تشییع تو عین مراسم تاسوعا بود؛ مراسمی غرق عزا با دسته های متعدد سنج و طبل و با پرده ها و علامات محلات عزادار شهر. رشید ای فرزند ایران! تو یک ایرانی تمام عیاری که حفظ تمامیت ارضی برایت خط قرمز و همه چیز بود.
غلامعلی رشید!
آقا رشید من!
ساعاتی است از دفن پیکر مجروحت در امامزاده سید محمد موسی بن جعفر(ع) که نزد ما دزفولیها به «سبزقبا» مشهور است، به خانه برگشته ام.
تشییع تو عین مراسم تاسوعا بود؛ مراسمی غرق عزا با دسته های متعدد سنج و طبل و با پرده ها و علامات محلات عزادار شهر.
کمتر کسی در تشییع تو بی کار بود و سینه نمی زد یا اشک نمی ریخت. در هوای بالای ۵۲ درجه در شمالی ترین شهر خوزستان عین تاسوعا از مردم با آب خنک و شربت زعفران و آب لیمو و آب پاش های خنک کننده پذیرایی شد.
عین تاسوعا اقوام ساکن و جوار در دزفول از لرهای غیور و مهربان بختیاری تا عربهای عزیز و کریم آمده بودند تا بگویند اگرچه تو فرزند رشید دزفولی اما تو را از خود می دانند، و تو برادر و هم دین و هموطن آنهایی.
رشید ای فرزند ایران! تو یک ایرانی تمام عیاری که حفظ تمامیت ارضی برایت خط قرمز و همه چیز بود.
حرف دیشب آیت الله عابدی نجف آبادی که از ابتدای جنگ تو را شناخت و با تو مرتبط بود، خیلی به دلم نشست؛ وقتی گفت: تو ای رشید! نه به گردن ایرانی ها، بلکه به گردن عالم اسلام و مسلمانان منطقه هم حقی ستودنی و ناگفته داری.
آقای عابدی از کثرت مطالعه و کتاب خوانی ات حرف های اعجاب آوری زد که بعدها فکر کردم شاید بوی مبالغه بدهد؛ از اینکه در تاریخ اسلام و معاصر صاحب رأی بوده ای و از تو شنیده بعضی کتابهای مهم فلسفی را که -به قول او- جز اهل فن نام آنها را نمی شنوند، چهار بار خوانده ای!
پریروز از مهندس غلامرضا فروزش وزیر اسبق جهاد سازندگی که به قول خودش من و او رابطه نزدیک فامیلی و همخونی داریم، در تماسی دو ساعته و بی تکرار شنیدم در مذاکرات قطع نامه ۵۹۸ و آتش بس با عراق در سفر هیات ایرانی به سازمان ملل و نیویورک یک پای ثابت مذاکرات با عراق بوده ای تا مبادا یک وجب از خاک میهن عزیزت ایران در مذاکرات به حساب عراقی ها نوشته بشود؛ و نشد.
حاج غلامعلی!
تردید ندارم اگر لبنانی ها و فلسطینی ها می توانستند، اکنون در مراسمت حاضر بودند؛ چون به آنها هم بسیار خدمات ناگفته داشته ای.
فدای گمنامی ات که صداوسیمای به درد نخور ایران در این سی و چندسال کمتر از انگشتان دست از تو صدا و تصویر و خبر پخش کرده است.
برخی از این ناشناختگی کارخودت بود که نخواستی نام دار باشی و خدا امروز منتشرت کرد.
خدای جبار یعنی «بسیار جبران کننده»، امروز برایت جبران کرد و چه جبرانی هم کرد!
این همه حضور بندگان خدایی که قلبشان دست خداست که مقلب القلوب است، به نظرم پرداخت بها و اجر و قیمت اخلاص تو بود که خدا پرداخت.
بی حساب شدید؟ نه .خدا می داند با تو بنده مخلصش چه کند.
شنیدم به این دلیل به همسر صبورت گفتی در سبز قبا دفنت کنند و نخواستی در جمع دوستان شهیدت دفن شوی که مبادا بر سر قبرت سنگ اضافه ای گذاشته شود و بارگاهی به پاشود و...
