نجفقلی حبیبی با بیان این که وقتی همه چیز دست خداست تملق دیگر کارکردی ندارد، افزود: وقتی خداوند بزرگ وجود دارد، تکبر بین انسانها چه جایگاهی می تواند داشته باشد؟ راه حل قرآنی معالجه چنین مشکلات اخلاقی، توحید است.

به گزارش خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران، دکتر نجفقلی حبیبی در ادامه سلسله نشست های معرفت دینی، با موضوع بررسی بینش توحیدی در نهج‌البلاغه که از سوی انجمن اسلامی مدرسین دانشگاه ها در کتابخانه انتشارات بعثت برگزار شد، اظهار کرد : علمای اخلاق راههای زیادی را برای معالجه دردها و بیماری های اخلاقی از جمله نفاق، حسد و غیره پیشنهاد کرده اند؛ برخی بزرگان از جمله مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان چند مسلک اخلاقی را مطرح می کند. یکی از آنها مسلک « نیکی کن تا دیگران برای تو نیکی کنند» که این را همه قبول دارند؛ دومین روش که در مذاهب و ادیان مورد توجه است مسلک « این کار را نکن تا این خوبی ها و پاداش ها را در آخرت ببینی» که بیشتر جنبه معنوی و دینی دارد، می باشد. در قرآن مصداق هر دوی اینها آمده است. هدف از بررسی موضوع توحید در نهج البلاغه و خطبه های سایر ائمه این است که در قرآن آمده است اگر می خواهید از این گرفتاری های اخلاقی بیرون بیایید و نجات پیدا کنید راهی جز توحید وجود ندارد. برای معالجه بخل و نفاق و حسادت و کبر و سایر رذایل اخلاقی نباید دنبال راه دیگری جز توحید بود.

عضو انجمن اسلامی مدرسین دانشگاه ها با اشاره به اینکه وقتی همه چیز دست خداست تملق دیگر کارکردی ندارد، افزود: وقتی خداوند بزرگ وجود دارد، تکبر بین انسانها چه جایگاهی می تواند داشته باشد؟ راه حل قرآنی معالجه چنین مشکلات اخلاقی توحید است.

وی با بیان اینکه قرآن، خداوند را غنی و بی نیاز معرفی کرده است، افزود: غنی بودن خداوند به این معنی است که بی نیاز است و به هیچ کس و هیچ چیزی احتیاج ندارد. ما باید بدان تکیه کنیم. خداوند غنی بالذات است. غنی بودن خدا ذاتی اوست. یعنی این غنا از خودش است.

حبیبی با اشاره به اینکه دومین مشخصه خداوند که کار را سخت تر کرده است، یکی بودن و "احد" بودن او است، ادامه داد: برخی می گویند خداوند یکی نیست و دوتا است. این در تناقض با غنی بودن خداوند است. چون وقتی دو تا باشد چیزی که این ندارد را آن دارد و بالعکس. این خلل و کمبود در غنی بودن خدا است و هر دو نیازمند می شوند و وقتی که نیازمند باشند دیگر نمی توانند خدا باشند. خداوند واجب الوجود بالذات متکثر نمی شود. هر چیزی که کثرت دارد یعنی چیزی دارد و چیز دیگری ندارد. ممکن است بگوییم اشیاء متکثر از هر لحاظ برابر باشند. رنگ و حجم و مشخصاتشان یکی باشد. هر چیزی که دوتاست، حتما چیزی دارد که دیگری ندارد. به همین دلیل است که دو تا شده است. خداوند یکی است و نمی تواند تکثر داشته باشد. تکثر با وحدت خداوند سازگار نیست.

