جفری ساکس، اقتصاددان و تحلیلگر برجسته آمریکایی، در گفتوگویی مفصل با قاضی اندرو ناپولیتانو، با نقدی صریح و بیپرده به استراتژی امنیت ملی دونالد ترامپ، این راهبرد را مبتنی بر «توهم برتری مطلق آمریکا» میداند؛ توهمی که بهگفته او، نهتنها امنیت ایالات متحده را تقویت نمیکند بلکه با بیاعتنایی به سازمان ملل، معاهدات بینالمللی و اصل احترام متقابل میان دولتها، جهان را بهسوی تنش و بیثباتی سوق میدهد. ساکس با بازخوانی دکترین مونرو و تحولات تاریخی سیاست خارجی آمریکا، هشدار میدهد که تبدیل این دکترین به ابزار امپریالیسم و دیکتهکردن اراده واشینگتن به دیگر کشورها—از اوکراین و تایوان تا آمریکای لاتین—نشانۀ غروری است که در نهایت میتواند به تضعیف جایگاه جهانی و افول قدرت آمریکا منجر شود.
به گزارش سرویس بینالملل جماران، ترجمه این مصاحبه را در ادامه میخوانید:
ناپولیتانو: پروفسور ساکس، خوش آمدید اینجا، دوست عزیزم. ممنون که برنامهام را هماهنگ کردید. شما یک انتقاد تند اما واضح از استراتژی امنیت ملی رئیسجمهور ترامپ دارید و فکر کردم درباره آن صحبت کنیم. رئیسجمهور میگوید ایالات متحده برتری بیهمتا دارد. آیا این امروز با هیچ معیاری درست است؟

جفری ساکس: نه، درست نیست. اساساً همین سوءتفاهم است که به مشکلات و اشتباهات زیادی در این استراتژی امنیت ملی منجر میشود و به همین دلیل، استراتژیای که رئیسجمهور ترامپ پیشنهاد میکند نهتنها امنیت آمریکا را بهبود نمیبخشد، بلکه آن را بدتر میکند. ایده بنیادی این استراتژی آن است که ما بسیار قدرتمندیم، میتوانیم شرایط را دیکته کنیم و نباید خود را به چیزهای «قدیمی» مانند سازمان ملل، معاهدات، یا حتی روابط عادی با کشورهای دیگر محدود کنیم. همچنین این تصور وجود دارد که در نیمکره خودمان کاملاً غالب هستیم و میتوانیم به کشورهای این نیمکره بگوییم چه کار کنند یا نکنند.
همانطور که در مورد ونزوئلا میبینیم، تصور میشود میتوان تهدید کرد، نیرو جمع کرد و حتی با مصونیت کامل، دولتی را سرنگون ساخت. بنابراین، ایده محوری این استراتژی این است که ایالات متحده قدرتمندترین کشور جهان است و باید چنین باقی بماند و بهواسطه همین برتری، با دیکتهکردن شرایط به دیگران قدرت خود را حفظ کند.
انتقاد من این است که این نگاه تا حد زیادی توهمآمیز است. ما همهقدرت نیستیم. در واقع، آنچه در جنگ اوکراین کاملاً آشکار شد این است که ایالات متحده نتوانست—با وجود ۳۰ سال تلاش—گسترش ناتو تا مرزهای روسیه را دیکته کند. روسیه گفت «نه» و این موضوع به درگیری انجامید. این سیاست محقق نشد. ایالات متحده نمیتواند شرایط را در دیگر نقاط جهان نیز دیکته کند.
ما میتوانیم امنیت خودمان را حفظ کنیم، اما برای افزایش امنیت باید با کشورهای دیگر بر پایه احترام متقابل رفتار کنیم. لازم است این توهم را کنار بگذاریم که میتوانیم دولتها را به دلخواه سرنگون کنیم یا به کشورهای آمریکای لاتین بگوییم، مثلاً، با چین معامله نکنند. زیرمتن این استراتژی چیزی جز غرور نیست؛ غروری که به سقوط میانجامد، نه احتیاطی که امنیت واقعی به همراه داشته باشد.
