جنگ غزه بیش از هر رویداد دیگری در دهههای اخیر، هزینههای سیاسی، اخلاقی و راهبردی رابطه استثنایی ایالات متحده و اسرائیل را عیان کرده است؛ رابطهای که طی سه دهه با حمایت تقریباً بیقیدوشرط واشنگتن همراه بوده، اما نهتنها به مهار رفتار اسرائیل یا پیشبرد صلح منجر نشده، بلکه به تضعیف منافع آمریکا، تشدید بیثباتی منطقهای و فرسایش بیسابقه حمایت افکار عمومی از اسرائیل انجامیده است. اکنون این پرسش بهطور جدی مطرح است که آیا زمان عبور از «درمان استثنایی» و حرکت بهسوی یک رابطه عادی، مشروط و پاسخگو فرا نرسیده است؟
به گزارش سرویس بینالملل جماران، فارن افرز نوشت: پیوند میان ایالات متحده و اسرائیل طی سه دهه گذشته بهطور استثنایی نزدیک باقی مانده است. ایالات متحده در تمام این مدت همگام با اسرائیل حرکت کرده است: از روزهای پرهیجان روند صلح دهه ۱۹۹۰ با سازمان آزادیبخش فلسطین، تا انتفاضه دوم ــ قیام پنجساله فلسطینیان که در سال ۲۰۰۰ آغاز شد ــ و سپس، طی دو دهه بعد، مجموعهای از درگیریها در غزه و لبنان. این پیوند حتی پس از حمله حماس در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ به اسرائیل و جنگ متعاقب آن در غزه نیز پابرجا ماند؛ جنگی که در جریان آن، دو دولت ریاستجمهوری آمریکا حمایت دیپلماتیک و نظامی عمدتاً بیقیدوشرطی از اسرائیل به عمل آوردند.
با این حال، جنگ غزه همزمان آشکار کرده است که حفظ چنین نوعی از رابطه دوجانبه، هزینههای سنگینی در پی دارد. بهجز چند مورد محدود ــ که برجستهترین آن آتشبسی است که در اوایل اکتبر ۲۰۲۵ اجرایی شد ــ واشنگتن در شکلدهی به نحوه اداره جنگ از سوی اسرائیل عمدتاً ناموفق بوده است. این ناکامی یک استثنا یا رویدادی غیرعادی نیست، بلکه ریشه در ماهیت رابطه آمریکا و اسرائیل دارد. اگرچه ایالات متحده و بریتانیا از «رابطهای ویژه» سخن میگویند، اما ایالات متحده و اسرائیل دارای «رابطهای استثنایی» هستند؛ رابطهای که در آن، اسرائیل از رفتاری برخوردار میشود که هیچ متحد یا شریک دیگری از آن بهرهمند نیست. هنگامی که سایر کشورها سلاحهای آمریکایی خریداری میکنند، این معاملات مشمول مجموعهای از قوانین ایالات متحده است؛ اما اسرائیل عملاً هرگز بهطور واقعی وادار به رعایت کامل این الزامات نشده است. دیگر شرکای آمریکا از نشان دادن ترجیح آشکار نسبت به یک حزب سیاسی آمریکایی پرهیز میکنند، در حالی که رهبران اسرائیل چنین ترجیحی را آشکارا ابراز میکنند و با هیچ پیامدی روبهرو نمیشوند. همچنین، واشنگتن معمولاً از سیاستهای کشوری که با سیاستهای خود آمریکا در تعارض است دفاع نمیکند و مانع از انتقادهای ملایم علیه آن کشور در نهادهای بینالمللی نمیشود؛ اما این رویه در قبال اسرائیل به امری معمول بدل شده است.
این استثناگرایی، افزون بر وارد آوردن آسیبهای عظیم به فلسطینیان، منافع هر دو طرف را نیز تضعیف کرده است. برخلاف هدف ظاهری این سیاست ــ یعنی کمک به تضمین بقای اسرائیل ــ حمایت بیقیدوشرط آمریکا بدترین گرایشهای رهبران اسرائیلی را تقویت کرده است. پیامدهای این رویکرد، افزایش بیوقفه شهرکسازیهای غیرقانونی اسرائیل و خشونت شهرکنشینان در کرانه باختری، تلفات گسترده غیرنظامیان در غزه و بروز قحطی در برخی مناطق بوده است. حمایت آمریکا همچنین زمینهساز اقدامات نظامی بیمحابای اسرائیل در سراسر خاورمیانه شده و خطرات وجودی خود اسرائیل را تشدید کرده است. در داخل ایالات متحده نیز، جنگ غزه بهطور چشمگیری حمایت افکار عمومی از اسرائیل را فرسوده و نگرشهای منفی نسبت به این کشور را در سراسر طیف سیاسی به بالاترین سطوح تاریخی رسانده است.
این رابطه نمیتواند بهطور نامحدود در شکل کنونی خود ادامه یابد. تداوم آن مستلزم یک پارادایم جدید است؛ الگویی که با شیوه تعامل واشنگتن با سایر کشورها، از جمله نزدیکترین متحدان پیمانمحور خود، سازگارتر باشد. این پارادایم جدید باید شامل انتظارات و حدود روشن، پاسخگویی در قبال رعایت قوانین ایالات متحده و حقوق بینالملل، اعمال شروط بر حمایتها در مواردی که سیاستهای اسرائیل با منافع آمریکا در تعارض قرار میگیرد، و عدم مداخله در سیاست داخلی باشد؛ به بیان کوتاه، رابطهای دوجانبه بسیار عادیتر و متعارفتر.
برای ایالات متحده، این تعدیلِ دیرهنگام یک ضرورت راهبردی، سیاسی و اخلاقی است. از جلوگیری از الحاق کرانه باختری توسط اسرائیل گرفته تا تدوین راهبردی مشترک برای مواجهه با برنامه هستهای ایران، یک رابطه عادیِ آمریکا–اسرائیل نتایجی بهمراتب بهتر از یک رابطه «استثنایی» به بار میآورد؛ رابطهای که غالباً رفتارهای خطرناک اسرائیل را تشویق میکند و نفوذ جهانی واشنگتن را میفرساید. اگر ایالات متحده این دگرگونی را به تعویق بیندازد، پیامد آن میتواند آسیب به جایگاه بینالمللی آمریکا، بیگانگی تقریباً کامل اسرائیل از افکار عمومی آمریکا و از جهان، و فروپاشی جامعه فلسطینی در غزه و در نهایت در کرانه باختری باشد. تغییر مسیر پیش از آنکه دیر شود، به سود همگان است—آمریکاییها، اسرائیلیها و فلسطینیها.
