«وقتی آن اتفاق برای برادرم افتاد، مادرم هر روز می‌رفت توی کارگاه. موسیقی را به صدای بلند می‌گذاشت و گِل‌ها را با حرارت زیاد ورز می‌داد و تمام خشمش را با ورز دادن گِل‌ها بیرون می‌ریخت. این کار خیلی به او کمک کرد که بتواند این غم را بیشتر تاب بیاورد.»

این جمله‌ها را لیلی گلستان سه سال پس از درگذشت مادرش می‌گوید. زنی که پس از گذشت پنج دهه از زندگی‌اش، به دنیای هنر وارد شد و به سفالگری پرداخت. آثاری خلق کرد که در مدت کوتاهی توجه همه را به خود جلب کرد. علاقه‌مندان به هنر وقتی به نمایشگاه آثارش می‌رفتند با زنی مواجه می‌شدند که در 50 سالگی به‌دنبال آن چیزی که که دوست داشت، رفته است.

به گزارش جماران به نقل از ایسنا، فخری گلستان سال 1304 متولد شد. او همسر ابراهیم گلستان - نویسنده و فیلمساز ایرانی - است. پس از مهاجرت به تهران، فعالیت‌های اجتماعی‌اش را در زمینه‌ی قشر آسیب‌دیده‌ی جامعه آغاز و سال‌ها در این زمینه فعالیت کرد.

فخری گلستان فعالیتش در هنر سفالگری را در 50 سالگی به‌صورت تجربی آغاز کرد. با این حال، آثار او از کیفیت خوبی برخوردار بودند و از سوی دوسالانه سفالگری مورد تقدیر قرار گرفتند.

مرگ فرزندش کاوه که ۱۳ فروردین ۱۳۸۲ هنگام تصویربرداری در خط مقدم جنگ در ۱۳۰ کیلومتری کرکوک عراق براثر انفجار مین اتفاق افتاد، تأثیر زیادی بر فخری گلستان گذاشت. بعد از مرگ کاوه، مدتی نتوانست به سفالگری بپردازد، اما دوباره برای رسیدن به آرامش به این کار رو آورد. او 16 تیرماه 1391 درگذشت.

پس از گذشت سه سال از درگذشت این سفالگر و هنرمند خودآموخته، خبرنگار ایسنا با لیلی گلستان - مترجم، گالری‌دار و فرزند این هنرمند - به گفت‌وگو کرد.

مادرتان هنرمندی بود که در سن بالا سفالگری را شروع کرد و در مدت کوتاهی توانست نظر مخاطبان هنر را جلب کند. شما که از ابتدا در جریان روند ورود مادرتان به دنیای تجسمی و دیده شدن آثارش بودید، درباره‌ی این بخش از زندگی او و روند ورودش به دنیای تجسمی بیشتر توضیح دهید.

مادرم زن فعالی بود و همیشه مشغول. من وقتی پاریس درس می‌خواندم، چهار ساعت در هفته به کلاس سفالگری می‌رفتم و چند تا از کارهایم را توسط مسافری برای مادرم فرستادم. خود مادرم بعدها برایم گفت که از همان‌وقت به سفالگری علاقه‌مند شده، اما وقت خالی برای پرداختن به آن را نداشته است. بعد از انقلاب به ناچار از پرورشگاهی که اداره می‌کرد، بیرون آمد و خانه‌نشین شد و رفت سراغ یادگیری سفالگری. فقط یکی - دو ماه بیشتر کلاس نرفت و بعد، یکی از اتاق‌های خانه را کارگاه کرد و ته حیاط هم یک کوره سنتی ساخت و خودش مشغول تجربه کردن شد.

به نظر شما که سال‌هاست با آثار هنرمندان زیادی در گالری خود و نمایشگاه‌های گوناگون مواجه بوده‌اید، مهم‌ترین ویژگی آثار مادرتان را چه می‌دانید که توانست دیده شود؟

پیش از هر چیز، سن مادرم برای بازدیدکننده‌ها جالب بود؛ این‌که زنی در دهه‌ی پنجم زندگی‌اش تازه شروع به یادگیری هنر مورد علاقه‌اش کند، برای مردم جالب و جذاب بود. بعد فرم آثار که بسیار مدرن بودند و رنگ آن‌ها که زنده و خوش‌رنگ بود. کارها در عین مدرن بودن حال و هوای ایرانی هم داشتند. از مهرهای قلمکار اصفهان استفاده می‌کرد و روی ظروف مدرن، مهرها را روی گِل فشار می‌داد و نقش‌ها روی آن می‌افتادند. این تلفیق سنت و مدرنیته، اثر را بسیار جذاب می‌کرد.

آیا علاقه‌مندی به سفالگری و به‌طور کلی، هنرهای تجسمی پیش از حضور جدی او در این عرصه نیز وجود داشت؟

اصولا در خانواده‌ی ما، هنر جایگاه والایی داشت؛ پدر و مادرم مجموعه‌دار بودند و نقاشی‌های بسیار ارزشمندی گردآوری کرده بودند. اهل کتاب و فیلم و تئاتر بودند و در واقع، هنر و فرهنگ ما را احاطه کرده بود.