خدای من اینجا هم پرهیز از دیده شدن و بی نامی؟!
رشید است دیگر!
و ما ادریک ما الرشید!
البته بعضی که تو را قهرمان ملی می دانند -ودرست هم هست - این وصیت تو را نپسندیدند؛ به من هم این گله را گفتند که گفتم وصیت است دیگر و نمی شود نادیده گرفت.
این همه اخلاص آخر؟! مگرمی شود؟ بله و شد.
رشیدجان
چه کردی با نفست که هی مدام خودش را به در و دیوار وجودت می زد که جلوه نمایی هر چند به حق کند و توهر بار چنان سرکوبش می کردی که از جا بلند نشود؟
دیشب شنیدم راه اندازی و تأسیس بعضی از سامانه موشکی و.. کار تو و با حمایت تو بود؛ از طراحی تاپرداخت هزینه ها...اما تا کار به افتتاح کشید، خودت را کنار کشیدی و دیگران را جلو انداختی و خود در حاشیه ماندی.
خدا برای همین بود که به قلب های مردم شهرت دستور داد در تشییع با شکوه و تاریخی و قطعا بی تکرارت برایت سنگ تمام بگذارند. دزفول برای تو سنگ تمام گذاشت.
به نظرم امسال شهر ما دو مراسم تاسوعا دارد؛ تاسوعای اول به لحاظ شکوه و گستره خیل سیاه پوشان چیزی کمتر از روز تاسوعای حسینی نداشت.
من اکنون ۶۹ ساله به چشمم چنین جمعیت یکپارچه پیراهن سیه بر تنی را جز در تاسوعا و عاشورای حسینی کم نظیر، بلکه بی نظیر دزفول رشیدپرور یکجا ندیده ام.
اخلاص تو این همه آدم را به میدان حاج مرادی و خیابان امام جنوبی تا شمالی تا حرم آقا سبزقبا کشاند.
به چشم خود دیدم امروز تا جایی که چشم کار می کرد، جمعیت بسیاری که اغلبشان نه تو رادیده بودند و نه از تو چیزی جز اینکه همشهری شان هستی می دانستند، به نشانه تکریم و تجلیل از بیش از پنجاه و پنج سال جهاد و مبارزه و تلاش بی توقع اجر و مزد و تنها برای سربلندی و اعتلای ایران و اسلام آمده بودند برای بدرقه ات در سفر آخرت.
بگذار مثل همیشه با لهجه شیرین وتاریخی دزفول با توسخن بگویم وتو را خطاب کنم:
«آ غلومعلی!
تشییع تو غبطه آور بود!»
فرماندار خوب دزفول جناب خردمند عزیز در تدبیری به جا و درخور، شهر را برای بدرقه ات تعطیل کرد و خود ریاست ستاد مراسم را برعهده گرفت و به خوبی کار را پیش برد.
مقامات محلی هرچه ازدستشان برآمد برایت کردند و می کنند.
پس از نماز به معاون شهردار که خودش را به من معرفی کرد، گفتم اقلا دو جای مهم را به نام آغلامعلی بکنید که گفت قصد دارند فرودگاه دزفول و جاده ساحلی را به نامت کنند. مبارکت باشد، هر چند چیزی نیست.
به جز مقامات استان، دوستان دوران جنگ تو از تهران با آن همه راه با اتوبوس آمده بودند: سرداران سعیدصادقی، جعفراسدی، اصغر کاظمی و حسن دانایی فر و جزایری و دهها تن دیگر که لابد بودند و من ندیدم.
آنها هم لابد از تشبیع باشکوهت انگشت به دهان مانده بودند.
به گمانم طول جمعیت در تشییع استثنایی ات حدود دو کیلومتر بود. در این هوای گرم که هرچه آب خنک می خوردیم، تشنگی بازمی گشت.
از اهواز هم آیات موسوی جزایری و کعبی و حسن زاده و استاندار جناب موالی زاده و از بعضی شهرها مثل بهبهان دکتر شجاع پوریان نماینده دو دور مجلس با طی چهار و نیم ساعت مسافت به تشییع تو آمدند تا گواهی دهند تو زین پس شهید عصرها هستی و در دل همه جاداری و قدردان زحماتت هستند.