وی در ادامه تحلیل فلسفی توحید با بیان اینکه خداوند ازلی و خارج از زمان است، افزود: زمان معلول حرکات کرات آسمانی است. اینکه من زودتر آمده ام و شما دیرتر، این پسی و پیشی مفهوم زمان را برای ما قابل فهم می کند. این زما خود معلول است و خداوند ازلی است و هیچ چیزی بر خداوند سبقت ندارد. خداوند بسیط است و مرکب نیست. چون اگر خداوند مرکب باشد یعنی از چند چیز درست شده است و نیازمند به اجزایش است. اگر اجزاء نباشند او هم نخواهد بود. در احادیث ما هم این موارد به کرات آمده است. مساله ثنویه در تاریخ هم مطرح بوده است. گروهی از زرتشتیان گویا قائل به ثنویت خدا بوده اند. معتقد بودند چون خداوند موجودی پاک و منزه است نمی شود چیزهای بد و پلیدی از او به وجود آمده باشد. در عالم چیزهای بد از جمله فقر، فحشا و مرگ و سیاهی نیز وجود دارد و بر این اساس معتقد بودند که نمی شود یک خدا وجود داشته باشد. خدایی برای پاکی ها و خدایی برای پلیدی ها وجود دارد.

این مدرس دانشگاه با بیان اینکه مسلمانان به استناد آیات و روایات اسلام مساله کثرت خداوند را رد کرده اند، افزود: مسلمانان معتقدند هرگونه کثرتی مستلزم نیازمندی است. خداوند بسیط است و از چند چیز درست نشده است. چون اگر مرکب باشد نیازمند اجزا می شود و چنین خدایی فقیر است و در تضاد با خداوند غنی است. شناسایی ما از چند طریق صورت می گیرد. یکی از طریق مشابهت است. اینکه چون این را می شناسم و چون آن مثل این است پس آن را هم شناخته ایم. از این جهت می گوییم خداوند مثل ندارد. لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ. از راه مشابهت می توانیم اشیاء را بشناسیم ولی خدا را نمی شود از این طریق شناخت. برای اینکه چیزی نمی تواند مثل خدا باشد. اگر خداوند مشابهی داشت، چیزی مثل او بود و آنگاه باید بیشتر از یک خدا وجود می داشت. آن وقت خدا کمالاتی داشت که او ندارد و او کمالاتی داشت که خدا ندارد. و چنین خدایی به خاطر نداشتن بعضی کمالات خدایی نیازمند می بود.

وی در ادامه سخنرانی خود با عنوان بینش توحیدی در نهج‌البلاغه افزود: شرکت، صفت، نزدیکی یا قرب، مثل مکان خصوصیاتی است که خدا ندارد چون هر کدام از اینها مستلزم نیازمندی اوست. هر تفکری در مورد خداوند که منتهی به نیازمندی خدا شود آن تفکر غلطی است. روزی سران ادیان و مذاهب که برای مناظره با امام رضا (ع) رفته بودند، گروهی از آنها ثنوی بودند. امام رضا(ع) در پاسخ به بحث آنها رو به آنها گفتند: خدایی که شما می گویید به خاطر نداشتن همه ویژگی ها فقیر است.

