غلامعلی رجایی نویسنده کتاب نوشته ها و گفت و گوهای کتاب را به «ابوذر زمان» شهید آیت الله سیدمحمود طالقانی تقدیم کرده و به نقل از شهید رجایی نوشته است: چیزی که من همیشه در زندان انفرادی به با خود می گفتم این بود:

«رجایی! همه اش که نباید دیگران سرنوشت باشند و تو سرنوشت آنها را بخوانی، حالا یک بار هم تو سرنوشت درست کن و بگذار دیگران بخوانند!»

کتاب در ۱۲ فصل و ۸۲۵ صفحه چاپ شده و در مقدمه آمده است: یکصد مصاحبه در این مجموعه با افراد مختلف گنجانده شده  به شکل خاطره منتشر شده است.

رجایی از ربان رجایی اولین فصل کتابی است که سیره شناسی این شهید و دولتمرد انقلابی را دنبال می کند.

محمدعلی رجایی در سال ۱۳۱۲ در قزوین متولد شده و در سال ۱۳۱۶ پدرش را از دست می دهد و بقیه عمر را در کنار مادر و تنها برادرش سپری می کند. او ۱۳ سالگی به تهران عزیمت می کند و به علت فقر شدید اقتصادی در جنوب شهر درست در کنار کوره پزها ساکن می شود.

در ۱۷ سالگی به نیروی هوایی می رود و ۵ سال در این نیرو تحصیل می کند. در همین زمان است که با گروه فداییان اسلام و شهید نواب صفوی آشنا می شود. همچنین در این زمان مشتاقانه بر سر درس و بحث آیت الله طالقانی حاضر می شود و ۱۷ سال شاگردی آن مرحوم را می کند. شهید رجایی در سال ۱۳۳۲ از ارتش استعفا می دهد و در بیجار به دانشسرای معلمی می رود. اواخر سال ۱۳۳۸ برای مدت یکسال به خوانسار اصفهان می آید و سپس دوباره به تهران باز می گردد و در دبیرستان کمال که اداره آن در دست آقایان سحابی و بازرگان بوده مشغول کار می شود. اولین بار در تشکل نهضت آزادی که از جبهه ملی منشعب شده عضو می شود و بعدها به موتلفه اسلامی می رود.

۴ سالی به زندان می رود و بعدها وزیر آموزش و پرورش می شود. آزار و اذیت های بنی صدر که در جای جای خاطرات کتاب به آن اشاره شده، او را می آزارد تا اینکه خودش به مسند ریاست جمهوری تکیه می زند.

محمدعلی رجایی فرهنگ سرچشمه(همان محله جنوب تهران که دست فروشی می کرده) را فرهنگ اصیل انقلاب می داند و معتقد است کارگزاران نظام اسلامی، باید از این فرهنگ و با این خلق و خو باشند و انتخاب شوند.

فصل اول کتاب معرف دوران جوانی و نوجوانی اوست.  نوجوانی او با نوحه خوانی، مکبّری و اذان گفتن و البته ورزش باستانی طی می شود و در جوانی مبارزه با فرقه ضاله بهاییت را پی می گیرد. 

چهارمین فصل کتاب با عنوان دوران مبارزه به ارتباط شهید با نواب صفوی و خاطراتی از آن دوران اشاره دارد. شهید رجایی به مطالعه و حفظ نهج البلاغه علاقمند است.

*ملاقات با امام

«محمدامین» نام مستعار و مخفی شهید رجایی در دوران مبارزه و مخفی ماندن از دید ساواک است. او سال ۵۱ بعد از سفر به فرانسه به عراق می رود و با امام خمینی(ره) دیدار می کند.

در حسنیه ارشاد آن زمان حضور می یاید و از درس های دکتر علی شریعتی بهره می جوید. در دوران انقلاب و زمانی که دستگیرشدگان را به مدرسه رفاه می برندچون آدمهای دست چندم رژیم منحوس سابق هستند، با آنان را محبت و رافت اسلامی رفتار می کند.

فصل بعدی کتاب به دوران سخت زندان این دولتمرد در رژیم طاغوت اختصاص دارد.