ناپولیتانو: این برخورد با ملتهای دیگر به عنوان عروسکهای خیمهشببازی که به دلخواه دستکاری شوند. آیا این از دوران وودرو ویلسون تدی روزولت شروع میشود یا ناخواسته، چون فکر نمیکنم او قصد این را داشت، زیر هری ترومن با قانون امنیت ملی پس از جنگ جهانی دوم؟
جفری ساکس: خوب، ایالات متحده تاریخ خاصی دارد و جالب این است که آنچه ترامپ اینجا حداقل درمورد بقیه کشورهای نیمکره خودمان پیشنهاد میکند، چیزی است که او آن را نتیجهگیری از دکترین مونرو مینامد.
ناپولیتانو: نتیجهگیری به نام خودش.
جفری ساکس: البته. پیش از ترامپ نیز رئیسجمهور دیگری داشتیم، روزولت، که نامش به نتیجهگیری دیگری از دکترین مونرو گره خورده بود. اما صادقانه بگویم، نه ترامپ و نه تدی روزولت، آنچه دکترین مونرو واقعاً در آوریل ۱۸۲۳ بیان کرده بود را با دقت نخوانده بودند.
ناپولیتانو: شما یکی از معدود افرادی هستید که آن را کامل خواندهاید و برخی از آنچه شنوندگان و بینندگان ما دربارهاش میشنوند برایشان جدید خواهد بود.
جفری ساکس: دکترین مونرو معمولاً بهطور خلاصه اینگونه بیان میشود که ایالات متحده بهنوعی مسئول نیمکره غربی است. اما آنچه رئیسجمهور مونرو در سال ۱۸۲۳، هنگام ارسال هفتمین پیام خود به کنگره، مطرح کرد شامل سه شرط مشخص بود.
نخست—و این پس از جنگهای استقلال کشورهای قاره آمریکا بود—اینکه کشورهای تازهاستقلالیافتهای که از امپراتوریهای اسپانیا یا پرتغال جدا شده بودند، نباید دوباره از سوی اروپا مورد ادعای استعمار قرار گیرند؛ بهعبارت دیگر، عصر استعمار یا امپراتوریسازی اروپا در قاره آمریکا پایان یافته بود.
دوم، اروپاییها نباید نیروهای نظامی خود را به آمریکا بیاورند.
و سوم—که امروز تقریباً بهکلی فراموش شده است—اصل تقابل بود: ایالات متحده تحت دکترین مونرو اعلام میکرد که در جنگها و امنیت اروپا دخالت نخواهد کرد.
بنابراین، دکترین مونرو در سال ۱۸۲۳ در اصل بهعنوان یک دکترین متقابل اعلام شد: شما از حیاط خلوت ما دور بمانید و ما نیز، در مسائل نظامی و امنیتی، از حیاط خلوت شما دور خواهیم ماند. ما را تهدید نکنید؛ ما هم درگیر نمیشویم.
ناپولیتانو: چطور شد که ۸۵۰ پایگاه نظامی در ۸۰ کشور جهان داریم؟
جفری ساکس: خوب، چون ما در تقابل چندان خوب عمل نمیکنیم. ما در گفتن اینکه کشورهای دیگر چه کار کنند بسیار خوب هستیم، اما در اینکه خودمان مطابق همان قوانینی رفتار کنیم که برای دیگران تعیین کردهایم، نه. به عبارت دیگر، همان چیزهایی را که به دیگران میگوییم با ما نکنید، خودمان رعایت نمیکنیم. ما میگوییم از نیمکره ما دور بمانید، حتی نزدیک نشوید، حتی در هیچکجای قاره آمریکا به تهدید ما فکر هم نکنید. اما اگر بخواهیم پایگاه نظامی در اوکراین داشته باشیم، این به روسیه ربطی ندارد. اگر بخواهیم تایوان را—که بخشی از چین است—مسلح کنیم، این هم به چین ربطی ندارد.
