یک تحلیلگر و فعال سیاسی اصلاح طلب گفت: فعلا که جایگزینی برای اصلاح طلبان نیست؛ اگر پیدا شد که کارش را خوب انجام می‌دهد اما تا آن زمان باید با همین نیروی موجود تلاش کرد. لازم است همه ما توجه کنیم که باید در مسابقه‌ای‌ به هدف برسیم (گل بزنیم) که اطراف زمین پر از ظروف بلوری شکستنی است.

به گزارش جماران، روزنامه شرق در شماره امروز خود مصاحبه ای داشته با «علیرضا علوی‌تبار»، تحلیلگر و فعال سیاسی اصلاح‌طلب، که در ادامه می‌آید:
 

‌‌خاستگاه جریان اصلاحات از دوم خرداد سال76 تاکنون همواره طبقه متوسط بوده است و شاید اغراق نباشد اگر بگوییم رأی 20 میلیونی آقای خاتمی در آن سال محصول حمایت این طبقه بوده است و طرح مفاهیمی مانند توسعه سیاسی و فرهنگی، آزادی رسانه‌ها، حق تعیین سرنوشت ملت و... زمینه جلب اعتماد دانشجویان و دگراندیشان را فراهم کرد. متفکران، تأثیرگذاران و سران اصلاحات از سال76 تاکنون در ارتباط با این طبقه چگونه عمل کرده‌اند؟

گمان می‌کنم اگر درباره این سؤال شما قدری مفصل‌تر توضیح دهم، برخی از سؤال‌های آتی شما هم روشن و زمینه خوبی برای پاسخ به برخی دیگر فراهم می‌شود. در سؤال شما فرضی وجود دارد که می‌تواند کاملا قابل بحث باشد؛ این فرض که می‌توان «رفتارهای جمعی سیاسی» را «تحلیل طبقاتی» کرد، در درستی این فرض شک است؛ وجود طبقات را نباید انکار کرد اما اینکه آیا آنها کنش جمعی دارند یا خیر، بحث دیگری است. فعلا از این بحث می‌گذریم و آن را مفروض می‌گیریم. ابهام دوم درباره حدود «طبقه متوسط» است. باید دو طبقه متوسط را از هم تفکیک کرد: طبقه متوسط قدیم (خرده‌بورژوازی) و طبقه متوسط جدید. طبقه متوسط قدیم متشکل از افرادی است که خودشان دارایی مادی دارند، تصمیم‌گیرنده اصلی در واحد اقتصادی‌شان هستند اما خودشان هم کار می‌کنند. در سال 1375 این طبقه 41.5 درصد شاغلان ایران بوده‌اند (در آمارهای سال 1396 هم حدود 41 درصد است) اما طبقه متوسط جدید مالک مهارت‌ها و صلاحیت‌های کارشناسی است، نه دارایی‌های مادی. اعضای این طبقه در تصمیم‌گیری نقش بانفوذی دارند ولی لزوما تصمیم‌گیرنده نهایی نیستند. در سال ‌1375 این طبقه 21.3 درصد شاغلان بوده‌‌اند (در آمارهای سال 1396 حدود 19.9 درصد هستند). وقتی از طبقه متوسط صحبت می‌کنیم باید روشن کنیم منظورمان کدام‌یک از آنهاست. هرکدام از این طبقات را نیز می‌توان با معیارهایی مانند میزان درآمد، تعداد کارگر استخدام‌کرده یا ارزش دارایی مادی‌شان به سه قشر مختلف تقسیم کرد: قشر بالا (حدود 15 درصد)، قشر میانه (حدود 65 درصد) و قشر پایین (حدود 20 درصد). می‌توانید با ضرب‌کردن، درصد شاغلان هر قشر در هر طبقه را حساب کنید. حال یک قدم دیگر بردارید. چند خواسته و تقاضای عمومی در جامعه ما مطرح است؟ به نظرم حداقل چهار خواسته در ارتباط با داخل مطرح است: اول دستیابی به رشد و رونق اقتصادی، دوم توزیع مجدد ثروت و درآمد، سوم مردم‌سالاری و مشارکت و رقابت آزاد سیاسی و چهارم سبک زندگی متمایز از سبک زندگی رسمی. اقشار مختلف طبقات متوسط (قدیم و جدید) همگی خواسته و اولویت اولِ یکسانی ندارند؛ مثلا همه قشر بالای طبقه متوسط قدیم و نیمی از قشر میانه این طبقه، اولویت اولشان رشد و رونق اقتصادی است (حدود 19.4 درصد شاغلان کشور درحال‌حاضر). نیمه دیگر قشر میانی طبقه متوسط قدیم به‌علاوه قشر بالای طبقه متوسط جدید به‌دنبال سبک زندگی متمایز از سبک زندگی رسمی هستند (جمعا حدود 16.2 درصد شاغلان کشور). قشر پایین طبقه متوسط قدیم به‌علاوه قشر پایین طبقه متوسط جدید اولویت اولشان توزیع مجدد ثروت و درآمد است (حدودا 12.1 درصد شاغلان کشور). قشر میانی طبقه متوسط جدید است که اولویتش مردم‌سالاری و آزادی سیاسی است (حدود 12.9 درصد شاغلان کشور). توجه دارید که محاسبه‌های من همگی غیردقیق و به‌اصطلاح سرانگشتی هستند. هدفم طرح این مسئله است که اگر طبقه متوسط قدیم و جدید را روی هم شامل 60 درصد شاغلان کشور بگیریم، مسئله مشارکت سیاسی و آزادی سیاسی حداکثر مسئله دائمی حدود 15 درصد است و اولویت سایرین چیزهای دیگری است؛ مگر آنکه در مقاطعی همه آنها احساس کنند از طریق مشارکت، آزادی سیاسی و مردم‌سالاری بهتر می‌توانند هدف خود را تأمین کنند. این همان اتفاقی بود که در دوم خرداد سال1376 رخ داد. پس از آن با توجه به اینکه محور اصلی گفتار اصلاح‌طلبان آزادی‌های سیاسی و مردم‌سالاری بوده، ممکن است به‌تدریج اقشار دیگر طبقه متوسط با نوعی ناامیدی به‌دنبال سخنگویان دیگری برای خود گشته باشند.