حبیبی با اشاره به ابزارهای شناخت خدا با مطرح کردن این سوال که انسان چه وسیله هایی برای شناخت خدا دارد؟ افزود: حکما معتقدند حواس یکی از راه های شناخت است. منظور از حواس همان حواس پنچ گانه است. این شناخت شناخت احساسی است. راه دیگر شناخت، خیال است. آنچه که علمای ما از خیال تفسیر می کنند، صورت خیالی است. در حقیقت ما چیزی را می بینیم بعد در جایی که آن چیز دیده نمی شود یا وجود ندارد می توانیم بر اساس دیدی که بار اول داشته ایم آن را در خیالمان متصور شویم. راه دیگر واهمه یا وهم است. ابن سینا وهم را دریافت یک معنی جزیی در ذهن تعریف می کند. فرق وهم با خیال این است که خیال یک صورت حسی است که حس می کنیم و وقتی دیگر بی آن که آن لحظه آن را حس کنیم به یاد می آوریم. ولی واهمه ادراک معنی جزیی است. مثلا می گوییم این گوسفند از این گرگ ترسید. کلمه «این» در این جمله دال بر جزیی بودن است. مثلا وقتی می گویم: من از اتاقی که در آن مرده ای باشد، می ترسم. این مثالی برای واهمه است. ادراک یک معنی جزیی از یک چیزی به معنی واهمه است. آدمهایی که دچار توهم می شوند معنی چیزی جزیی را در ذهن خودشان بزرگ می کنند و از آن یا خوشحال و یا ناراحت می شوند. یکی دیگر از ابزارهای ادراک عقل است. عقل دیگر با شناخت اجسام و اشیاء کاری ندارد. مثلا عقل به این کار ندارد که این میز است. عقل با احکام کلی کار دارد. مثلا وقتی می گوییم هر میزی 4 پایه دارد. اینجا مفهوم کلی هر حکم عقل محسوب می شود. عقل است که قضاوت می کند و با مورد این و آن نیز کاری ندارد. برخی اوقات فطرت را هم جزو ابزارهای شناخت محسوب می کنند. فطرت یعنی ساختار انسانی که می تواند بیشتر اشاره به عقل باشد. ادراک قلبی یا شهود هم ابزاری دیگر برای شناخت است که عرفا بیشتر به کار می برند. عرفا می گویند ما حقایق را با چشم دل می بینیم. درست آنطور که دیگران با چشم خود می بینند آنها با چشم و هوشمندی دل می بینند. این را باید هرکس خودش دریافت کند. چون جزیی و موردی است. ادراک شهودی را که با قلب خودم درک کرده ام ممکن است برای من خیلی مهم بوده باشد و شکی در آن نداشته باشم. ولی ادارک شهودی جزیی است و نمی شود تعمیمش داد. برای همین هم فیلسوفان اشراقی می گویند ما سعی می کنیم شهودات قلبی مان را استدلالی کنیم و به کمک عقل تبیین کنیم تا بقیه هم بفهمند. شهود صِرف برای خود فرد حجت است. اگر ادراک شهودی با کمک عقل قابل تبیین باشد آن وقت می تواند، مورد استفاده دیگران هم قرار بگیرد در غیر این صورت مختص آن فرد می شود و برای دیگران قابل استفاده نمی شود.

این پژوهشگر فلسفه اسلامی در ادامه سخنان خود درباره ابزارهای شناخت افزود: پدیده ها را از راه ضد هم می شود شناخت. چنین که می گوییم سفیدی را که می شناسی چیست! سیاه ضد آن است. شیرینی را می دانی چیست، تلخی ضد آن است. علما سعی کرده اند که معانی دقیق ضد تعریف کنند. دو تا ضد مثل سفیدی و سیاهی یا تلخی و شیرینی دو مفهوم وجودی هستند و سلبی نیستند و هر دو در مورد طعم هستند. یا در رنگ ها مساله سفیدی و سیاهی هر دو وجود دارند و هرگز نمی توانند باهم جمع شوند. الضدان لا یجتمعان. این یا شیرین است یا تلخ. این یا سفید است یا سیاه است و همزمان نمی توانند هر دو باشند. اینها وسایل شناختند. حالا اینجا این مساله مطرح می شود که آیا می شود خدا را از راه ضد شناخت؟! حکما به استناد روایات معتقدند خداوند را نمی شود به طریق ضد شناخت. چون خداوند بالاتر از همه اینهاست. اگر چیزی ضد چیز دیگری است، آن نیازمند ضدش است. یعنی موجودی چیزی دارد که ضدش آن را ندارد و بالعکس. اگر برای خدا صفت قائل باشیم، در حقیقت می توانیم بگوییم خداوند این صفت را دارد یا ندارد. مثل اینکه برای کاغذ علاوه بر کاغذ بودن رنگی را قایل باشیم. بگوییم این کاغذ سفید است یا سیاه است. وقتی یک صفت باشد و یک موصوف در حقیقت دو جز وجود دارد. وقتی سخن از کاغذ می شود کاغذ بودن یک چیز است و سفید بودن صفتی است که به واسطه سفید بودن به آن داده ایم. وقتی بخواهیم برای خدا صفت قائل باشیم. در حقیقت خداوند را نیازمند صفت تصور کرده ایم و این با بی نیازی خدا در تناقض است. قرآن گفته است خدا دانا است. اینجا دانایی صفت خداوند نیست. در خطبه اول نهج البلاغه هم بحثهای سنگینی در باب صفت و شناخت خدا از طریق صفت قابل استنباط است.