بیهیچ فاصلهای
اگرچه ایالات متحده و اسرائیل از زمان تأسیس اسرائیل پیوندی منحصربهفرد داشتهاند، اما رابطه آنها همواره به شکل استثناییِ کنونی نبوده است. تا پیش از دولت بیل کلینتون، حمایت آمریکا به معنای صدور چک سفیدامضا نبود. رؤسایجمهور آمریکا در ابراز علنی اختلاف با دولت اسرائیل یا اعمال پیامدهایی برای تغییر رفتار آن تردید نمیکردند. دولتهای آمریکا اغلب از قطعنامههای شورای امنیت سازمان ملل که منتقد اقدامات اسرائیل—بهویژه شهرکسازی—بودند حمایت میکردند یا به آنها رأی ممتنع میدادند. در جریان جنگ سوئز ۱۹۵۶، جنگ یومکیپور ۱۹۷۳، جنگهای اسرائیل در لبنان در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، و انتفاضه اول در اواخر دهه ۱۹۸۰ و اوایل دهه ۱۹۹۰، رؤسایجمهور آمریکا تهدید به تحریم یا قطع ارسال تسلیحات به اسرائیل کردند.
اما پایان جنگ سرد و پیروزی قاطع آمریکا در جنگ اول خلیج فارس، شرایطی مساعد برای دستیابی به سازشی جامع در خاورمیانه مینمود. در پی این هدف، کلینتون و تیمش عملاً حمایت لفظی و مادیِ بیقیدوشرطی از اسرائیل ارائه کردند؛ حمایتی که بر این باور استوار بود که اسرائیلی قدرتمند با پشتیبانی بیدریغ آمریکا، احتمالاً آمادگی بیشتری برای پذیرش ریسکهای صلح خواهد داشت. آنها از نمایش اختلافات میان آمریکا و اسرائیل پرهیز کردند—حتی اعتراضهای معمول آمریکا به شهرکسازی تضعیف شد و واژههایی چون «اشغال» از واژگان رسمی آمریکا کنار رفت. گاه افزایش کمکهای نظامی را بهعنوان مشوق امتیازدهی اسرائیل مطرح میکردند، اما هرگز آن را بهعنوان اهرم فشار دریغ نکردند. صرفنظر از رفتار اسرائیل، از اقدامات قهری پرهیز میشد.
این رویکرد آمریکایی بر چهار فرض بنیادین استوار بود: نخست، اینکه منافع آمریکا و اسرائیل بهطور قاطع همسو—اگر نه یکسان—است، از جمله هدف مشترکِ دستیابی به صلحی مذاکرهشده میان اسرائیل و فلسطینیان و دیگر همسایگان. دوم، اینکه اسرائیل منافع خود و تهدیدهایی را که از سوی دولتهای خصمِ همتراز با خود با آنها مواجه است، بهتر درک میکند. سوم، اینکه حلوفصل اختلافات میان دو متحد در خلوت بهتر است، زیرا «فاصله علنی» میان آنها دشمنان اسرائیل را جسور میکند. و سرانجام، اینکه در بزنگاهها، اسرائیل برای حفظ رابطهای که برای بقای بلندمدتش حیاتی است، دغدغههای مهم آمریکا را لحاظ خواهد کرد. رابطهای که از این نقطه آغاز شکل گرفت، از حیث انتظارات، معیارها و شیوه عمل، واقعاً یگانه بود. این رابطه—که بخشی از تداوم آن مرهون لابی سیاسی نیرومندِ طرفدار اسرائیل در آمریکا است—بیآنکه اصلاح اساسی شود، دوام آورده است. واشنگتن همچنان نهتنها در برابر قضاوت رهبران اسرائیل، بلکه در برابر نیازهای سیاست داخلی آنها نیز نهایت مماشات را نشان میدهد. بدون هیچ شرطی، مقادیر عظیمی کمک نظامی ارائه میشود: یادداشت تفاهم ۲۰۱۶ سالانه ۳.۸ میلیارد دلار—یعنی انتقال روزانه بیش از ۱۰ میلیون دلار از پول مالیاتدهندگان آمریکایی—را وعده داد و کنگره نیز بهطور منظم مبالغ بیشتری میافزاید. از آمریکا انتظار میرود نهتنها از انتقاد علنی از اسرائیل خودداری کند، بلکه در نهادهای بینالمللی از مواضع اسرائیل پشتیبانی کند؛ آشکارترین نمونه آن، وتوی قطعنامههای شورای امنیت سازمان ملل است که اسرائیل با آنها مخالف است—خواه با سیاست آمریکا همخوان باشند یا نه. اسرائیل نیز بهندرت—اگر نگوییم هرگز—مشمول برخی قوانین و سیاستهای آمریکا میشود؛ بهویژه محدودیتهای قانونی مرتبط با نقض حقوق بشر که درباره همه دریافتکنندگان کمکهای آمریکا اعمال میگردد.

حمایت بیقیدوشرط، بهطور گریزناپذیر، برای هر دو طرف «ریسک اخلاقی» ایجاد کرده است. اسرائیل دلیلی برای لحاظ کردن نگرانیها و منافع آمریکا ندارد، زیرا امتناع از آن هزینهای در پی ندارد. در عوض، اسرائیل جسور میشود تا مواضع حداکثری را دنبال کند که اغلب با منافع آمریکا—و گاه حتی با منافع خود اسرائیل—ناسازگار است. اسرائیل ضربات سختی به دشمنانی وارد کرده که با آمریکا مشترکاند و تضمین عملیِ حمایت آمریکا شاید به بازدارندگیِ دشمنان از حمله به اسرائیل کمک کند. اما از آنجا که قدرت اسرائیل بهمراتب از همه رقیبانش فراتر است، این حمایت انگیزهای وارونه میآفریند تا اسرائیل با اطمینان از تداوم پشتیبانی آمریکا، شتابزده و بیضرورت دست به اقدام بزند، فارغ از پیامدهای ماجراجوییاش. حمایت بیوقفه همچنین آمریکا را در اقدامات اسرائیل شریک میکند و گاه واکنش تلافیجویانه مستقیم علیه نیروهای آمریکا را برمیانگیزد. اسرائیل نیز به نوبه خود از نظارت و موشکافی فزایندهای که به سبب کمکهایی که دریافت میکند از سوی برخی بخشهای افکار عمومی آمریکا متوجه آن است، دلخور میشود.
