life

به گزارش جی پلاس، اشعار رهی معیری در آواز شجریان جایگاه ویژه داشته و او آنها را در دستگاه ها و گوشه های بسیاری مورد استفاده قرار داده است. تعدادی از این اشعار در زیر آمده است:

تصنیف کاروان

شجریان،موسوی و مشکاتیان تصنیف کاروان را در محفلی خصوصی اجرا کرده اند:

همـه شب نالــم چون نی که غمی دارم دل و جـــان بــــردی امّــانشــــــدی یارم

با ما بـــودی،بی مــا رفتی چون بوی گل به کجا رفتی تنهــــا مانــدم،تنهـــا رفتی

چو کاروان رود ، فغانم از زمین بر آسمان رود دور از یــــارم خــــــون مـــی بارم

فتـــادم از پــا ز ناتوانی، اسیــر عشقــم، چنان که دانی رهایی ازغــم نمی توانم، تو چاره ای کن، که می توانی

گـــر ز دل بـر آرم آهـــی آتش از دلم ریزد چون ستـاره از مژگانـم اشک آتشین ریزد

چو کاروان رود،فغانم از زمین، بر آسمان رود دور از یـــارم خــــون می بارم

نه حریفـی تـا بـا او غـم دل گویم نه امیدی در خاطر که تو را جویم

ای شـادی جان، سرو روان، کز بر ما رفتی از محفل مـا چون دل مـا سـوی کجا رفتی

تنهـــا ماندم، تنهــــا رفتی

به کجایی غمگسار من، فغان زار من بشنو باز آ از صبـــا حـکایتــی ز روزگــــار مـن بشنـــو باز آ

باز آ سوی رهی

چون روشنی از دیده ما رفتی با قافلـه باد صبـا رفتی

تنهـا مانـدم تنهـا رفتی

 

 

تصنیف من از روز ازل

اجرا در آلبوم "رسوای دل" و "محفل خصوصی"

من از روز ازل دیوانه بودم دیوانه ی روی تو، سرگشته ی کوی تو در عشق و مستی، افسانه بودم سر خوش از باده ی مستانه بودم نالان از تو شد، چنگ و عود من تار موی تو، تار و پود من بی باده مدهوشم، ساغر نوشم ز چشمه ی نوش تو مستی دهد ما را، گل رخسارا بهار آغوش تو چو به ما نگری، غم دل ببری کز باده نوشین تری سوزم همچو گل، از سودای دل دل رسوای تو، من رسوای دل گرچه به خاک و خون کشیدی مرا روزی که دیدی مرا بازآ که در شام غمم صبح امیدی مرا صبح امیدی مرا

وعده خلاف

ندانم کان مه نامهربان، یادم کند یا نه؟ فریب انگیز من با وعده ای شادم کند یا نه؟ خرابم آنچنان، که از باده هم تسکین نمی یابم لب گرمی شود پیدا که آبادم کند یا نه؟ صبا از من پیامی ده، به آن صیاد سنگین دل که تا گل در چمن باقی است، آزادم کند یا نه؟ من از یاد عزیزان، یک نفس غافل نیم اما نمی دانم که بعد از من، کسی یادم کند یا نه؟ «رهی» از ناله ام خون می چکد اما نمی دانم که آن بیدادگر، گوشی به فریادم کند یا نه؟

 

 

 

نغمه حسرت

دستگاه:شور-مایه ابوعطا با همکاری هنرمندان:جلیل شهناز-کامران داروغه-امیرناصر افتتاح

یاد ایامی که در گلشن، فغانی داشتمدر میان لاله و گل، آشیانی داشتمگرد آن شمع طرب، می سوختم پروانه وارپای آن سرو روان، اشکِ روانی داشتمآتشم بر جان ولی، از شکوه لب خاموش بودعشق را از اشکِ حسرت، ترجمانی داشتمچون سرشک از شوق بودم خاکبوس درگهیچون غبار از شُکر، سر بر آستانی داشتمدر خزان با سرو و نسرینم، بهاری تازه بوددر زمین با ماه و پروین، آسمانی داشتمدرد بی عشقی ز جانم برده طاقت، ورنه منداشتم آرام، تا آرام جانی داشتمبلبل طبعم «رهی» باشد ز تنهایی خموشنغمه ها بودی مرا، تا همزمانی داشتم

 

شاهد افلاکی

دستگاه:سه گاه با همکاری هنرمندان:همایون خرم - فرهنگ شریف - حسن ناهید- مجید نجاحی

چون زلف توام جانا ، در عین پریشانی چون بادِ سحرگاهم ، در بی سر و سامانی من خاکم و من گَردم ، من اشکم و من دردم تو مهری وتو نوری ، تو عشقی و تو جانی خواهم که ترا در بر ، بنشانم و بنشینم تا آتش جانم را ، بنشینی و بنشانی ای شاهد افلاکی ، در مستی و در پاکی من چَشم ترا مانم ، تو اشک مرا مانی در سینه ی سوزانم ، مستوری و مهجوری در دیده ی بیدارم ، پیدائی و پنهانی من زمزمه ی عودم ، تو زمزمه پردازی من سلسله ی موجم ، تو سلسله جنبانی از آتش سودایت ، دارم من و دارد دل داغی که نمی بینی ، دردی که نمی دانی دل با من و جان بی تو ، نسپاری و بسپاری کام از تو و تاب از من ، نستانم و بستانی ای چشم رهی سویت ، کو چشم «رهی» جویت ؟ روی از منِ سرگردان ، شاید که نگردانی

 

نای خروشان

دستگاه: شور-آواز ابوعطا تار: استاد جلیل شهناز ضرب: امیرناصر افتتاح

چو نی به سینه خروشد، دلی که من دارم به ناله گرم بود، محفلی که من دارم بیا و اشک مرا چاره کن، که همچو حباب به روی آب بود منزلی که من دارم دل من از نگه گرم او نپرهیزد ز برق سرنکشد، حاصلی که من دارم به خون نشسته ام از جان ستانی دلِ خویش درون سینه بود، قاتلی که من دارم ز شرم عشق خموشم، کجاست گریه ی شوق که با تو شرح دهد مشکلی که من دارم «رهی»، چو شمع فروزان گَرَم بسوزانند زبانِ شکوه ندارد دلی که من دارم

 

آه آتشناک

تکنواز سه تار:استاد احمد عبادی. دستگاه:همایون-شوشتری منصوری

چون شمع نیمه جان، به هوای تو سوختیم با گریه ساختیم و به پای تو سوختیم اشکی که ریختیم، به یاد تو ریختیم عمری که سوختیم، برای تو سوختیم پروانه سوخت یک شب و آسود جان او ما عمرها، ز داغ جفای تو سوختیم دیشب که یار، انجمن افروز غیر بود ای شمع، تا سپیده به جای تو سوختیم کوتاه کن، حکایت شب ها ی غم «رهی» کز برق آه و سوز نوای تو سوختیم

 

این مطلب برایم مفید است
247 نفر این پست را پسندیده اند