به بیان دیگر، ما میتوانیم بگوییم «حتی هزاران مایل هم نزدیک نشوید؛ حتی عملیات خدمات بندری در پاناما توسط یک شرکت هنگکنگی نداشته باشید، چون این تهدیدی برای ایالات متحده است»، اما خودمان میتوانیم ۷۵۰ یا ۸۰۰ پایگاه نظامی در حدود ۸۰ کشور جهان، در نزدیکی مرزهای دیگران، داشته باشیم بدون آنکه کسی حق داشته باشد به ما بگوید چه کار کنیم. بنابراین، ایده «قانون طلایی» در مورد ایالات متحده اعمال نمیشود.
ایالات متحده دوباره به همان تاریخ خاص خود بازمیگردد. این کشور از ابتدا یک قدرت امپریالیستی بوده است، اما در صد سال نخست، امپراتوریسازیاش عمدتاً در قاره آمریکای شمالی صورت گرفت: شکست و نابودی جمعیتهای بومی آمریکا، یا حمله به دولت و سرزمین مکزیک برای تصرف بخش بزرگی از جنوبغرب ایالات متحده، از جمله کالیفرنیا. این روند امپراتوریسازی تا حدود سال ۱۸۹۰ ادامه داشت و سپس ایالات متحده گفت: «خب، حالا یک امپراتوری بینالمللی میسازیم»، و در دهه ۱۸۹۰ پادشاهی هاوایی را سرنگون کرد.
پس از آن، در سال ۱۸۹۸، با دلایلی بسیار مشکوک، ایالات متحده با امپراتوری ضعیف و رو به زوال اسپانیا وارد جنگ شد و فیلیپین، پورتوریکو و کوبا را تصرف کرد و عملاً به آن سرزمینها چسبید. کوبا بهطور فنی استقلال یافت، اما تحت چیزی به نام «اصلاحیه پلات»، ایالات متحده برای دههها حق دخالت دلخواه در امور داخلی آن کشور را برای خود قائل شد. به همین دلیل است که هنوز بخشی از خاک کوبا، یعنی خلیج گوانتانامو، در اختیار ماست؛ پایگاهی دریایی که تا امروز هم بهعنوان پایگاه و زندان حفظ شده است. همه اینها حاصل فتوحات ایالات متحده در سال ۱۸۹۸ بود.
اندکی پس از پیروزی در جنگ اسپانیا–آمریکا، تدی روزولت—که واقعاً یک امپریالیست بود—نتیجهگیری خاص خود را از دکترین مونرو اعلام کرد؛ نتیجهگیریای کاملاً متفاوت. او گفت نهتنها اروپا باید دور بماند، بلکه ایالات متحده بهطور صریح «پلیس نیمکره غربی» خواهد بود و میتواند برای «تمیز کردن رفتار بد» وارد عمل شود. یکی از دلایل این موضع آن بود که ونزوئلا در سال ۱۹۰۲ بدهی خارجی خود را نکول کرد و بریتانیا و فرانسه برای وادار کردن آن کشور به پرداخت بدهی، بندر کاراکاس را بمباران کردند. روزولت گفت: «ما این مشکل را حل میکنیم، نه اروپاییها. ما پلیس نیمکره خودمان خواهیم بود.»
اما نتیجهگیری روزولت به صدور مجوز برای فرود تفنگداران دریایی آمریکا در هر جایی که میخواستند انجامید: در آمریکای مرکزی، کوبا، هائیتی، جمهوری دومینیکن؛ با مداخلات نظامی مکرر، عملیاتهای تغییر رژیم و سرنگونی دولتها. این روند به بیثباتی گستردهای انجامید.