 

‌‌برخی شخصیت‌ها در گفت‌وگوهای متعدد گفته‌اند که ظهور آنچه امروز با عنوان اصلاح‌طلبی می‌شناسیم محصول یک گفتمان راسخ نبود، بلکه جریان اجتماعی موافق تغییر دولت آقای هاشمی، خاتمی را به سمت تأکید بر توسعه سیاسی هدایت کرد و البته خاتمی هم با چنین رویکردی همراه شد. اولا آیا این گزاره درست است؟ و ثانیا اصلاح‌طلبی دو دهه اخیر بر چه گفتمانی استوار بوده است؟

محور گفتمان اصلاحات از همان آغاز اگر بخواهد خلاصه شود، همان شعار «توسعه همه‌جانبه با اولویت توسعه سیاسی» بوده است. ابعاد دیگر، تشریح همین شعار بوده‌اند. بحث جامعه مدنی، آزادی تبادل اطلاعات، محوریت گفت‌وگو و تعامل در روابط بین‌المللی و... همگی از محصولات همین محور گفتمانی هستند. آقای خاتمی نقش محوری در شکل‌گیری این گفتمان داشت و اصلاحات هم به آن وفادار ماند. مشکل از جایی شروع شد که قشرهایی از طبقه متوسط (قدیم و جدید) احساس کردند که اصلاح‌طلبان خواسته‌های آنها را دنبال نمی‌کنند و فقط به خواسته بخشی از آنها توجه دارند؛ مثلا قشر پایین طبقه متوسط احساس کرد اصلاح‌طلبان برای توزیع مجدد ثروت و درآمد برنامه ملموسی ندارند، شاید اشتباه می‌کرد اما این احساس را داشته است.