رهبران اسرائیل—از جمله در ارزیابی تحولات منطقه خود—مصون از خطا نیستند. این امر درباره رهبران همه کشورها صادق است، اما تاریخ اسرائیل برخی سیاستگذارانش را به تمرکز افراطی بر بقای روزمره و در نتیجه بدفهمی یا نادیدهگرفتن پویاییهای راهبردی سوق داده است. طنز تلخ آنکه دو بزرگترین خطای اطلاعاتی اسرائیل—ناتوانی در جلوگیری از حمله غافلگیرکنندهای که جنگ عربی–اسرائیلی ۱۹۷۳ را آغاز کرد، و حملهای دیگر پنجاه سال بعد، در ۷ اکتبر—نه از کمبود اطلاعات تاکتیکی، بلکه از ارزیابیهای راهبردی بیش از حد خوشبینانه ناشی شد که رهبران اسرائیل را به نادیده گرفتن علائم هشدار واداشت. ایالات متحده نباید قضاوتهای اسرائیل را نادیده بگیرد، اما نباید نیز آنها را کورکورانه جایگزین قضاوتهای خود کند.
هنگامی که هم در اسرائیل و هم در ایالات متحده رهبرانی خوشنیت و متعهد به صلح بر سر کار باشند، میتوان کاستیهای این رابطه را مهار کرد. اسحاق رابین، که از ۱۹۹۲ تا ترورش در ۱۹۹۵ دومین دوره نخستوزیری خود را گذراند، میدانست که کنارزدن واشنگتن شاید در کوتاهمدت به شراکت آسیب نزند، اما از زیانهای بلندمدت آن هراس داشت. او تشخیص میداد که نگرانیهای آمریکا صادقانه و ریشهدار در هدف مشترکِ صلح است، هرچند درباره ماهیت آن اختلافنظر وجود داشت. رابطه استثنایی شاید در آن شرایط استثنایی توجیهپذیر بود. رابین—با همه نواقصش، از جمله نظارت بر گسترش قابلتوجه شهرکها—شریکی پاسخگو برای آمریکا بود. هرچند او هرگز بهطور علنی هدفِ ایجاد دولت فلسطینی را به رسمیت نشناخت، امضای توافقنامههای اسلو با یاسر عرفات، رئیس سازمان آزادیبخش فلسطین، در سال ۱۹۹۳ گامی در آن مسیر بود و بیش از ۶۰ درصد افکار عمومی اسرائیل از آن حمایت میکردند.
در مقابل، بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل، رابطه استثنایی را نه بهعنوان توری ایمنی برای استفاده در شرایط اضطراری، بلکه ابزاری برای بهرهبرداری میبیند. او وعده «بیهیچ فاصلهای» میان آمریکا و اسرائیل را تعهدی یکسویه تلقی میکند و از تنشهای علنی به سود خود بهره میبرد؛ از جمله زمانی که دولت بایدن را بهخاطر خودداری از ارسال برخی تسلیحات نقد کرد یا هنگامی که در سال ۲۰۱۵ در کنگره حاضر شد تا به یک توافق هستهای احتمالی با ایران حمله کند. به همان اندازه مهم، مخالفت او با راهحل دوکشوری با حمایت قاطع افکار عمومی اسرائیل همراه است که طی دهههای اخیر بهطور محسوسی به راست گراییده است. نظرسنجی پیو در ژوئن ۲۰۲۵ نشان داد تنها ۲۱ درصد از اسرائیلیها معتقد بودند اسرائیل میتواند با یک دولت فلسطینی بهطور مسالمتآمیز همزیستی داشته باشد. حضور دو حزب راست افراطی به رهبری چهرههایی که آشکارا نژادپرستی و خشونت را ترویج میکنند—بتسلئیل اسموتریچ، وزیر دارایی، و ایتمار بنگویر، وزیر امنیت ملی—در ائتلاف نتانیاهو، بازتاب این تغییر نگرشهای اجتماعی است. بهاختصار، ایالات متحده اکنون با دولتی در اسرائیل کار میکند که به ارزشهای دموکراتیک پایبند نیست، علاقهای به حلوفصل عادلانه مناقشه اسرائیل–فلسطین نشان نمیدهد و غالباً تعهد آمریکا به حفظ سلامت رابطه دوجانبه را متقابلاً پاسخ نمیدهد.
پیامدهای حمله ۷ اکتبر حماس، کاستیهای بنیادیِ «رابطه استثنایی» را آشکار کرد. جو بایدن، رئیسجمهور ایالات متحده، و تیم او—آنگونه که قابل پیشبینی بود—در شکلدهی به رفتار دولت نتانیاهو در جنگ غزه و اقداماتش در دیگر نقاط منطقه با دشواری روبهرو شدند. ایالات متحده نه بهصورت رسمی و نه غیررسمی کوشید با اسرائیل به تفاهمی دست یابد که مشخص کند چه نوع کمکی ارائه خواهد شد، تحت چه شرایطی، و در راستای کدام اهداف نظامی. حمایت دولت از واکنش نظامی اسرائیل، همبستگیِ بهجایی با شریکی داغدار و تحت فشار را نشان میداد، اما در نبود این شفافیت، برای نتانیاهو معنای «چک سفیدامضا» داشت.
تعاملات آمریکا با مقامهای اسرائیلی در آغاز جنگ، الگویی از فشارِ دقیقاً تنظیمشده اما در نهایت همراه با مماشات را تثبیت کرد. از نخستین عملیاتهای اسرائیل در غزه روشن بود که ارتش دفاعی اسرائیل تأکید کافی بر به حداقل رساندن تلفات غیرنظامیان فلسطینی ندارد. دولت بایدن در هفتههای نخست جنگ، بارها و با قاطعیت—اما بهصورت خصوصی—نگرانیهای خود را درباره شیوههای بمباران ارتش اسرائیل مطرح کرد. با این حال، هر اثر احتمالی این گفتوگوها بر اقدامات اسرائیل، با اظهارنظرهای علنی مقامهای آمریکایی تضعیف شد؛ اظهارنظرهایی که از تلفات غیرنظامیان ابراز تأسف میکردند، اما از محکومکردن آنها یا نسبتدادن مسئولیت به اسرائیل پرهیز داشتند.
دولت آمریکا در این دوره اولیه تمایلی به تعلیق تحویل تسلیحات نداشت و وتوهای ایالات متحده علیه چندین قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل که خواستار آتشبس بودند—از جمله بهدلیل اشارهنکردن آنها به نقش حماس در درگیری—از سوی دیگر کشورها بهمنزله تأیید تاکتیکهای اسرائیل تعبیر شد. حتی با اوجگیری انتقادهای علنی در داخل آمریکا، نتانیاهو به این جمعبندی رسید که میتواند نارضایتیهای دولت را نادیده بگیرد؛ دولتی که آزادی عمل اسرائیل را بر کاهش آسیب به غیرنظامیان اولویت میداد.