۷ ماه از ازدواج شهید در قزوین نگذشته که قطعه شعری که بر علیه رژیم در جیب ایشان پیدا می کنند و زندانی می شود. مرحله دوم زندانی شدن ایشان در تهران بود که پنج سال طول کشید و علت اصلی آن کتاب هایی از ایشان بود که لو رفته بودند. در زندان تهران روزانه جیره کتک خوردن برقرار است. از بس او و دایی اش را شلاق می زنند از هوش می روند. ناخن هایش را می کشند. پایش را می شکنند اما رجایی همچون آهن سخت است و همچون کوه مقاومت می کند.

مرحوم اکبر هاشمی رفسنجانی در یکی از سخنرانی های خود می گوید: «اگر مقاومت ایشان در زیر شکنجه در زندان نبود، همه ما از بین رفته بودیم.»

«بهزاد نبوی» که خاطرات زیادی از این کتاب بویژه در دوران زندان متعلق به اوست در صفحه ۱۸۱ می گوید: شهید رجایی اعتراف نمی کرد و ساواک نسبت به سابقه ایشان اطلاع چندانی نداشت تا اینکه وحید افراخته، عضو سازمان مجاهدین خلق در سال ۵۴ دستگیر می شود و بر علیه شهید رجایی اعتراف های زیادی می کند.

غربت و بایکوت او در زندانی که مملو از مارکسیست ها واعضای سازمان مجاهدین(منافقین) و افکار و عقاید مخرب و منحرف آنان است روزهای سختی برای شهید رجایی است.

بهزاد نبوی نقل می کند:۱۴ اسفندماه یکی از سران نهضت آزادی ایران را در مراسم دانشگاه تهران در کنار دست بنی صدر در تلویزیون می بیند. با سابقه ای که از او در مخالفت دیرینه اش با بنی صدر دارد می گوید: این کار او مؤید اعمال بنی صدر است، می خواستم از پشت صفحه تلویزیون به صورت او تُف بیندازم.

بهزاد نبوی و شهید رجایی دوستان نزدیک هم بودند و «کیومرث صابری فومنی» معروف گل آقا در این فصل می گوید: تو از بهزاد چه دیده ای که اینطور از او دفاع می کنی و به او اعتماد داری؟ رجایی پاسخ می دهد: بهزاد را در زندان کشف کرده ام و صد در صد به او اعتماد دارم.

*بجای سوال از ساواک از منافقین سوال کنید

وقتی شهید رجایی از زندان آزاد شد همه از او سوال می کردند برخورد ساواک با شما چگونه بود و چه شکنجه هایی به شما دادند؟ او در پاسخ می گفت: شما همیشه همین را سوال می کنید اما هیچگاه سوال نکردید منافقان با شما چه کردند؟ این حرف شهید نشان می داد که در زندان خیلی رنج کشیده آن گروهک بدنام و جانی بوده است.

دوران تدریس عنوان فصل ششم کتاب سیره شهید رجایی است. محمد علی رجایی دبیر و معلم درس ریاضی است و معتقد است معلمی بهترین شغل است و در قبالش لبخند یک دانش آموز مدال معلم است.الگوی وی در معلمی پروفسور فاطمی است.

حضرت آیت الله خامنه ای در بخش صداقت ناب این فصل می فرماید: آقای رجایی انسانی وارسته، پاک، با اخلاص، باتقوا و از انسان های نادر روزگار ما بودند.

*اهل مذاکره نبود

گویا شهید رجایی زیاد اهل مذاکره در آن دوران نبوده است و در جایی به عراقی ها می گوید: زمانی که شما دائم بر سر ما و شهرهایمان بمب می ریزید، آمده اید و از مذاکره سخن می گویید! اول فشار را بردارید بعد ما مذاکره می کنیم.

فصل نهم کتاب از مردم، با مردم و برای مردم نامیده شده و در جایی نوشته اند: تشخیص شهید رجایی در بین مردم عادی سخت بود. ساعت شش صبح جلسه ها را برپا می کرد و تا ساعت ۸ به پایان می رساند و معتقد بود: ارباب رجوع نباید معطل جلسه ما و شما بماند.

