یادداشت پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران -تهران

یادداشت؛

به وقت امریکا

اکنون، زمانِ طرح این پرسش لکانی است: امریکا، واقعا از ایران چه می‌خواهد، و ایران، واقعا از امریکا چه می‌تواند بخواهد؟ بی‌تردید، آن‌چه امریکا از ایران می‌خواهد، نوعی یکی‌شدن نمادین یا ادغام حذفی (طرد از رهگذر نوعی دربرگرفتگی) یا حذف ادغامی (دربرگرفتن از رهگذر قسمی طرد) در نظم نمادین دیگری بزرگ (پدر) جهانی است. امریکا، اگرچه ایران را اهلی و رام و اخته می‌خواهد، اما توامان آن‌را یک تهدید منطقه‌ای و دگر رادیکال نمایشی اعراب می‌خواهد تا در پرتو آن بتواند اهداف و منافع خاورمیانه‌ای خود را متحقق سازد. ایران اما، جز گشایشی نسبی در آن‌چه از آن دریغ شده (توسط تحریم‌ها) چه می‌تواند بخواهد؟...

محمدرضا تاجیک استاد علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی در یادداشتی برای جماران نوشت:

 

یک

شاید فیلم «ماجرا»ی آنتونیونی را دیده باشید، یا دربارۀ آن، چیزی خوانده/شنیده باشید. این فیلم، در جزیره‌ای اتفاق می‌افتد که در آن «آنا» به‌نحوی رازآلود گم می‌شود. جست‌وجوی شخصیت‌ها در جزیره، استیصال آن‌ها را در زمان و مکان نشان می‌دهد، اما این استیصال، فقط استیصالی «در» زمان و مکان نیست، بلکه در ضمن، استیصالی «به‌دست» زمان و مکان است. این فیلم، با نحوۀ خاص روایت‌اش، موجب می‌شود تا فشار و سنگینی زمان‌ و مکان‌ محض را روی بدن‌ها و سوژه‌ها تجربه کنیم، تجربه‌ای عذاب‌آور و تاب‌نیاوردنی. زمان و مکانی که، به قول همیش فورد، بدن‌ها و سوژه‌ها را از درون حفر می‌کند. در ماجرا، هر لحظۀ غیرقابل‌پیش‌بینی‌ای که می‌گذرد، نشانه‌ای است تلویحی از محتمل‌ترشدن مرگ گمشده. و لذا بدن‌ها هر لحظه را در سنگین‌ترین و غلیظ‌ترین شکل‌اش تجربه می‌کنند، چراکه این گذار، با خود نشانه‌ای عذاب‌آور از مرگ را حمل می‌کند. در چنین موقعیتی، شخصیت‌های فیلم، از یک‌سو، از گذر زمان وحشت دارند، چون نشانۀ مرگ «آنا»ست، اما از سوی دیگر، از نگذشتن زمان هم وحشت دارند، چرا که گذر زمان عموماً التیام‌بخش است؛  وقتی زمان به‌طرز بی‌رحمانه‌ای نمی‌گذرد، آن‌ها را از درون خالی می‌کند. پس، بدین‌ترتیب، آن‌ها از گذشتن و نگذشتن زمان وحشت دارند، از گذشتن‌اش که مرگی را قطعی می‌کند، و از نگذشتن‌اش که زخمی را تازه‌ نگاه می‌دارد. به همین خاطر، مسئله این بدن‌ها و سرگیجۀ بنیادی‌شان رویارویی مستقیم‌ با زمان‌مندیِ زمان است. این تجربۀ ترسناک، موجب می‌شود آن‌ها سرمایه‌گذاری عاطفی و اروتیکی به یکدیگر پیدا کنند، تا به‌نحوی این فشار زمان را پس بزنند، اما این خود، اوضاع را بغرنج‌تر می‌کند. پس از شکل‌گیری کشش عاشقانۀ جدید، گذر زمان و محتمل‌ترشدن مرگ آنا، با ملغمه‌ای از سرکوب و احساس گناه آمیخته می‌شود. تا پیش از این، سوژه‌ها هر لحظه آرزو می‌کردند که آنا پیدا شود؛ اما بعد از شکل‌گیری این عشق، از یک‌سو، هم‎چنان از پیدانشدن او وحشت دارند که مساوی است با مرگ او، و از سوی دیگر، از پیداشدن‌اش هم وحشت دارند، چون معادل خواهد بود با برملاشدن ترسناک‌ترِ خیانت‌شان به آنا. بدین‌ترتیب، آن‌ها هم از پیداشدن و هم از پیدانشدن آنا مرعوب‌اند. هم میل دارند زمان دیر بگذرد یا بایستد (تا نشانه‌ای از مرگ آنا نباشد) اما زمانی‌که نمی‌گذرد آن‌ها را از درون تهی خواهد کرد؛ و هم میل دارند زمان سریع بگذرد (آنا پیدا نشود و خیانت‌شان پنهان بماند)، اما این میل هم، به‌غایت اضطراب‌آور است، چرا که میلی است سرکوب‌شده به مرگ آنا. باز این زمان و دیرند است که سوژه‌ها را مرعوب و متزلزل می‌کند. (هَمیش فورد، فیلم «ماجرا»ی آنتونیونی و مفهوم «زمان-تصویر» نزد دلوز، ترجمۀ حامد موحدی، سایت دموکراسی رادیکال) 