وی با اشاره به اینکه یکی از شرح های خوب و عمیق برای نهج البلاغه شرح ابن میثم بحرانی است که رنگ و بوی فلسفی دارد، افزود: اما ابن ابی الحدید بعد از شکوفایی فلسفه شرح نوشته است و سعی دارد با ادبیات فلسفی و آنچه فیلسوفان گفته اند سخنان امام علی(ع) را شرح کند. امام علی(ع) زمانی این ها را گفته است که هیچ کدام از این فلسفه ها به اسلام نرسیده بودند. در حالیکه در قرن سوم هجری ترجمه متون فلسفی یونان رونق می گیرد.

این مدرس دانشگاه با اشاره به خطبه اول نهج البلاغه گفت: در خطبه اول آمده ایت: اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لا یَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقائِلُونَ، وَ لا یُحْصى نَعْماءَهُ الْعادُّونَ، وَ لا یُؤَدّى حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ، الَّذى لا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ، وَ لایَنالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ، الَّذى لَیْسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحْدُودٌ، وَ لا نَعْتٌ مَوْجُودٌ، وَ لا وَقْتٌ مَعْدُودٌ، وَ لا اَجَلٌ مَمْدُودٌ. فَطَرَ الْخَلائِقَ... برخی می گویند چرا امام در آغاز خطبه با افعال منفی شروع می کند. چرا می گوید خدا چنین نیست. می گویند که در چنین مواردی باید ابتدا سلب ها را گفت که خدا اینها نیست. چون ابتدا همین ها به ذهن می آید و بعدتر باید سراغ جنبه های اثباتی رفت. چنانکه در شعار اصلی اسلام یعنی « لااله الاالله» هم با سلب شروع می شود. می گویند این رساتر است و اول چیزهای منفی را از ذهن رد می کند و بعد به مسائل ایجابی می رسد.

در گزاره اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى لا یَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقائِلُونَ چرا یه جای القائلون مادحون نیامده است؟ چون قائلون اعم از مادحون است. امام علی که سخنش برگرفته از قرآن است می گوید: مردم نمی توانند نعمتهای خدا را بشمارند و حقش را ادا کنند.

دکتر حبیبی در ادامه سخنان خود در نشست بررسی بینش توحیدی در نهج‌البلاغه اظهار کرد: اگر هر نسبتی را به خداوند بدهیم اگر منجر به ضعف و ترکیب و صفت باشد درست نیست و خداوند نمی تواند مصداقی برای این موارد باشد. چون او واحد یگانه است. روزی کسی از امام محمد باقر (ع)پرسید که چرا در قرآن در سوره توحید خدا به اسم احد و نه واحد آمده است. امام پاسخ داد چون خداوند می دانست که در آخرالزمان مردمانی متعمق و باهوش خواهند آمد و روی این بحث خواهند کرد پس طوری گفته است که بتوانند روی آن بحث کنند. خداوند احد است چون اجزا ندارد. ولی واحد درست است که معادل یک است ولی وقتی ما صحبت از یک ارتش می کنیم این اجزا دارد عضو دارد و یک چیز نیست مرکب شده از اجزایی است که آن را ساخته اند. وقتی می گوییم یکی است و احد است یعنی بسیط مطلق است. وقتی خداوند اجزا داشته باشد باید مرکب باشد و وقتی مرکب باشد نیازمند ترکیب اجزاء است و این در تضاد با بی نیازی خدا است.

وی در بخش دیگری از سخنان خود گفت: عرفا معتقدند یک هستی بیشتر نیست و آن هستی خداوند است و بقیه همه فیوضات هستی خداست. چون همه وابسته به وجود او هستند. وقتی گفته می شود وجود مطلق خداوند است، یعنی تنها هستی که کسی در ایجاد آن دخالت ندارد. او هستی اش از خودش است. ماها هستیم که هستی مان از دیگری است. هرچه که در عالم وجود دارد، هستی اش را از دیگری گرفته است. چیزی پیدا نمی شود که خودش بالذات هستی باشد. همه وجود وابسته اند.

گفتنی است: سلسله نشست های معرفت دینی، با موضوع بررسی بینش توحیدی در نهج‌البلاغه به کوشش انجمن اسلامی مدرسین دانشگاه ها به صورت هفتگی روزهای دوشنبه ساعت 18:30 در محل کتابخانه انتشارات بعثت واقع در خیابان 16 آذر کوچه بهنام برگزار می شود.‎

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
0 نفر این پست را پسندیده اند

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.