشت قابلمه‌های بزرگ پر از‌آش نشسته. نخستین نشانه کسادی بازار.
او که سال‌ها در این راسته کار کرده می‌گوید: «هر کی از دور می‌شنود می‌گوید راه‌آهن است و پول پارو می‌کنیم اینجا حالت توریستی داشت ولی دیگر از توریست‌ها خبری نیست.
سال‌های گذشته عرب‌های خوزستان و عراقی‌ها می‌آمدن ولی حالا هیچی.»
از او دلیل کسادی بازار را می‌پرسم و او می‌گوید: «قبل‌ترها مسافرهای داخلی می‌آمدن اینجا بلیت تهیه می‌کردن و مجبور بودند چند روز بمانند تا سوار قطار شوند. این مدت معطلی را می‌رفتند میهمانسرا و از رستوران استفاده می‌کردند.
وقتی میهانسراها باز باشد بقیه هم رزق و روزیشان می‌آید. ولی الان همه از اینترنت بلیت می‌خرند و در سطح شهر پخش شده‌اند.»
مغازه‌دار میانسال دیگری هم از راه می‌رسد.
مغازه‌اش 50 سال قدمت دارد و خودش بعد از فوت پدرش اداره مغازه را به دست گرفته، او می‌گوید: «آن موقع بوفه راه‌آهن روزی 8 کیلو کالباس از من می‌خرید با کلی نان و چند کیلو خیارشور اما حالا...»
از او می‌پرسم آن موقع هم اینجا کارتن خواب و معتاد داشت؟می‌خندد و با طنز مخصوص خودش می‌گوید: «کارتن خواب‌ها جزو جهیزیه راه‌آهن هستند. قبلاً هم بوده بعداً هم هست چون اینجا خاکش خراب است.
سی سال پیش اینجا بهترین نقطه تهران بود.
من از بچگی اینجا بودم همیشه همین وضعیت بود. دزد و قاچاقچی و معتاد بود هیچ فرقی نکرده. شاید باورت نشود ولی من بعضی‌ها رو می‌شناسم که از زمان شاه معتاد بودند هنوز هم هستند.آن زمان 12 سالم بود و الان پیر شدم ولی آنها حتی قیافه‌شان هم عوض نشده.»
میهمانسراهایی که چرخ مولد اقتصاد میدان راه‌آهن بودند و مردم برای یک اتاقش سرودست می‌شکستند حالا تبدیل به فضایی قدیمی شده و انگار کسی به فکرشان نیست جز صاحبانشان که هر روز با افسوس به گذشته فکر می‌کنند.
دیوارهای میهمانسرای منصور با سرامیک‌های سفید و براقی نوسازی شده وشبیه میهمانسرایی 80 ساله نیست.
محمد‌زاده توی اتاقک مدیریت بالای پله‌ها نشسته.
مردی میانسال و خوش رو که می‌گوید میهمانسرا را از پدرش به ارث برده و خودش هم از سال 63 اینجا مشغول است.
او از روزگاری می‌گوید که مسافران توی راهروها می‌خوابیدند. حتی روی پشت بام هم 50 تا تخت می‌گذاشتند. حالا قدغن شده.
او می‌گوید: «الان دیگر کسی برای گشت و‌گذار نمی‌آید. بیشتر درگیر کار اداری هستند یا دادگاهی دارند، یا در بیمارستان مریض دارند و می‌خواهند جای ارزان بگیرند.
سابق مردم توی صف قطار می‌خوابیدند یا مجبور بودند چند روز بمانند تا قطاری گیرشان بیاید.»
او به لیست نرخ پشت شیشه میز اشاره می‌کند که از سال 94 تغییری نکرده.
حتی مجبورند زیر قیمت بدهند تا از میهمانسراهای دیگر عقب نیفتند.
او یکی از دلایل کم شدن مسافر را آدم‌هایی می‌داند که حتی نمی‌گذارند مسافر از ایستگاه راه‌آهن بیرون بیاید و از همانجا آنها را به خانه‌های شخصی خود می‌برند.پاساژ دریانی پر از میهمانسرا و غذاخوری است.
مثل یک مجموعه زنجیره‌ای کامل اماقدیمی.
پر از رستوران‌هایی که ماکارونی و سوسیس بندری را تو محوطه شیشه‌ای و در معرض دید قرار داده‌اند.
جلوی مغازه دیگر سیب‌زمینی و تخم‌مرغ آب پز را توی سبد جلوی مغازه گذاشته‌اند تا خنک شود.
قلیان‌سراهایی با دکوراسیون داخلی گل‎های درشت با رنگ سبز و زرد فسفری براق و پیچک‌های مصنوعی.