دو

ماجرای ایران و امریکا اما، به‌رغم همپوشانی داستانی، پردۀ دیگری را به‌نمایش می‌گذارد: پیداشدن امریکا. اکنون، ایران با سه زمان مواجه است: نخست، زمان دهشتناک پیداشدن امریکا، دوم، زمان در گذر در فرایند مذاکرات، سوم، زمان مواجهه با تمام زمان‌هایی که در گم‌شدن امریکا، ایران دست‌اندکار پیکرتراشی هویتی و حیثتی خویش در انکار و نفی امریکا در ساحت ذهنی، روانی، احساسی و اعتقادی سوژۀ وفادار (داخلی و خارجی) خود بوده است. زمان نخست، از آن‌رو، دهشتناک است که زمان مواجهه با شیطان بزرگی است که شیاطین دیگر، همه در مقابل‌اش کله بنهاده‌اند.... شیطانی بس نیرنگ‌باز که خون جوانان ایران‌زمین می‌چکد از چنگ او.... شیطانی که با تمامی هیولاوشی، هیچ غلطی نمی‌تواند بکند. این زمان، هم‌چنین از آن‌رو دهشتناک است که زمان بهت و حیرانی و سرگردانی، در عین حال، زمان مواجهه از نوع دیگر، و نیز، زمان تصمیم و تدبیر رادیکال (هویت‌برانداز/‌ساز) است. این زمان، از یک منظر، زمان استیصال و تعلیق هم هست: زمانی که از اراده معطوف به تدبیر می‌گریزد و نوعی تقدیر را بر جبین دارد. زمان دوم، هم‌چون زمان دوم فیلم آنتونیونی، زمان در حال سپری‌شدن در فرایند مذاکراه است که اندکی از سنگینی غیرقابل تحمل زمان اول می‌کاهد و مواجهه دو خصم دیرین را در گذر خود، عادی‌سازی و قابل تحمل می‌کند. این زمان، زمان دوپهلویی است: از یک‌سو، ممکن است ره به گذشته ببرد، و از سوی دیگر، ممکن است آغاز آینده‌ای متفاوت باشد. زمان سوم اما، زمانی دهشتناک‌تر از زمان نخست است، زیرا لحظۀ مواجهه با خویشتن انقلابی و پساانقلابی و ایدئولوژیک خود، از یک‌سو، و مواجهه با سوژۀ وفاداری است که دیرزمانی وفاداری خویش را در رابطه‌ای ستیهنده (عدوی و انکار) استکبار جهانی‌، تولید و بازتولید ‌کرده است. در این زمانِ میان زمان‌ها (گذشته و حال و آینده)، اصحاب تدبیر ایرانی، باید به خویش و پیروان خویش، از چرایی آن‌چه به‌نام انقلاب گذشت و می‌گذرد و قرار است بگذرد، بگویند، و بگویند راز آن گم‌شدن و این پیداشدن را، و فسون و فسانۀ همۀ آن لحظات اروتیک و عاشقانه با مردمان (جامعۀ معتقدین) را، و بگوید، آن شیطان بزرگ گم‌شده، از چه رو و به چه سبب، دفعتا، در نزدیک‌گاه دیدۀ مردمان پیدا شده است، و از چه رو، برخی از میراث‌خواران انقلاب را چنین از خویش ربوده‌ست، و دل تشنۀ بعضی دیگر را چنان فریفته‌ست؟ 