 

‌‌آیا در تمام این ‌سال‌ها اصلاح‌طلبان که برآمده از حمایت طبقه متوسط بودند، تلاش کردند نسبتِ خود با طبقه متبوعشان را تئوریزه کنند؟

همان‌طورکه گفتم طبقه متوسط هم از نظر وضعیت طبقاتی و فرصت‌های زندگی و هم از نظر خواسته‌ها بسیار متنوع است؛ به‌طوری‌که‌ تلاش برای نمایندگی‌کردن همه خواسته‌های درونی آن، بسیار دشوار و شاید غیرممکن است؛ به نظر می‌رسد باید تأمل مجددی درباره تکیه‌گاه و جهت‌گیری طبقاتی اصلاح‌طلبان صورت گیرد. برای درک بهتر باید میان «خاستگاه طبقاتی»، «تکیه‌گاه طبقاتی» و «جهت‌گیری طبقاتی» تفاوت قائل شد؛ به‌علاوه ما باید نسبت خود را با دو طبقه دیگر (سرمایه‌داران و کارگران) هم مشخص کنیم. آنها هم 40 درصد شاغلان جامعه ما هستند.

 

‌‌چه باعث شد تا بخش قابل توجهی از طبقه متوسط در دولت دوم آقای خاتمی منتقد اصلاحات شود؟ آیا به ناتوانی دولت وقت در پاسخ‌گویی به مطالبات سیال این طبقه بازمی‌گشت یا به تغییر رویکرد خاتمی و مجموعه اصلاح‌طلبان در سیاست‌ورزی؟

اصلاح‌طلبان نمی‌توانستند به‌دلیل ترکیب خودشان، تمامی خواسته‌های اقشار مختلف طبقه متوسط را نمایندگی کنند. اگر اصلاح‌طلبان بخواهند با بخش‌هایی از جامعه پیوند زنده و نمایندگی برقرار کنند، یعنی خواسته‌های آنها را نمایندگی کنند و متقابلا از حمایت آنها برخوردار باشند، به‌تدریج باید نوعی جدایی نیز در میان خودشان شکل بگیرد. در این حالت شاید لزوما تنها به طبقه متوسط نباید پیوند خورد. به‌طور مشخص من فکر می‌کنم جریان چپ مدرن درون اصلاحات باید به‌عنوان نماینده مزد و حقوق‌بگیران بخش عمومی و خصوصی عمل کند. ما حدود 16 درصد مزد و حقوق‌بگیرانمان در بخش عمومی فعال‌اند و 39 درصد در بخش خصوصی شاغل‌اند. باید این 55 درصد را به‌عنوان تکیه‌گاه در نظر گرفت و باتوجه به منافع، مصالح و خواسته‌های آنها برنامه طرح کرد. بخش‌های دیگر جامعه (کارفرمایان، کارکنان مستقل و کارکنان فامیلی) را سایر بخش‌های اصلاح‌طلبان مثلا جریان راست مدرن می‌توانند نمایندگی کنند. نقطه مشترک همه اینها می‌تواند دفاع از مردم‌سالارانه‌کردن عرصه سیاست باشد. با این تفکیک بهتر می‌توان با بخش‌های مختلف جامعه رابطه زنده برقرار کرد.

 

‌‌اصلاح‌طلبان خاصه بعد از سال 88 درگیر بحران چگونگی ورود به قدرت سیاسی شدند؛ از سویی ایشان در معرض اتهام خروج از نظام قرار داشتند و از سوی دیگر شورای نگهبان با ابزار بررسی صلاحیت‌ها عملا اجازه ورود آنها به انتخابات را نمی‌داد. در چنین شرایطی اصلاح‌طلبان برای استمرار ارتباطشان با طبقه متوسط چه کار می‌توانستند بکنند؟