آتشبس نوامبر ۲۰۲۳ که به آزادی ۱۰۵ گروگان اسرائیلی در غزه انجامید، دستاوردی مهم بود؛ اما بیش از یک سال بدون توافقی دیگر سپری شد. در این مدت، مقامهای آمریکایی پیامهایی هرچه صریحتر و سرزنشآمیزتر درباره تاکتیکهای اسرائیل به رهبران این کشور منتقل کردند. هرچند تأکید میکردند اسرائیل باید برای حفاظت از غیرنظامیان «بیشتر» انجام دهد، بهندرت نشانهای میدادند که حمایت آمریکا در معرض خطر است. هرگز از کمک نظامی بهعنوان اهرم برای تغییر رفتار اسرائیل استفاده نشد. اجرای موسوم به «قوانین لیهی»—که ارائه کمک آمریکا به یگانهای نظامیِ بهطور معتبر درگیر نقض فاحش حقوق بشر را ممنوع میکند—در مورد اسرائیل عملاً معلق شد، هرچند این قوانین چنین استثنایی را مجاز نمیدانند. تنها در مه ۲۰۲۴ بود که بایدن، در واکنش به آغاز عملیات اسرائیل علیه نیروهای حماس در شهر رفح—علیرغم درخواستهای آمریکا برای تعویق تا زمان تخلیه امن غیرنظامیان—تحویل برخی تسلیحات را متوقف کرد. ارتش اسرائیل در نهایت طرح خود برای رفح را تعدیل کرد، اما در مقیاس کلی جنگ، فشار دولت آمریکا بسیار اندک و بسیار دیرهنگام بود.
در حوزه کمکهای بشردوستانه، پویایی اندکی موفقتر شکل گرفت. در ابتدا، اسرائیل برخلاف خواست آمریکا غزه را بهطور کامل محاصره کرد. هرچند دولت بایدن توانست دولت نتانیاهو را به عقبنشینی از این تصمیم متقاعد کند، محدودیتهای اسرائیل شمار کامیونهای روزانه حامل کمک به غزه را به کسری از میزان لازم برای تأمین نیازهای پایه کاهش داد. با این حال، کاملاً محتمل است که اگر تلاشهای پیگیرانه آمریکا نبود، هیچ کمکی وارد این قلمرو نمیشد. در این موضوع خاص، دولت بایدن گاه از اهرمهای خود استفاده کرد. دو بار در سال ۲۰۲۴—یک تماس تلفنی در آوریل میان بایدن و نتانیاهو و نامهای در سپتامبر از سوی وزرای خارجه و دفاع آمریکا به همتایان اسرائیلی—دولت تهدید کرد اگر اسرائیل گامهای مشخصی برای بهبود امدادرسانی بشردوستانه برندارد، حمایت نظامی آمریکا کاهش خواهد یافت. هر دو بار، اسرائیل عمدتاً—هرچند موقتی—تمکین کرد.
فشار آمریکا مؤثر بود، اما تداوم نیافت. دولت از ابزارهای دیگری که در اختیار داشت استفاده نکرد؛ از جمله استناد به بخش ۶۲۰I «قانون کمکهای خارجی» که کمک نظامی به هر کشوری را که مانع کمکهای بشردوستانه آمریکا شود، ممنوع میکند. بر اساس این بند، مقامهای آمریکایی میتوانستند یا اسرائیل را ناقض اعلام کرده و سپس تعلیق کمک را لغو کنند—که عملاً به معنای توبیخ علنی بود—یا اجازه دهند ممنوعیت اجرا شود و ارسال سلاح را متوقف کنند. هر دو اقدام میتوانست اسرائیل را به اجازه ورود کمکهای بیشتر به غزه وادارد. همچنین، تا حدی برای پرهیز از فعالشدن ۶۲۰I، دولت بایدن در فوریه ۲۰۲۴ یادداشت امنیت ملیای صادر کرد که معیارهای سختگیرانهتری در حوزه بشردوستانه و حقوق بشر برای کشورهای دریافتکننده کمک نظامی آمریکا تعیین میکرد. گزارش مربوط به پایبندی اسرائیل—که در ماه مه منتشر شد—تضمینهای اسرائیل درباره تسهیل ورود کمک به غزه و رعایت حقوق بینالملل را «معتبر و قابل اتکا» دانست؛ جمعبندیای که اندک ناظران نزدیکِ درگیری را قانع کرد.
دولت بایدن در جلوگیری از گسترش جنگ غزه موفقیت بیشتری داشت. ایران، لبنان، سوریه و یمن هر یک بهنحوی درگیر شدند، اما خشونت به جنگی پایدار و چندجبههای تبدیل نشد. دولت توانست ائتلافی دفاعی و چندملیتی را بسیج کند که حملات ایران به اسرائیل در آوریل و اکتبر ۲۰۲۴ را تا حد زیادی خنثی کرد و از تشدید بیشتر جلوگیری نمود. همچنین، با روشنکردن این نکته برای اسرائیل که ایالات متحده در عملیاتهای تهاجمی مشارکت نخواهد کرد، پاسخ اسرائیل را محدود نگه داشت و زمان بیشتری برای دیپلماسی خرید. با این حال، بایدن همچنان در مهار عملیاتهای اسرائیل که میتوانست به درگیری منطقهای بینجامد ناکام بود. حملات اسرائیل با کارآمدیِ محل تردید در دمشق، نخستین موج حملات ایران علیه اسرائیل را برانگیخت (بیآنکه توجیهش کند). در بسیاری از موارد، اسرائیل دستِ باز داشت و حفاظت نظامی مؤثر آمریکا در برابر حمله ایران ممکن است اعتمادبهنفس بیشتری به اسرائیل داده باشد تا در ماههای بعد دست به عملیاتهای پرریسکتری بزند.