سه

اکنون، زمانِ طرح این پرسش لکانی است: امریکا، واقعا از ایران چه می‌خواهد، و ایران، واقعا از امریکا چه می‌تواند بخواهد؟ بی‌تردید، آن‌چه امریکا از ایران می‌خواهد، نوعی یکی‌شدن نمادین یا ادغام حذفی (طرد از رهگذر نوعی دربرگرفتگی) یا حذف ادغامی (دربرگرفتن از رهگذر قسمی طرد) در نظم نمادین دیگری بزرگ (پدر) جهانی است. امریکا، اگرچه ایران را اهلی و رام و اخته می‌خواهد، اما توامان آن‌را یک تهدید منطقه‌ای و دگر رادیکال نمایشی اعراب می‌خواهد تا در پرتو آن بتواند اهداف و منافع خاورمیانه‌ای خود را متحقق سازد. ایران اما، جز گشایشی نسبی در آن‌چه از آن دریغ شده (توسط تحریم‌ها) چه می‌تواند بخواهد؟... امریکای اهلی و اخته، یا امریکای کمتر-شیطان بزرگ، یا امریکای دوست و شریک اقتصادی، یا امریکایی که کماکان، ز خیر او امید نیست، تنها باید از شر آن در امان بود؟ در تقاطع این دو «خواست» و «اراده»، ما با زمان چهارمی مواجه‌ایم، که از یک منظر، می‌توان آن‌را «وقتِ امریکا» نیز نامید. در این وقت و وقفه، پرترۀ متفاوتی از امریکا در حال نقاشی است که چون به پایان رسد، ممکن است همگان را با شگفتی و حیرانی مواجه نماید. این وقت، وقتِ ایران نیز هست: زیرا ایران در همان حال که دست‌اندرکار نقاشی پرترۀ امریکا است، پرترۀ خویش را نیز، نقاشی می‌کند. نمی‌دانم این پرتره، دقیقا کدام صورت و سیرت از ایرانِ فردا را به نمایش خواهد گذاشت، اما می‌دانم این پرتره نمی‌تواند پرترۀ ایرانِ انقلابی چهار دهۀ قبل باشد. 

چهار

شرایط سخت و سنگینی است، و ره تاریک و باریک و لغران است، و هیچ تصمیم‌ و تدبیر جز بر لبۀ آتشفشان و پرتگاه نتوان کرد. این تصمیم و تدبیر اما، از طاقت اهل تصمیم و تدبیر امروز بسی فراتر است و نیازمند ورود بزرگان اهل اندیشۀ انتقادی به این عرصه است. اما روزنه‌ای گشوده نیست و کسی را تمنای بنمودن راهی نیست. سرهای اهل قدرت در گریبان است، و نگه‌شان جز پیش پا را دید نتواند. کسی سر بر نیارد کرد دیدن یاران ایران را. اگر دست یاری سوی آنان یازی، به اکراه آورند دست طلب بیرون. قدرت، جز آن صدا که در همه حال گویدش «دمت گرم و سرت خوش باد» نمی‌شنود. هر صدای نقدآلود که از گرمگاه یاری می‌آید بیرون، چون ابر تاریک و نغمۀ ناجور و دشنام پست آفرینش جلوه می‌کند. اما وقت تنگ است و ره ناهموار و زیرش دام‌ها. وقت فصل و فاصله و قهر و انفعال نیست. دیگربار، و باز دیگربار، به اهالی اقلیم قدرت و سیاست می‌گوییم: بگشایید در، بسیاری به یاری‌تان آمده‌اند. آمده‌اند تا بگویند، اگرچه وقت بی‌وقت است و شب تدبیر فرارسیده است، اما هنوز هم سوی آن تدبیر که بنمایدمان راه از چاه، راهی هست. کافی‌ست قایقی بسازید و دور شوید از دریای هول و هایلی که در آن گرفتار آمده‌اید. کافی‌ست یک رگ‌تان هوشیار شود و بپذیرید وقتِ فرزانگان است: آنان که وارثان آب و خرد و روشنی‌اند، و می‌توانند پنجره‌های تدبیر را رو به تجلی بگشایند.

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
2 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.