به گمان من بعد از یک دوره که باعث شد دوباره حکومت، چندگانگی را در درون خود بپذیرد (در انتخابات‌های پس از 92 تا 98) دوباره جهت‌گیری به سوی یک‌دست‌سازی قوای سه‌گانه رفت؛ از‌این‌رو گمان می‌کنم آنچه در انتخابات مجلس یازدهم اتفاق افتاد، در ریاست‌جمهوری1400 رخ دهد: «مشارکت کمتر و نتیجه مطمئن‌تر». از این فرصت باید برای نوسازی و بازسازی اصلاحات استفاده کرد. یکی از ابعاد این نوسازی و بازسازی تحکیم رابطه با تکیه‌گاه اجتماعی اصلاحات است. نخستین اقدام کمک به «سازماندهی» این تکیه‌گاه است. باید کمک کرد تا آنها در قالب تشکل‌های صنفی، سیاسی، هنری، اندیشه‌ای و... متشکل شوند و از حالت فردی به حالت انجمن‌های مدنی درآیند. در گام بعد باید یک گفت‌وگوی انتقادی ملی را برای رسیدن به یک «چارچوب واحد فراگیر» آغاز کرد. این چارچوب باید مفاهیم و جهت‌گیری‌های لازم برای تحلیل و موضع‌گیری مشترک را در اختیار ما قرار دهد. اغتشاش ذهنی باعث بی‌تحرکی و انفعال شده است. محورهایی مانند برابری و رفع تبعیض، جمهوریت، میهن‌دوستی شهروندمحور، نواندیشی دینی، روش‌های کارآمد و خشونت‌پرهیزِ اعتراض و فعالیت سیاسی، سازمان‌دهی و مدیریت اقدامات جمعی و لوازم هریک از آنها باید در این گفت‌وگوی ملی و انتقادی بررسی شوند و از مجموع آنها باید مواضع روشنی درباره خط‌مشی‌گذاری عمومی داخلی و خط‌مشی‌گذاری خارجی استخراج شود؛ البته توجه داشته باشید این اقدامات در شرایطی می‌تواند رخ دهد که بحران‌های موجود در جامعه ما را وارد مراحل پیش‌بینی‌نشده و خطرناک و اضطراری نکند. همه ما باید هر کمکی که می‌توانیم برای عبور از وضعیت خطرناک فعلی انجام دهیم. ادامه شرایط کنونی می‌تواند کشور را با خطراتی مواجه کند که امکان تأمل و بازسازی را از همه می‌گیرد.

 

‌‌برخی اصلاح‌طلبان در سال 92 با اتخاذ سیاست ائتلافی و نزدیک‌شدن به اصولگرایان، تعارضی برای طبقه سنتی خود ایجاد کردند که «هدف از اصلاحات چه بود و چه تفاوت بنیادینی میان اصولگرایان و اصلاح‌طلبان وجود دارد؟» آیا چنین تعارضی -فارغ از عملکرد دولت کنونی- در بی‌اعتمادی طبقه متوسط به اصلاحات مؤثر بود؟