از زمان بازگشت دونالد ترامپ به ریاستجمهوری، رویکردهای او نسبت به اسرائیل میان رفتار استثنایی، فشار واقعی و راهبردی معاملهمحور در نوسان بوده است. ترامپ و مشاورانش با شروعی امیدوارکننده آغاز کردند و به فشار برای پذیرش پیشنهاد آتشبس ژانویه ۲۰۲۵ دولت بایدن از سوی نتانیاهو کمک کردند. اما دولت جدید در ماههای بعد عملاً سیاست آمریکا را به اسرائیل واگذار کرد. پس از آغاز آتشبس ژانویه، مشاوران ترامپ تلاشی برای ترغیب نتانیاهو به مشارکت در مذاکرات تمدید آتشبس فراتر از مرحله نخست نکردند. و هنگامی که نخستوزیر اسرائیل در مارس بهطور یکجانبه با سلسلهای از حملات هوایی آتشبس را شکست، ترامپ از این حملات حمایت کرد. بهجای فشار بر اسرائیل برای حداکثرسازی ارسال کمک، دولت سکوت اختیار کرد؛ در حالی که اسرائیل برای بیش از دو ماه محاصرهای کامل و فاجعهبار بر غزه تحمیل کرد—اقدامی که در نهایت بخشی از این سرزمین را به قحطی کشاند. وقتی اسرائیل در مه و پس از اعتراضهای دیرهنگام آمریکا محاصره را برداشت، دولت ترامپ به آن کمک کرد سازوکاری تازه برای توزیع کمک ایجاد کند تا جایگزین نظام جاافتاده تحت رهبری سازمان ملل شود. این سازوکار جدید—که حتی نتانیاهو در مصاحبهای در سپتامبر با فاکسنیوز اذعان کرد «کار نکرد»—بسیاری از فلسطینیان گرسنه را ناگزیر ساخت مسافتهای طولانی طی کنند تا به یکی از تنها چهار مرکز توزیع غذا برسند. بیش از هزار فلسطینی که در پی دریافت کمک بودند، جان خود را از دست دادند.
آزادی عمل بیشتری که دولت ترامپ به اسرائیل داد، ماجراجوییهای منطقهای این کشور را نیز جسورانهتر کرد. عملیاتهای اسرائیل در لبنان و سوریه در طول بهار و تابستان، تنها با اعتراضهای ضعیف کاخ سفید مواجه شد. هنگامی که اسرائیل در ماه ژوئن جنگی را علیه ایران آغاز کرد، ترامپ در ابتدا از اسرائیل فاصله گرفت، اما بهمحض آنکه حملات موفق به نظر رسیدند، عملکرد اسرائیل را ستود. دیری نپایید که ترامپ دستور حملات ایالات متحده به تأسیسات هستهای ایران را صادر کرد—بیتردید همان هدفی که نتانیاهو از ابتدا در پی آن بود.
تنها در اواخر سپتامبر، و پس از آنکه بنا بر برآوردهای سازمان ملل، از زمان فروپاشی آتشبس ژانویه ۲۰۲۵ نزدیک به ۲۰ هزار فلسطینی دیگر جان باخته بودند، ترامپ ابتکار عمل را در دست گرفت و برای دستیابی به آتشبسی دیگر فشار آورد. در نمونهای روشن از «ریسکهای اخلاقی» رابطه استثنایی، محرک این چرخش سیاست آمریکا، تلاش بیپروا و نافرجام اسرائیل در همان ماه برای ترور رهبران حماس در قطر بود؛ کشوری که شریک ایالات متحده و میزبان بزرگترین پایگاه نظامی آمریکا در خاورمیانه است. ناتوانی آمریکا در حفاظت از یک شریک، در برابر کشوری که میلیاردها دلار حمایت مالی و نظامی از واشنگتن دریافت میکند، اعتبار ایالات متحده را در معرض تزلزل جدی قرار داد.
در واکنش، دولت ترامپ بههمراه کشورهای کلیدی عرب و مسلمان، فشار همهجانبهای را بر اسرائیل و حماس برای پایان دادن به درگیریها آغاز کرد. تیم رئیسجمهور، برگزاری دیدار مورد انتظار در دفتر بیضی کاخ سفید را مشروط به پذیرش «طرح صلح» ترامپ از سوی نتانیاهو کرد. ترامپ راه هرگونه گریز را بست. او تنها پس از آنکه عملاً نتانیاهو را واداشت با نخستوزیر قطر تماس بگیرد، عذرخواهی کند و بهطور زنده با امضای پیشنهاد آتشبس موافقت نماید، با او کنفرانس خبری برگزار کرد. ترامپ در گفتوگو با یک خبرنگار اسرائیلی گفت: «او باید با آن کنار بیاید؛ چارهای ندارد.»
آتشبسی که از ۱۰ اکتبر اجرایی شد، تا نوامبر ۲۰۲۵ همچنان برقرار بود و با وجود نقضهای مکرر از سوی هر دو طرف—اسرائیل و حماس—گامهای مهمی بهسوی صلح به همراه آورد. رسیدن به این نقطه مستلزم فاصله گرفتن از قواعد رابطه استثنایی بود: ترامپ نهتنها دولت اسرائیل را بهطور علنی بهدلیل حمله در قطر مورد انتقاد قرار داد، بلکه تهدید کرد در صورت نپذیرفتن طرح ایالات متحده، نتانیاهو را رسوا خواهد کرد. با این حال، زود است که این رویداد بهعنوان نشانهای از عادیشدن رابطه آمریکا و اسرائیل تعبیر شود. خطر بالایی وجود دارد که اگر ترامپ علاقه خود را از دست بدهد و—مطابق الگوی رایج سیاست آمریکا—بار دیگر به توانمندسازی نتانیاهو بازگردد، گامهای بعدی و دشوارترِ لازم برای پایان دادن به جنگ هرگز برداشته نشود.
نتایج غیراستثنایی
توانمندسازی اسرائیل از سوی آمریکا برای همه طرفها زیانبار بوده است. این واقعیت بیش از همه در جامعه فلسطینیِ غزه آشکار است؛ جامعهای که دو سال جنگ آن را درهم شکسته است. بنا بر گزارش کمیته بینالمللی نجات، با اجراییشدن آتشبس اکتبر، دستکم ۹۰ درصد جمعیت غزه آواره داخلی شده بودند. کارشناسان سازمان ملل اعلام کردهاند بیش از ۶۰۰ هزار فلسطینی—از جمله ۱۳۲ هزار کودک—با شرایط قحطی یا سوءتغذیه مواجهاند. همچنین ۷۸ درصد ساختمانهای غزه آسیب دیده یا بهطور کامل ویران شدهاند. هرچند تهدید حملهای دیگر به سبک ۷ اکتبر از سوی حماس، در آینده قابل پیشبینی از میان رفته است، شکست پایدار این سازمان—نتیجهای که بسیاری از ساکنان غزه از آن استقبال میکنند—مستلزم راهحلی سیاسی است که در آن فلسطینیان، بدون حماس، بتوانند در چارچوب کشوری مستقل خود را اداره کنند. با این حال، نه دولت اسرائیل و نه حماس علاقهای به تحقق چنین راهحلی ندارند.
اینکه اسرائیل نیز از رابطه استثنایی آسیب دیده یا خواهد دید، شاید کمتر بدیهی به نظر برسد، اما به همان اندازه واقعیت دارد. تضعیف توانمندیهای حماس و حزبالله توسط اسرائیل، همراه با ضربات سنگینی که اسرائیل و آمریکا به برنامههای هستهای و موشکی بالستیک ایران وارد کردهاند، امنیت کوتاهمدت اسرائیل را تقویت کرده است. با این حال، این دستاوردها باید در برابر هزینههایی که در این مسیر تحمیل شدهاند سنجیده شوند.