مادرتان در این دنیا به‌دنبال چه چیزی بود؟

مادرم وقتی به اصرار من حاضر شد نمایشگاهی از کارهایش برگزار کند، فکر نمی‌کرد که چنین استقبالی در نمایشگاه اول از کارهای او شود. بعد وقتی تعاریف و نظرهای مخاطبان را شنید، خیلی تشویق شد و با جدیت و وسواس بیشتری کار را ادامه داد. سفارش قبول نمی‌کرد و هر کاری را که خودش دوست داشت، انجام می‌داد. به پیشنهادهای من هم اصلا گوش نمی‌کرد!

وقتی کارهای او دیده شد آیا بر ادامه‌ی فعالیتش تأثیری داشت؟

محبوبیت او به جایی رسید که مدام از من سراغ تاریخ نمایشگاهش را می‌گرفت.

آیا عنوان «هنرمند خودآموخته» را برای مادرتان درست می‌دانید؟ هنر او کاملا ذاتی و بدون تعلیم بود؟

بله؛ همان‌طور که گفتم یکی - دو ماه فوت‌وفن کار را آموخت و بعد خودش با تجربه کردن، رموز و فنون را یاد گرفت. بسیار هم پیش می‌آمد که برخی سفالگران معروف از او درباره بعضی کارها پرسش می‌کردند.

این هنر چه تأثیری بر زندگی و آرامش او داشت؟

تأثیر این هنر روی آرام شدن او، وقتی بروز کرد که آن اتفاق برای برادرم افتاد. هر روز می‌رفت توی کارگاه. موسیقی را به صدای بلند می‌گذاشت و گل‌ها را با حرارت زیاد ورز می‌داد و تمام خشمش را با ورز دادن گل‌ها بیرون می‌ریخت. این کار خیلی به او کمک کرد که بتواند این غم را بیشتر تاب بیاورد.

این کار توانست از رنج او پس از درگذشت برادرتان بکاهد؟

نمایشگاهی از کارهایش ترتیب دادم به نام «پرنده‌های افجه». برادرم را در گورستان افجه به خاک سپردیم (چون طبیعت افجه را خیلی دوست داشت و اغلب برای راهپیمایی به آنجا می‌رفت). هر وقت دوتایی سر خاک می‌رفتیم به‌دلیل باغ‌های زیادی که گرداگرد گورستان بودند، صدای هیاهوی پرندگان زیاد شنیده می‌شد. به همین دلیل، نمایشگاه مادرم پر بود از مجسمه‌ی پرندگان. نمایشگاه شلوغی شد و همه‌ی پرنده‌ها نیز به خانه‌های مردم پرواز کردند.

پررنگ‌ترین خاطره و تصویری که از مادرتان در ذهن شما باقی مانده چیست؟

آخرین و پررنگ‌ترین تصویر از او، لحظه‌ی مرگش بود. من، دخترم صنم و مهرک - پسر کاوه - بر بالینش بودیم. دست‌هایش را گرفته بودیم و خیره به صورت آرام و پر صلح و صفا و پریده‌رنگش نگاه می‌کردیم تا دست‌هایش سرد شدند و یخ کردند و تمام شد.

اگر بخواهید او را توصیف کنید از چه کلماتی استفاده می‌کنید؟

برای توصیف او باید کلمات ایثار، فداکاری و ازخودگذشتگی را بگویم. آن هم در حد اغراق. واقعا در حد اغراق ...

در این سه سال که از درگذشت مادرتان می‌گذرد، دل‌تان بیشتر برای چه وجهی از شخصیت او تنگ شده و جای خالی‌اش بیشتر احساس می‌شود؟

صبوری و صبوری. خیلی سعی کردم این را از او بیاموزم و خیلی کم موفق شدم. کار سختی است. لبخند پرمهرش همیشه جلوی چشمم است.

مهم‌ترین تأثیری که حضور مادرتان در سال‌های حیاتش بر زندگی و کار شما داشت چه بود؟ جنس مادری ایشان را چگونه تعریف می‌کنید؟

همراه شادی‌ها و غم‌هایم بود و این‌که همیشه باید یک کار مثبتی انجام دهم و بی‌کار و ول نباشم. مدام می‌گفت «نشسته‌ای؟ پاشو پاشو یک کاری بکن» و همین شد که می‌بینید!

اگر حرف ناگفته‌ای درباره‌ی مادرتان مانده بفرمایید.

خنده‌دار است اگر بگویم ایثار، فداکاری و از خودگذشتگی باید حد داشته باشد، نه مثل او که هر لحظه‌اش برای دیگری بود. این حالت او همیشه من را برآشفته می‌کرد.

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
1 نفر این پست را پسندیده اند
نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.