وقتی ششمین عموزاده تدی روزولت، یعنی فرانکلین روزولت، در چهارم مارس ۱۹۳۳ وارد کاخ سفید شد، سیاست «همسایگی خوب» را اعلام کرد. او نتیجهگیری عموزادهاش را رد کرد و گفت: «ما در امور داخلی کشورهای دیگر در نیمکره دخالت نمیکنیم.» این اصلی بود که فرانکلین روزولت به آن پایبند ماند و بعدها به بخشی از منشور سازمان کشورهای آمریکایی تبدیل شد؛ منشوری که در سال ۱۹۴۸ تصویب شد و ماده ۱۹ آن صراحتاً اعلام میکند هیچ کشوری نباید در امور داخلی کشورهای دیگر در نیمکره دخالت کند.
اما اکنون دونالد ترامپ وارد صحنه میشود. نتیجهگیری او ده برابر نتیجهگیری روزولت است. او نهتنها آمریکا را پلیس نیمکره میداند و نهتنها معتقد است میتوان به کشورهای دیگر دستور داد، بلکه فراتر از مسائل نظامی میگوید میتوان به کشورها دیکته کرد فقط با شرکتهای آمریکایی قرارداد ببندند و با کشورهایی که ما دوست نداریم—زیرمتن روشن آن چین است—تجارت، سرمایهگذاری یا همکاری نداشته باشند. ترامپ این رویکرد را تشدید میکند و عملاً به دیگران میگوید: «ما کل نمایش نیمکره خودمان را اداره میکنیم.»
تجمع نظامی و کشتن مردم در قایقها در سواحل ونزوئلا، مصداق عملی چیزی است که «نتیجهگیری ترامپ» نامیده میشود. این رویکرد سرشار از غرور و تکبر است؛ با جهان سازگار نیست و کار نمیکند، زیرا بر مبالغهای بزرگ درباره قدرت واقعی آمریکا استوار است.
بنابراین، توقیف کشتی ونزوئلایی در آبهای بینالمللی توسط نیروهای نظامی ایالات متحده، مصداق دزدی دریایی بود. تلاشهای ترامپ برای مختل کردن یا نابود کردن روابط اقتصادی داوطلبانه میان شرکتهای چینی و شرکتهای آمریکای لاتین نیز نقض قوانینی است که خود ایالات متحده نوشته است. ما زمانی باور داشتیم که قوانین بینالمللی، سازمانهایی مانند سازمان تجارت جهانی و سازمان ملل—که محصول خود ایالات متحدهاند—و معاهداتی مانند معاهده عدم اشاعه هستهای یا معاهده ضد موشکهای بالستیک، نه بهصورت نظری بلکه بهطور کاملاً عملی، برای حفاظت از امنیت ملی آمریکا حیاتیاند.
ایده این بود که با دیگر کشورها همکاری کنیم تا مجموعهای از دولتها توافق کنند به یکدیگر آسیب نرسانند؛ خودمان را به استانداردهای مشترک بینالمللی متعهد نگه داریم، نظارت و راستیآزمایی داشته باشیم و بر سر رفتار درست با یکدیگر توافق کنیم. این فکر کهنه نیست؛ این یکی از بنیادیترین اصول رفتار انسانی است: اگر گروهی دارید و میخواهید آن گروه درست عمل کند، باید برایش اصول تعیین کنید.
اما ترامپ میگوید: «نه، ما آنقدر قدرتمندیم که به اصول نیازی نداریم. چرا باید به اصول اهمیت بدهیم؟» او کنترلهای فراملی، از جمله سازمان ملل را به سخره میگیرد و میگوید سازمان ملل فقط یک مانع کوچک بر سر راه ماست. ما خیلی قدرتمندیم و باید بتوانیم هر کاری میخواهیم انجام دهیم، بدون آنکه کسی به ما بگوید چه کار کنیم.