انزوای بینالمللی اسرائیل در پی جنگ غزه، خطری آشکار و فوری برای این کشور بهشمار میرود. رهبران هلند، اسپانیا و سوئیس بهطور علنی اعلام کردهاند که اگر نتانیاهو وارد خاک آنها شود، او را بازداشت خواهند کرد. آلمان و بریتانیا—که دههها اسرائیل را مسلح کردهاند—در حال محدود کردن فروش تسلیحات هستند. تغییر نگرشها در ایالات متحده بهویژه برای اسرائیل نگرانکننده است. بر اساس نظرسنجی نیویورکتایمز/دانشگاه سینا در سپتامبر، بیش از نیمی از آمریکاییها—و هفت نفر از هر ده نفر زیر ۳۰ سال—با «ارائه حمایت اقتصادی و نظامیِ بیشتر به اسرائیل» مخالفاند. دو پنجم کل آمریکاییها، و دو سوم افراد زیر ۳۰ سال، معتقدند اسرائیل بهطور عمدی غیرنظامیان فلسطینی را هدف قرار داده است. همچنین آمریکاییهای زیر ۴۵ سال بیش از دو برابر احتمال همدلی اصلی با اسرائیل، تمایل دارند عمدتاً با فلسطینیان همدلی کنند. هرچند این تغییرات افکار عمومی هنوز به تغییر سیاستها منجر نشده است، اسرائیل نمیتواند انتظار داشته باشد این شکاف برای همیشه پابرجا بماند.
موفقیتهای نظامی اسرائیل علیه رقبای منطقهایاش نیز ممکن است گذرا باشد. علاقه ایران به دستیابی به سلاح هستهای، با تضعیف بازدارندگی متعارف و کاهش احساس امنیتش، احتمالاً افزایش یافته است. اگر ایران در نهایت بمبی هستهای—هرچند ابتدایی—بسازد، یا حتی بار دیگر به آستانه هستهایشدن بازگردد، آن هم بدون هیچ رژیم نظارتی، دیگر نمیتوان جنگ ژوئن را موفقیتی راهبردی دانست. به همین ترتیب، در نبود حکمرانی فلسطینیِ معتبر و کارآمد در غزه، اسرائیل ممکن است ناچار شود میان اشغالی پرهزینه و شکلگیری دولتی ناکام در مرزهایش یکی را انتخاب کند. افول حزبالله در لبنان تا کنون به سود اسرائیل بوده است، اما کنار گذاشتن احتمال پیامدی بسیار نامطلوبتر، زودهنگام خواهد بود.
حتی در خوشبینانهترین سناریوها نیز برتری نظامی منطقهای اسرائیل، خطرات دیگر را پنهان میکند. پیگیری مستمر اصلاحات قضایی داخلی از سوی نتانیاهو—که در عمل نظارت دادگاهها بر دولت را کاهش میدهد—دموکراسی اسرائیل را تهدید میکند. تغییرات جمعیتی، بهویژه رشد نسبی جمعیت فوقارتدوکس، نرخ مشارکت در اقتصاد و نیروهای مسلح را کاهش داده است. تعهد فراگیر طیف سیاسی اسرائیل به گسترش بیمهار شهرکها در کرانه باختری، همراه با نبود پاسخگویی در برابر خشونت شهرکنشینان، میتواند به بروز انتفاضهای تازه بینجامد و تشکیل دولت فلسطینی را عملاً ناممکن سازد. جنگ غزه همچنین موانع جدی بر سر راه عادیسازی بیشتر روابط با کشورهای عرب و مسلمانِ منطقه و فراتر از آن ایجاد کرده است. در تمامی این موارد، حمایت بیقیدوشرط آمریکا از ۷ اکتبر به اینسو، نتانیاهو را قادر ساخته سیاستهایی را پیش ببرد که یا مشکلات موجود را نادیده میگیرند یا آنها را تشدید میکنند. این تحولات، آینده یک اسرائیل امن، یهودی و دموکراتیک—هدف اعلامی سیاست ایالات متحده و امید اکثریت اسرائیلیها—را بهطور جدی تهدید میکند.
تداوم رابطه استثنایی، هزینههای قابلتوجهی را بر ایالات متحده نیز تحمیل کرده است. مسأله صرفاً این نیست که سیاست آمریکا اهداف این کشور را در قبال اسرائیل تضعیف میکند؛ رابطه در شکل کنونی خود به منافع ایالات متحده در حوزههایی کاملاً نامرتبط با خاورمیانه نیز آسیب زده است. جایگاه بینالمللی واشنگتن طی دو سال گذشته بهشدت سقوط کرده است؛ تحولی که رقبای آمریکا با اشتیاق از آن بهرهبرداری کردهاند—چین برای تقویت تصویر خود بهعنوان کنشگری بهظاهر مسئول در نظام بینالملل، و روسیه برای منحرفکردن توجهها از جنایاتش در اوکراین. حمایت بیقیدوشرط آمریکا از اسرائیل همچنین هزینههای فرصت به همراه داشته است؛ هر گروه ضربت ناو هواپیمابر ایالات متحده که برای محافظت از اسرائیل در برابر پیامدهای اقداماتی که خود آمریکا امکانپذیر کرده اعزام میشود، یک گروه کمتر برای انجام مأموریت در منطقه آسیا–اقیانوسیه است. افزون بر این، هرچند محرکهای اصلی این روندها نیستند، رابطه استثنایی با اسرائیل و برداشتِ همدستی آمریکا در جنگ اسرائیل در غزه، به تشدید قطبیسازی داخلی و دامنزدن به یهودستیزی و اسلامهراسی در ایالات متحده نیز کمک کرده است.
بازگشت به وضعیت عادی
ادامه مماشات آمریکا با ترجیحات دولت اسرائیل، حمایت سیاسی و نظامی بیقیدوشرط، و پرهیز از اصطکاک علنی، تنها بدترین گرایشهای رهبران اسرائیل را بیشتر تقویت خواهد کرد؛ امنیت و ثبات اسرائیل را به مخاطره میاندازد، رنج فلسطینیان را تشدید میکند و منافع جهانی ایالات متحده را تضعیف میسازد. ازاینرو، حفاظت از منافع اسرائیلیها، فلسطینیها و آمریکاییها مستلزم کنار گذاشتن رابطه استثنایی است. واشنگتن باید سیاستهای خود در قبال اسرائیل را عادیسازی کند و آنها را با قوانین، قواعد و انتظاراتی همسو سازد که روابط خارجی آمریکا در سایر نقاط جهان بر اساس آنها اداره میشود. در رابطهای عادیتر، ایالات متحده انعطاف لازم را خواهد داشت تا سیاستهایش را بهگونهای تنظیم کند که میان هدف شایسته حفاظت از اسرائیل و خطر توانمندسازی زیانبار آن، توازن مناسبتری برقرار شود. همچنین هرچه حمایت آمریکا از اسرائیل شباهت بیشتری به حمایتش از دیگر متحدان داشته باشد، دفاع از این رابطه در برابر افکار عمومی آمریکا برای سیاستگذاران آسانتر خواهد بود.