اکثریت اصلاح‌‌طلبان در سال 92 به‌دنبال راهی بودند که جلوی غلتیدن کشور به یک درگیری نظامی مخرب و آشفتگی شدید اجتماعی گرفته شود. در آن شرایط اصلاح‌طلبان امکان حضور مستقیم در اداره امور عمومی را نداشتند؛‌ بنابراین به ناگزیر سعی کردند از میان گزینه‌های ممکن جریانی را یاری کنند که بتواند از بحران‌های داخلی و خارجی عبور کند. بازگشت عقلانیت به سیاست‌های اقتصادی، تثبیت و آرامش نسبی اقتصادی و برجام نشان می‌دهد که انتخاب آنها درست بوده است اما تحولات بعدی، این انتخاب درست را دچار اِشکال و ابهام کرد. اول اینکه دولت خیلی زود احساس بی‌نیازی از حمایت اصلاح‌طلبان کرد و با انتخاب نیروهای مطیع، ولی ناکارآمد و فاقد شجاعت کافی برای ایجاد تحول، توان خویش را به‌شدت کاهش داد. در گام بعد جریان راست تندرو که اهرم‌های بسیاری را در اختیار دارد، شروع به تخریب خط‌مشی‌های دولت در زمینه داخلی و خارجی کرد. این تلاش از داخل هم‌زمان شد با قدرت‌گرفتن جناح راست تندرو در آمریکا. دو تیغه قیچی به ظاهر مخالف هم، یک چیز را قطع کردند: تثبیت اقتصادی و تعامل در سیاست خارجی. اصلاح‌طلبان در میانه درگیری دولت اعتدالی که ترکیبی از راست مدرن و سنتی بود و جریان راست تندرو، باید موضع می‌گرفتند. آنها پذیرفتند که در مجموع جریان اعتدالی اگرچه اصلاح‌طلب نیست اما برای بقای کشور و خروج از بحران‌ها گزینه بهتری است، باوجود این، به‌دلیل ناسازگاری‌های درونی و فقدان انسجام تشکیلاتی نتوانستند مواضع خود را برای هواداران به اندازه لازم توضیح دهند و توجیه کنند. اتفاقی نیز در جامعه به وقوع پیوست که وضعیت را باز هم بدتر کرد؛ بازگشت تحریم‌ها و سلسله‌ای از وقایع ناگوار امید به آینده را در جامعه تخریب کرد و بر آشفتگی و گسیختگی جامعه افزود. جامعه خشمگین، ناامید و ملتهب دیگر به استدلال گوش نمی‌کند. سیاست‌ورزی در شرایط نابهنجار در توان اصلاح‌طلبان موجود نیست. مجموعه این عوامل ابهام و سردرگمی را پدید آورد. روشن است که همیشه افراد و تشکل‌هایی هستند که در شرایط آشفتگی می‌کوشند تا لنگرگاه‌های مطمئنی برای تداوم و بقا پیدا کنند.

 

‌‌قدری از سوی دیگر به موضوع وارد شویم؛ یک‌سوی ماجرا نوع عملکرد اصلاح‌طلبان در مواجهه با طبقه متوسط بود که به آن پرداختیم اما به‌نظر می‌رسد طبقه متوسط هم در این‌ سال‌ها دستخوش تغییراتی شده است. از نظر فکری چه تفاوت‌هایی از سال 76 تا کنون ایجاد شده‌ است؟ آیا سطح یا اصلا جنس مطالبات این طبقه تفاوت پیدا کرده است؟

در سال‌های گذشته اتفاقاتی افتاده که به نوعی بر خواسته‌های این طبقه تأثیر داشته است. تشکیل سرمایه ثابت از سال 1390 همواره روند نزولی داشته است؛ این یعنی کاهش ظرفیت رشد و اشتغال در آینده. متوسط نرخ تورم بلندمدت اقتصاد ایران حدود 20 درصد بوده که درباره موارد خوراکی بیشتر بوده است؛ با توجه به سهم بالاتر مواد خوراکی در سبد هزینه‌های خانوارهای کم‌درآمدتر فشار تورم بر آنها شدیدتر بوده و وضع آنها را به‌طور نسبی بدتر کرده است. نابرابری هم که به‌طوردائم رو به افزایش بوده است؛ مجموعه این عوامل از یک‌سو باعث شده که تمام تلاش طبقه متوسط حفظ وضع موجود خودش باشد. آنها شبانه‌روز تلاش می‌کنند تا از تنزل موقعیت خویش جلوگیری کنند اما این کار را هم با امیدواری انجام نمی‌دهند. تبعیض به مهم‌ترین عامل ثروتمندشدن یا نابودشدن آدم‌ها تبدیل شده است. طبقه متوسط موجود، طبقه‌ای است خسته از دست‌وپازدن مداوم برای حفظ وضع موجود خود و ناامید از آینده و حیرت‌زده از ثروت‌های بادآورده و یک‌شبه دیگران. در چنین حالتی ذهن انسان مشغول چیزهای دیگری می‌شود و نیازهای ثانویه به حاشیه می‌روند. سرعت رشد نقدینگی و نرخ ارز نوعی التهاب عمومی و شکننده ایجاد کرده است. هر روز حیرت‌زده به درآمد ثابت موجود فکر می‌شود و به توان و فرصت‌های ازدست‌رفته. تا نوعی تثبیت و آرامش به فضای اقتصادی و اجتماعی بازنگردد، نمی‌توان از سازماندهی مناسب طبقه متوسط سخن گفت.

