چند روزی همقدم با شهید ناصر کاملی-14
آخرین برگ از خاطرات ناصر از زبان بانو
با اینکه اجاره کردن خانه برایش سخت بود اما می خواست هر طور شده من راحت باشم ولی دست آخر...
-
-
چند روزی همقدم با شهید ناصر کاملی-13
ناصر چگونه در به دنیا آمدن فرزندشان همسرش را یاری داد؟
ساعاتی دیگر قرار بود که سمانه به دنیا بیاید اما دیگر ناصر نبود تا این شادی را با من شریک باشد و چه سخت می گذشت همه این…
-
چند روزی همقدم با شهید ناصر کاملی-12
ناصر و 300 شهیدی که بازگشتند/مادر و بانو بی خبر از هم به سراغ ناصر رفتند
تلویزیون اعلام کرد که 300 شهید فردا مهمان معراج می شوند، دلم هری ریخت و دیگر نتوانستم غذا بخورم.
-
چند روزی همقدم با شهید ناصر کاملی-11
وقتی ناصر به مرخصی میآمد چه کارهایی اولویت داشت؟
مشخص نبود چند روز می ماند اما می گفت: بگذار از یک ساعت با هم بودنمان خوب استفاده کنیم.
-
چند روزی همقدم با شهید ناصر کاملی-10
علاقه بی حد بانو و جورابی که سایز پای ناصر نشد
از شدت علاقه به ناصر تنها به بافتن فکر می کردم نه سایز و اندازه جوراب...
-
چند روزی همقدم با شهید ناصر کاملی-9
بانو چگونه از شهادت ناصر با خبر شد؟
به دلم افتاده بود که ناصر شهید شده است... بله قرار بود خبر شهادتش را بیاورند.
-
چند روزی همقدم با شهید ناصر کاملی-8
چه شد که همسر ناصر از شهادتش مطمئن شد؟
نگاهم ناصر را تا ته کوچه بدرقه کرد، به سمیه گفتم: برای آخرین بار بابا را نگاه کن.
-
چندروزی همقدم با شهید ناصر کاملی-7
شرط همسر ناصر برای رضایت به شهادت او چه بود؟
به یک شرط به شهادتت رضایت می دهم، که وقتی به آن بالا بالاها رسیدی، دست مرا هم بگیری.
-
چند روزی همقدم با شهید ناصر کاملی-6
چه عاملی ناصر را بیمارستان نشین کرد؟
ترکش از سمت چپ صورتش وارد شده و در سمت راست جا خوش کرده بود. با اینکه کوچک بود اما یک ماهی ناصر را بیمارستان نشین کرده …
-
چند روزی همقدم با شهید ناصر کاملی-3
چرا ناصر با گرفتن عروسی در مسجد مخالف بود؟
سه پارچه ارزان قیمت برای پیراهن عروس، چادر عروس و چادر مشکی و حلقه ای معمولی و انگشتری عقیق برای ناصر همه آن چیزی بود…
-
چند روزی همقدم با شهید ناصر کاملی-2
اولین واکنش همسر شهید بعد از دیدن دوباره اش چه بود؟
بی هیچ ملاحظه ای بغلش کردم و بوسیدمش، آخر او همه زندگیم بود که بعد از مدت ها آمده بود.
-
چند روزی همقدم با شهید ناصر کاملی-1
چه شد که بانو به ازدواج با ناصر رضایت داد؟
بسم الله را که گفت، قلبش لرزید و ندایی از درونش گفت که او ناصر توست و دیگر گوش هایش نشنید...