چند روزی همقدم با شهید احمدرضا احدی-5
چرا صاحبخانه شهید احدی دلش نمی آمد دیگر خانه اش را اجاره دهد؟
احمدرضا (احدی) و چند دانشجوی دیگر به جز یکی شان بقیه شهید شده بودند و صاحبخانه می گفت که بعد آنها نمی خواهد خانه را به…
-
-
چند روزی همقدم با شهید احمدرضا احدی-3
ماجرای خواب مادر شهید و پیدا شدن پیکر احمدرضا احدی
احمدرضا (احدی) و مجید (اکبری) با هم دوست بودند، با هم شهید شدند، با هم روزها زیر آفتاب در بیابان بودند و با هم برگشتند.…
-
چند روزی همقدم با شهید بلورچی-5
مهران دلش می خواست همه او را علی صدا کنند
نامش مهران بود اما با ورودش به جبهه یادداشت ها و نوشته هایش را با نام علی یا علیرضا امضا می کرد.
-
چند روزی همقدم با شهید بلورچی-3
چه شد که مادر شهید بلورچی هم در تظاهرات علیه رژیم شاه شرکت کرد؟
حضور مهران و مهتاب در تظاهرات انقلابی سال 57، مادر را هم به این اعتصابات کشاند و خود شد پای ثابت حضور.
-
چند روزی همقدم با شهید بلورچی-2
علی چطور با چریک های فدایی خلق آشنا شد؟
میدان دادن های سازمان چریک های فدایی خلق به نوجوانی 13-14 ساله و سخنان جذابشان و برخوردهای روشنفکرمآبانه شان مهران را…
-
چند روزی همقدم با شهید بلورچی-1
آیا مهران به معلمش دروغ گفت؟
مهران که اهل دروغ نبود بی هیچ تکلفی به معلمش گفت که از خستگی خوابش رفته و نتوانسته تکالیفش را انجام دهد اما همین رفتار…
-
چندروزی همقدم با شهید پیچک-7
فرمانده ای که برای نیروهایش مادری می کرد
همه کارهای غذا را خودش انجام می داد؛ از سفره پهن کردن و تقسیم غذا تا شستن ظرف ها؛ غلامعلی را می گویم.
-
چند روزی همقدم با شهید پیچک-5
خداحافظی آخر میان شهید پیچک و مادر چگونه صورت گرفت؟
آن روز روز آخری بود که غلامعلی در خانه قدم بر می داشت و انگار عطر وجودش را میان فضای خانه می پراکند، مادر از صبح با…
-
چند روزی همقدم با شهید پیچک-4
چرا غلامعلی به هنگام مرخصی، قبل از دیدار خانواده به دیدار امام میرفت؟
هر بار که در جبهه مجروح می شد بی آنکه خانواده اش از این موضوع مطلع شوند همانجا می ماند تا مداوا شود و باز هم به جنگ با…
-
چند روزی همقدم با شهید پیچک-3
نگرانی های مادر از سرنوشت غلامعلی چگونه به پایان رسید؟
تنها خبری که از غلامعلی داشتند این بود که او به شدت زخمی شده است اما دیگر نمی دانستند که هنوز زنده است یا به شهادت…
-
چند روزی همقدم با شهید ترحمی-1
قصه خواب مادر شهید و شفا گرفتن ناصر
مادر در خواب دید که از جایی نامعلوم پسرش را حسین صدا می کنند.