 

‌‌دوباره بازگردیم به بحث ابتدایی گفت‌وگو؛ اصلاح‌طلبان که از میانه دهه70 با حمایت طبقه متوسط روی کار آمدند، اکنون با جامعه‌ای فرودست مواجه‌اند که شاید برای بخش زیادی از این جامعه دیگر گفتمان سیاسی و اندیشه‌ای اهمیتی نداشته باشد. آیا لازم است که اصلاح‌طلبان در شرایط کنونی زبان مشترکی با طبقه فرودست پیدا کنند؟ و اگر چنین است آیا شخصیت‌های فکری اصلاحات توانایی چنین کاری را دارند؟

خواسته برابری و رفع تبعیض در شرایط کنونی کشور در کنار تقاضا برای عادی‌سازی روابط با جهان و تعامل با آنها بیشتر حمایت را جلب خواهد کرد. راست تندرو می‌کوشد تا شعار اول (برابری بیشتر) را از آنِ خود کند اما نمی‌تواند با شعار دوم (تعامل با جهان به جای تقابل با جهان) هم‌سو شود؛ به‌علاوه تبعیض و نابرابری فقط در عرصه اقتصاد و درآمد و ثروت نیست. تبعیض جنسی و سیاسی هم برای طبقات مختلف مهم است. اگر اصلاحات شعارهای دوگانه «برابری و رفع تبعیض در داخل و تعامل و صلح در خارج» را محور قرار دهد و لوازم آن را هم بپذیرد، می‌تواند هم طبقه متوسط و هم طبقه فرودست را با خود همراه کند؛ به‌علاوه بخشی از بخش خصوصی هم که رانتی نیست و با روابط سیاسی به ثروت دست نیافته است، با این شعارها مخالفت نخواهد کرد. مخالفت با این اهداف حداکثر با حمایت 15 درصد جامعه مواجه خواهد شد اما این 15 درصد بخش‌های قابل ملاحظه‌ای را از دو قوه کشور و نهادهای خارج از کنترل دولت در اختیار دارند و سخت با آن مقابله خواهند کرد. شک نکنید اکثریت مردم از راه‌های مسالمت‌آمیز برای رسیدن به اهداف خود دفاع می‌کنند؛ از‌این‌رو ممکن است اصلاح‌طلبان کنونی را قبول نداشته باشند اما از روش اصلاحی دفاع خواهند کرد.

 

‌‌برخی جلوتر از بحث‌های این گفت‌وگو حرکت می‌کنند و باور دارند که اساسا اصلاحات به معنای رایجش از بین رفته است. آیا این ادعا درست است؟ و اگر اصلاحات نباشد، چه چیزی جای آن را پر می‌کند؟

اگر منظور روش اصلاح‌طلبانه است، به گمانم در شرایط ایران هیچ جایگزین دیگری ندارد؛ هر جایگزین دیگری برای این روش وضعیت را بدتر و بحرانی‌تر خواهد کرد اما اگر اصلاح‌طلبانِ موجود منظور باشد، فعلا که جایگزینی برای آنها نیست؛ اگر پیدا شد که کارش را خوب انجام می‌دهد اما تا آن زمان باید با همین نیروی موجود تلاش کرد. لازم است همه ما توجه کنیم که باید در مسابقه‌ای‌ به هدف برسیم (گل بزنیم) که اطراف زمین پر از ظروف بلوری شکستنی است.

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
2 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.