طبقات بالا هم ردیف به ردیف اتاق‌های میهمانسراهاست.
فکر می‌کنم چقدر راحت می‌شود از همین پاساژ با کمی رنگ و لعاب و مرتب کردن مغازه‌ها توریست جذب کرد.
اگر همین راسته قدیمی در کشورهای همسایه ما بود الان چطور بود؟ چقدر تبلیغش را می‌کردند؟ ابری از رؤیاها و مقایسه‌ها.
وارد یکی از میهمانسراها می‌شوم و هنوز سر حرف را باز نکرده صدایی خسته از اتاق پشتی می‌گوید بیا اینجا.
آقای کلوانی با سبیلی سیاه و کت وشلواری برازنده روی مبل قدیمی نشسته و سرش توی گوشی است.
بی‌حال و حوصله بنظر می‌رسد و همان‌طور که سرش توی گوشی است از تاریخ میهمانسرای 80 ساله‌اش می‌گوید: «20 سال است که کاسبی خوابیده. اینجا مال پدرم بود و من هم 45 سال است که اینجا هستم. 40تا اتاق هم داریم که پر از خالی است.»
کلوانی پایش را دور سرامیکی می‌کشد و می‌گوید: «آن موقع که کاروکاسبی اینجا رونق داشت همه آرزو داشتن اندازه این سرامیک اینجا جا داشتن تا شبی 200 تومان در بیاورند.
الان قطارها را یکسره کردند و اتوبوس‌های داخل شهری را از این کله به اون کله کردند. راه‌آهن بن‌بست شده.»
انگار حرف زدن از گذشته ناراحتش می‌کند با صدایی که انگار از ته چاه بیرون می‌آید می‌گوید: «اینجا طرح شهرداری است و نمی‌شود کاری کرد.
تعریض کوچه و خیابان دارد. چاره‌ای نیست. بعد از سی سال دیگر کاری از دست ما برنمی‌آید.
آن موقع که اینجا می‌ارزید می‌شد با پولش برویم حسن‌آباد 4 دهنه مغازه بخریم که الان هر کدام 12میلیارد پولش است.
اینجا باید خرجی 20 نفر را در بیاورد ولی الان کلاً 4نفر هستیم.»
چشمش را به درمی‌دوزد و با صدایی غمگین می‌گوید: «اینجا قبل ماه رمضان باید هیاهو باشد و هر کی که از در می‌آمد تو می‌گفتیم جا نداریم.»
میهمانسرای بنفشه نو در پاساژ دریانی هم از کسادی بازار ناراحت است ولی این مسأله را به اقتصاد مردم مرتبط می‌داند.
مرد جوانی که پشت دخل نشسته با شور و حرارت تعریف می‌کند که دولت قبل قرار بوده به آنها وام بدهد اما: «بعد از 6 ماه رفتن دیدیم همه وام‌ها به هتل‌ها رسید و به ما گفتند 40میلیون وام می‌دهیم با کلی شرط و شروط. ما هم گفتیم نمی‌خواهیم.»
به تلفن قدیمی روی دیوار هتل نگاه می‌کنم به چوب‌های زردی که به دیوار و سقف زده شده و پرچم کشورهای مختلف دنیا روی لبه پنجره.
ضلع غربی میدان هم هنوز چند مغازه هستند که رنگ و بوی گذشته را حفظ کرده‌اند.کبابی حاج حسن یکی از آنهاست.
پیرمردی که از پشت دخل بیرون آمده می‌گوید اینجا مال پدرش بوده از روز افتتاح راه‌آهن تهران باز شده: «اول قهوه خانه بوده بعد هم‌ آش فروشی و بستنی فروشی و بعد از انقلاب رستوران شده. اما حالا دیگر مشتری نیست. همه دوست دارند در رستوران‌های شیک و امروزی غذا بخورند.»
در چند قدمی رستوران میهمانسرای قدیمی «آریا» است.
پسر جوان پشت دخل می‌گوید میهمانسرا 90سال قدمت دارد و وقتی داخل حیاط می‌شوم هنوز90 سال پیش است.
با این تفاوت که حوض از وسط حیاط برداشته شده و درختان از ته بریده شدند و رویش چند موزاییک با رنگی متفاوت کار شده. مردی قد بلند با موهای مجعد در اتاق همکف حیاط را می‌بندد و لخ لخ کنان سکوت را بهم می‌زند تا به توالت برسد.
روزگاری اینجا چه سروصدایی بود.
روزنامه ایران
تهرام/1735
انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.