البته همه روابط عادی سیاست خارجی آمریکا یکسان نیستند؛ ایالات متحده و اسرائیل همچنان اختیار قابلتوجهی دارند تا میزان نزدیکی رابطه خود را تعیین کنند. ازاینرو، عادیسازی رابطه میتواند هم برای حامیان و هم برای مخالفان سرسخت پیوندهای نزدیک جذاب باشد—واقعیتی که هم میتواند به پیشبرد این پارادایم کمک کند و هم آن را از مسیر خارج سازد. سرسختترین حامیان اسرائیل در آمریکا ممکن است پایان رفتار استثنایی را بهمنزله رهاکردن اسرائیل از سوی آمریکا و پاداشدادن به عاملان ۷ اکتبر تصویر کنند. در مقابل، منتقدان تندرو ممکن است استدلال کنند که حتی یک رابطه «عادیتر» نیز برای کشوری که آشکارا حقوق بینالملل را نقض میکند—از جمله با اقداماتی که بسیاری از حقوقدانان آنها را مصداق نسلکشی میدانند—بیشازحد سخاوتمندانه است.
بااینحال، اگر فرض درست این باشد که رابطه در شکل کنونی ناپایدار است، مسئولانهترین رویکرد آن است که این گذار با دقت و تعمد مدیریت شود. بدیلِ آن—گسستی ناشی از تداوم افت حمایت افکار عمومی آمریکا از اسرائیل یا اقدام شتابزدهای از سوی اسرائیل، مانند الحاق کرانه باختری—بهمراتب محتملتر است که به پیامدهایی افراطی بینجامد. برداشتن گامهای آگاهانه بهسوی عادیسازی به ایالات متحده امکان میدهد شروطی تعیین کند که دامنه تعدیل را محدود سازد؛ برای نمونه، مطالبه از اسرائیل برای واگذاری مسئولیتهای حکمرانیِ بخشهای بیشتری از کرانه باختری به فلسطینیان و پیگرد قضایی شهرکنشینان افراطیِ مرتکب خشونت، بهعنوان پیششرط پیشبرد یک رابطه دوجانبه عادی که همچنان «ویژه» باقی بماند. همین، جوهره عادیسازی است: قرار دادن دولت آمریکا در موقعیتی که بتواند مؤثرتر از اهرمهای خود استفاده کند.
در حداقلِ لازم، ایالات متحده باید شیوه اداره این رابطه را بهطور بنیادین تغییر دهد. نخستین الزام، دستیابی به تفاهمی روشن درباره اهداف و مقاصد مشترک و متفاوت، اقداماتی که هر کشور برای حمایت از منافع دیگری حاضر است انجام دهد، و رفتارهایی که این حمایت را به خطر میاندازد—یعنی تعیین انتظارات و حدود—است. برای مثال، آمریکا باید حمایت قاطع خود از حق تعیین سرنوشت یهودیان را مجدداً تأکید کند، اما خطی روشن بکشد و تصریح نماید که حق تعیین سرنوشت اسرائیلیها نمیتواند مانع اعمال همان حق از سوی فلسطینیان شود. به همین قیاس، ایالات متحده باید تعهد راسخ خود به امنیت اسرائیل را حفظ کند، اما روشن سازد که این تعهد شامل توانمندسازی کنترل دائمی اسرائیل بر کرانه باختری یا غزه نمیشود.
گام بعدی آن است که ایالات متحده قوانین، مقررات و استانداردهای داخلی و بینالمللی را در قبال اسرائیل همانگونه اعمال کند که درباره دیگر کشورها به کار میبرد. این موارد شامل قوانین لیهی درباره نقضهای فاحش حقوق بشر، قانون کمکهای خارجی، و حقوق مخاصمات مسلحانه است که طرفهای درگیر را ملزم میکند در همه عملیاتهای نظامی میان رزمندگان و غیرنظامیان تمایز قائل شوند. برای نمونه، یگانی از ارتش اسرائیل که به فلسطینیان سوءاستفاده میکند باید بهطور مقتضی از سوی نظام حقوقی اسرائیل پاسخگو شود؛ تا زمان اعمال چنین مجازاتی، آن یگان نباید کمک آمریکا را دریافت کند. این رویه، استاندارد ایالات متحده در تعامل با دیگر کشورهاست، حتی آنهایی که با آمریکا پیمان دفاع متقابل دارند. مصونیت از مجازات تنها نقضهای بیشتر را—حتی در میان متحدان—تشویق میکند.
شرطیسازی نیز باید به یکی از ویژگیهای رابطه آمریکا–اسرائیل تبدیل شود. مشروطکردن کمک یا سیاست به همسویی یک کشور با اهداف آمریکا همیشه مؤثر نیست، اما میتواند کارساز باشد. توسل به اجبار نباید نخستین انتخاب مقامهای آمریکایی باشد، اما اگر رویکردهای دیگر ناکام بمانند، باید گزینهای در دسترس باشد. حتی نزدیکترین متحدان نیز همواره با توسل به دوستی، رفاقت یا حمایتهای گذشته متقاعد نمیشوند. در چنین مواردی، شرطیسازی اشکال مختلف کمک آمریکا میتواند هزینهای ملموس—یا تهدید به تحمیل آن—بر کسانی که برخلاف منافع آمریکا عمل میکنند تحمیل کند و احتمال تغییر مسیرشان را افزایش دهد، یا دستکم واشنگتن را از رفتارشان فاصله دهد اگر تغییر نکنند.
ایالات متحده ابزارهای متعددی برای تعیین شروط در قبال اسرائیل در اختیار دارد. برای مثال، انقضای یادداشت تفاهم ۲۰۱۶ آمریکا–اسرائیل درباره کمکهای امنیتی در سال ۲۰۲۸، زمان مناسبی برای بازبینی سهم پول مالیاتدهندگان آمریکایی به کشوری ثروتمند است که اکنون با تولیدکنندگان تسلیحات آمریکا برای فروش خارجی رقابت میکند. دولت ترامپ دستکم میتواند در ازای توافق بعدی، تعهدات سیاستی مشخصی مطالبه کند. واشنگتن همچنین میتواند مواضع رأیگیری خود در شورای امنیت سازمان ملل را به اقدامات معین اسرائیل گره بزند. یا، چنانکه در گذشته نیز کرده است، میتواند به میزانی متناسب با دامنه اختلاف سیاستی، کمک به اسرائیل را کاهش دهد—برای نمونه، کاستن از کمکها به اندازه هزینهای که اسرائیل صرف شهرکها میکند.