ناپولیتانو: خوب، میدانید، اگر همهقدرت باشید، بله. اما اگر واقعاً بخشی از جامعه انسانی باشید، تشخیص میدهید که ایالات متحده ۴.۱٪ جمعیت جهان است. تقریباً ۱۴٪ اقتصاد جهان است. ۹۰٪ نیست. ۵۰٪ نیست. حدود ۱۴٪ است. شروع میکنید به درک، و به هر حال، ما یکی از ۹ کشور مسلح هستهای هستیم. شروع میکنید به درک رفتار مثل اینکه تنها هستیم، که به قوانین نیاز نداریم، به معاهدات نیاز نداریم، به توافقهای بینالمللی نیاز نداریم، به سازمان ملل نیاز نداریم، و همه آن فقط مانع کوچک روی غولی که هستیم است. میتوانید ببینید چطور این میتواند خیلی اشتباه پیش برود. میخواهم به یکی دیگر از حوزههای تخصص شما بروم که اقتصاد است به ویژه اقتصاد بینالمللی. استراتژی امنیت ملی ادعا میکند ایالات متحده سالمترین و نوآورانهترین اقتصاد جهان را دارد. آیا این با هیچ معیاری درست است؟
جفری ساکس: خوب، ایالات متحده به هر معیاری اقتصادی نوآورانه دارد، اما به همان اندازه هم تنها نیست. اقتصادهای نوآورانه بسیاری در جهان وجود دارند. فقط یک مثال بزنم: چین همتای ایالات متحده در نوآوری است و در بسیاری از حوزهها حتی جلوتر از آن قرار دارد. سازمان جهانی مالکیت فکری (WIPO) هر سال گزارشی درباره نوآورانهترین خوشههای منطقهای جهان منتشر میکند. معمولاً وقتی از نوآوری در آمریکا صحبت میشود، ذهنها به سمت سیلیکونولی میرود که البته منطقهای بسیار نوآورانه است. اما وقتی به فهرست این گزارش نگاه میکنید، میبینید که ایالات متحده در میان سه خوشه برتر آن قرار ندارد.
رتبه نخست به منطقهای تعلق دارد که «جنوب شرقی چین» نامیده میشود؛ یعنی منطقه بزرگ خلیج شامل هنگکنگ، شنژن و گوانگژو. رباتها از آنجا میآیند و بسیاری از فناوریهای پیشرفته امروز در همانجا تولید میشود. شرکتهای غول چینی مانند هواوی و تنسنت در آن منطقه مستقر هستند و این خوشه بهعنوان نوآورانهترین منطقه جهان رتبهبندی شده است. یکی از دلایل این جایگاه آن است که در حالی که سیلیکونولی ایدههای بسیار خوبی تولید میکند، الزاماً چیزی نمیسازد؛ اما در این خوشه چینی، همه مراحل انجام میشود: ایدهپردازی، تولید، و حتی تأمین مالی بینالمللی از طریق هنگکنگ. همه قطعات در کنار هم قرار میگیرند؛ کاری که سیلیکونولی انجام نمیدهد.
رتبه دوم این فهرست به کریدور توکیو–یوکوهاما تعلق دارد، رتبه سوم پکن است و رتبه چهارم سیلیکونولی. بنابراین باید درک دقیقتری از وضعیت کنونی جهان داشته باشیم. اما نکته مهم دیگری که باید بر آن تأکید کنم این است که برای امنبودن، لازم نیست آنگونه که در استراتژی امنیت ملی بزرگنمایی میشود، در همه چیز برتر باشیم. ما در ایالات متحده بهاندازه کافی امن هستیم و قدرت بالایی داریم. چین نمیتواند به ما حمله کند و قادر نیست ایالات متحده را تهدید کند. تنها سناریویی که واقعاً ما را در معرض خطر قرار میدهد، وقوع یک جنگ هستهای با یک ابرقدرت هستهای دیگر است.