شهید رجایی بر اجرای اصل ۴۹ قانون اساسی تاکید زیادی داشت. اصلی که در آن باید تمام ثروت هایی که از راه غیرمشروع به دست آمده گرفته شود و به بیت المال برگردد. اصل مبارزه با فقر و محرومیت.

*خاطره ای از خیابان جام جم

مدیر مسوول گل آقا نوشته است: روزی با شهید رجایی از خیابان شهید مطهری می گذشتیم که به صدا و سیما برویم. او گفت: مرز جغرافیایی ما تمام شد! پرسیدم چطور؟ گفت برای اینکه این بالای شهری ها با ما نیستند. گفتم چرا نیستند با ما هستند. گفت نه، مستضعفان از این خیابان به بالا با ما هستند، ولی ما باید کاری کنیم که بقیه هم با ما باشند.

دهمین فصل کتاب مربوط به دوران مدیریت شهید است. جوانگرایی، مسوولیت ندادن به فامیل و بستگان، برپایی جلسات دولت در مراکز تربیت معلم، استقلال رای، نقد پذیری و پاک دستی از ویژگی های مدیریتی رییس جمهور آن زمان ایران اسلامی است.

*رجایی ارتجاعی!

زمانی که او کفیل وزارت آموزش و پرورش بودتابلویی بالای سر رجایی بود که روی آن نوشته بود: رجایی ارتجاعی. پرسیدم این را چه کسی نوشته؟ گفت: قبل از شما تعدادی از معلمان اعتصاب کرده بودند و یکی از آنان جلوی چشمم این را نصب کرد. حرفشان حق نبود و من بخواسته آنها عمل نکردم و آنها این را نوشتند و به دیوار زدند. اما من دست به آن نزدم تا همه بدانند وزیر مملکت اسلامی تا این حد به مردم اجازه می دهد بیایند و حرفشان را بزنند.

او حتی یکبار جلوی مدیران مدرسه غیر انتفاعی کمال وابسته به سران نهضت آزادی و عقاید آنان ایستاد و در روزنامه ای نوشت: همه باید از شرایط تحصیل یکسانی برخوردار باشند و پذیرش مدارس ملی و غیر انتفاعی پذیرفتن نوعی فاصله طبقاتی است. مردم ما شهید نداده اند که دوباره این دسته بندی ها رایج شود.

رنج بزرگ شهید رجایی بنی صدر بود، افکار پلید و شیطانی و برخوردهای تحقیرآمیزش را نخست وزیر انقلابی آن زمان آزارش می داد اما به خاطر گل روی امام، بردباری پیشه کرده و حرفی نمی زد.

مواضع فکری و دیدگاه های رییس جمهور رجایی در فصل یازدهم چاپ شده است. علاقمندی به امام خمینی، محور بودن خط امام در مبارزه، به شهید آیت الله بهشتی، طالقانی و چمران علاقه زیادی داشت.

ایشان نسبت به شهدا احساس وظیفه می کردند و به امور تربیتی و آموزشی توجه خاص داشتند و سعی می کردند اخلاق و معنویت را در اقتصاد جامعه وارد کنند.

او متعقد بود: همه ملت های مستضعف در آینده نه چندان رود به پا می خیزند. انقلاب اسلامی خورشید خونین و درخشان این جنبش رهایی بخش جهانی است.

شهید رجایی دو هفته قبل از شهادت در جمعی گفته بود: چیزی از عمرش باقی نمانده است و در حدود دو هفته بعد هم ترور شد و به لقای حق پیوست.

محمدعلی رجایی معلم ریاضی بود و ریاضت های زیادی کشید اما تا آخرین لحظه شهادت، دست از تلاش و خدمت خالصانه بر نداشت.

پشت جلد کتاب نوشته اند: به کسی تکلیف نمی کنم ولی گمان می کنم اگر تمام جریان زندگی مرا به صورت کتاب در آوردند برای دانش آموزان مفید باشد.

کتاب سیره شهید رجایی توسط انتشارات شاهد در چند نوبت تجدید چاپ شده است.

/۶۰۲۶/۷۱۴۷

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.