پس از دفن تو سردار حسن دانایی فر و من همدیگر را بغل کرده و سخت گریستیم. حسن آرام که شد گفت سال ۵۹ اولین بار با تو در گلف آشنا شد؛ مقر منتظران شهادت و اتاق جنگ سال های اول جنگ. می گفت با حسن و محمدباقری حلقه چهارنفری را تشکیل دادید؛ بعد رفت و بالای قبر تازه ات جعفر اسدی را بغل کرد و سخت گریستند.
لابد خیلی ها مثل آقا محسن رضایی و شمخانی و صفوی و... هم خواستند بیایند، اما نتوانستند.
هر چند متأسفانه به دلیل نارسایی سیستم صوتی مراسم جز چند تکبیر صدای آیت الله موسوی جزایری به گوش نیامد، اما سکوتی پر هیبت مراسم نماز را فرا گرفته بود.
مراسم را که دیدم با خودم گفتم چه توفیقی الهی دارد این رشید که اینهمه آدم از دور و نزدیک آمده اند تا بگویند و شهادت دهند خدایا! رشید آدم خوبی بود و خدا مگر جز این شهادت را می خواهد؟!
از من تنها کاری که جز آن دل نوشته در روز شهادتت برایت نوشتم، امروز برآمد این بود که پرچم متبرک گنبد امام حسین(ع) و سایر حرم های معصومین که برادرم حاج ایاد حلمی زاده از بروبچه های قدیم شادگانی سپاه خرمشهر برایم از عراق فرستاده بود و برای قبرم - که نمیدانم در کجاست و خدا کند در نجف باشد - نگه داشته بودم به تو تقدیم کنم که پس از اینکه در خانه ابدی ات آرام گرفتی، کفن دوم و روپوش پیکر تو شد.
پس از ناهار برای تسکین برادرت محمدعلی که بزرگوارانه آمد تا بابت اهدای پرچم گنبد امام حسین(ع) به تو از من تشکر کند و مرا شرمنده کرد، گفتم هرچند داغ برادری مثل آقاغلامعلی سنگین است، اما آنچه اندکی موجب تسکین است، این است که آقا غلامعلی خوب ماند و خوب هم رفت و مگر می شود بهتر از این بود و رفت؟!به گمانم نمی شود. به قول حاج قاسم باید شهید بود قبل ازاینکه شهیدبشوی و تواینگونه بودی.
به کسی گفتم شوخی نیست کسی از سال پنجاه و هشت تا دو هفته قبل پوتین ها و لباس سپاهی اش را از تن درنیاورد. این همه کارایی و ثمردهی در عمری ۷۲ ساله بهت آور و غبطه آور است. نیست؟!
دزفول بزرگ است و بزرگ پرور. الان هم فرزندان بزرگ و خدومی دارد که مردم شهر از داشتن آنها به خود می بالند، اما بی شک نمی توان از این پس تا دهه های بعد تشییعی اینچنین با عظمت را برای دیگری شاهد بود. به قول امام -که رحمت خدا بر او باد- دلها دست خداست و او بود که برای تو دل همه را منقلب کرد و از خانه به در آورد و به گرد تابوت نه چندان سنگین و پیکر تو که وقتی از تابوت درآوردیم و بوسیدیم و به درون قبر دادیم کشاند.
ما اکنون بی رشیدیم و خوشا به حال کسانی که اکنون شمع محفلشان شده ای؛ از بقایی و باقری ها و همت و خرازی و احمد کاظمی تا زین الدین ها و سلیمانی و....
بگویم دزفول دیگر بی تو برای من و لابد بعضی کسانی که واقعا دوستت داشتند و دارند و خواهند داشت، دزفول نیست بی جا نگفته ام.
آقا غلامعلی!
برادر و رفیق چهل وچندساله ام!
سلام همیشه من و ما به تو و فرزند پاکت باد!
خوشا و خوشا و خوشا به حالت!
همین!
داغدارت
غلامعلی رجائی
دزفول نهم تیرماه۱۴۰۴