در نهایت، واشنگتن باید بر خودداری هر دو طرف از مداخله در سیاستهای انتخاباتی و حزبی یکدیگر پافشاری کند. نتانیاهو بارها برای پیشبرد دستور کار خود به سیاست داخلی آمریکا وارد شده است—از جمله با نزدیک به تأیید نامزد جمهوریخواهان، میت رامنی، در انتخابات ۲۰۱۲، و سخنرانی در نشست مشترک کنگره در سال ۲۰۱۵ به دعوت جمهوریخواهان برای تخطئه توافق هستهای ایران. دولتهای آمریکا نیز—هرچند کمتر—در سیاست اسرائیل دخالت کردهاند؛ شاخصترین نمونه، تلاش دولت کلینتون برای تقویت رقیب نتانیاهو، شیمون پرز، در انتخابات ۱۹۹۶ با دعوت او به کاخ سفید اندکی پیش از رأیگیری بود.
مسأله صرفاً ابراز نظر یک دولت درباره اقدامات دولت دیگر یا دیدار با سیاستمداران و مقامات اپوزیسیون نیست؛ مشکل، انجام این کار با نیت تقویت یک حزب مشخص است. هیچ دولت آمریکایی چنین مداخله آشکاری را از سوی هیچ شریک دیگری تحمل نمیکند. این رفتار با روح همکاری میان متحدان ناسازگار است و در مورد رابطه آمریکا و اسرائیل به هر دو کشور آسیب زده است. جانبداری علنی نتانیاهو از جمهوریخواهان نهتنها به او امکان داده سیاستهایی را که اکثریت آمریکاییها از آنها حمایت میکنند تضعیف کند، بلکه به کاهش حمایت دموکراتها از اسرائیل نیز انجامیده است. یک رابطه دیپلماتیک عادیتر نمیتواند با ایفای نقشِ کنشگر حزبی از سوی یکی از طرفین پیش برود.
عمل به گفتار
عادیسازی رابطه آمریکا–اسرائیل نه همکاری ارزشمند دو کشور در حوزههای اطلاعاتی، فناوری و تجارت را مختل میکند و نه سیاستمداران فلسطینی را از مسئولیت اصلاح تشکیلات خودگردان فلسطین یا حماس را از مسئولیت جنایات هولناک ۷ اکتبر—که به جنگ غزه انجامید—مبرّا میسازد. اما این مسیر، راه را برای پیامدهای سیاستی بهتر هموار میکند.
نخست، ایالات متحده در موقعیت قویتری قرار میگیرد تا از الحاق کرانه باختری توسط اسرائیل جلوگیری کند؛ اقدامی که با منافع آمریکا و حقوق فلسطینیان ناسازگار است. گفتوگویی پیشدستانه باید تعریف آمریکا از «الحاق» را روشن کند و واکنش واشنگتن را در صورت اقدام اسرائیل مشخص سازد. تفاهمی مشترک مبنی بر اینکه واشنگتن گزینههای سیاستی قویتر—مانند توبیخ علنی یا کسر از حساب کمک نظامی اسرائیل—را بهطور جدی بررسی خواهد کرد، میتواند به بازدارندگی الحاق کمک کند. در عین حال، تعلیق کمک نظامی به یگانهای ارتش اسرائیل که در ساخت شهرکهای کرانه باختری نقش دارند، تعهد آمریکا به اجرای حقوق بینالملل—که اسکان جمعیت غیرنظامی یک دولت در سرزمین اشغالی را ممنوع میکند—را نشان خواهد داد. با فرض ثبات سایر عوامل، عادیتر شدن رابطه آمریکا و اسرائیل هزینههای الحاق کرانه باختری را افزایش میدهد و احتمالِ برداشتن آن گام را کاهش میدهد.
رابطهای عادیتر همچنین میتواند امکان تلاشی مشترک و پایدارتر برای جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هستهای را فراهم کند. اگر واشنگتن بتواند موافقت اسرائیل را برای خودداری از برخی انواع اقدام نظامی جلب کند—در برابر تعهد به پیوستن به اسرائیل در پاسخ نظامی در صورت عبور ایران از آستانهای مورد توافق—ازسرگیری مذاکرات هستهای با ایران ممکن خواهد شد. شرطیسازی میتواند در این سیاست نقشی سازنده ایفا کند: واشنگتن میتواند در صورت حمله اسرائیل بدون تأیید آمریکا، فروش سلاح را تعلیق کند، یا در صورت بازسازی برنامه هستهای یا موشکی ایران، کمکهای پدافند موشکی بیشتری به اسرائیل اختصاص دهد. حتی ممکن است اگر اسرائیل از مداخله در مناظرات سیاسی آمریکا درباره ایران خودداری کند، ایجاد حمایت دوحزبی برای اقدام قاطع علیه ایران آسانتر شود.
دههها حمایت بیقیدوشرط آمریکا از اسرائیل، بهجای پیشبرد، صلح و ثبات در خاورمیانه را تضعیف کرده است. فلسطینیان قربانیان اصلی این ناکامیها بودهاند، اما ایالات متحده و اسرائیل نیز هزینه پرداختهاند. و تا زمانی که مشکل بنیادی رابطه دوجانبه اصلاح نشود، این هزینهها تنها افزایش خواهد یافت. اگر قرار است این رابطه دوام بیاورد، هر دو طرف باید خود را تطبیق دهند و از همکاری استثنایی اما خودویرانگر به رابطهای عادیتر گذار کنند که همچنان بتواند پایههای یک اتحاد را شکل دهد.
تا زمانی که ترامپ در دفتر بیضی است و نتانیاهو و ائتلاف افراطیاش سکان این رابطه را در دست دارند، بعید است واشنگتن بهطور کامل به یک رویکرد جدید، منسجم و نهادینه متعهد شود. بااینهمه، برای آغاز بازاندیشی درباره آنچه خطا رفته و چگونگی اصلاح آن، هنوز دیر نشده است. اگر فرصت بعدی برای بازتنظیم این رابطه که هرچه آسیبپذیرتر میشود از دست برود، پیامدهای آن به زیان آمریکاییها، اسرائیلیها و فلسطینیها خواهد بود.