چهلمین سالگرد دفاع مقدس؛

روایت متفاوت صیاد شیرازی از عملیات فتح المبین و گره ای که به دست امام باز شد!

فرماندهان ارتش و سپاه در قرارگاه عملیاتی کربلا خود را برای عملیات فتح المبین آماده می کردند که دشمن پیش دستی کرده و از چند محور به آنها حمله کرد. کار به هم گره خورد و چاره کار به دست امام بود. شهید صیاد شیرازی حکایتی متفاوت از این ماجرا دارد.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس: شهید علی صیاد شیرازی که سال های متمادی از عمرش را در راه خدا به مجاهده گذراند و در آن مقطع فرمانده نیروی زمینی ارتش بود، در خاطرات خود به راهنمایی های امام و هدایت های ایشان در عملیات فتح المبین پرداخته و اینگونه گفته است:

 

 بعد از نصرت و پیروزی که خداوند متعال در نبرد طریق القدس نصیب‌‎ ‎‌رزمندگان اسلام کرد، نبرد سراسر معنویت بعدی، نبرد فتح المبین بود.‌‎ ‎‌خاطره ای از امام بزرگوارمان دارم که بیانگر آن است که در این نبرد چقدر‌‎ ‎روحیه، تفکر و راهنمایی و هدایت آن بزرگوار نقش سرنوشت ساز و‌‎ ‎‌تعیین کننده ای برای رزم ما داشت. ‌

‌‌ 

با تلاش حدوداً سه ماهه، برنامه این نبرد را طرح ریزی کرده و نیروهایمان‌‎ ‎‌را از ابعاد مختلف مجهز کردیم. بعد از آموزش و سازماندهی، آنها را در‌‎ ‎‌چهار محور عین خوش، پل نادری دزفول، شوش و رقابیه متمرکز کرده‌‎ ‎‌بودیم. برای اینکه ترکیب مقدس ارتش و سپاه در قرارگاه کربلا به یک طرح‌‎ ‎‌واحد عملیاتی برسند، چقدر بحث و گفتگو صورت گرفت، خود بحث‌‎ ‎‌جداگانه ای را می طلبد. برای اجرای عملیات موضوعی برای ما ایجاد نگرانی‌‎ ‎‌کرده بود و آن وضعیت ماه در آسمان بود که ما بایستی در شبهای مهتابی‌‎ ‎‌عمل می کردیم که این مهتاب اواسط شب از نور کمی برخوردار باشد و اواخر‌‎ ‎‌شب تقریباً غروب کند. اسفند ماه بود و طبق محاسباتی که داشتیم، این شرایط‌‎ ‎‌در هفده ـ هجده فروردین ماه فراهم می شد. گرم این محاسبات بودیم که‌‎ ‎‌دشمن پیشدستی کرد و قبل از اینکه ما به او حمله کنیم زودتر به ما حمله کرد.‌‎ ‎‌

 

دشمن از محور تپه های رادار یا تپه های ابوصلیبی خات حمله کرد و با فشار‌‎ ‎‌آتش زیاد، قصد داشت قرارگاه فجر (یکی از قرارگاههای چهارگانه ما در‌‎ ‎‌عملیات فتح المبین) را با رزمندگانش از ارتش و سپاه توی رودخانۀ کرخه‌‎ ‎‌بریزد. فشار آتش زیاد بود و ما برای مقابله با آتش، مهمات کافی نداشتیم.‌‎ ‎‌خلاصه عرصه بر رزمندگان تنگ می شد. تا آمدیم این خطر را دفع کنیم، خطر‌‎ ‎‌دوم پیش آمد، آن هم در محور رقابیه. دشمن آنجا ضمن ریختن آتش‌‎ ‎‌سنگین پیشروی هم کرد و حدود دو کیلومتر وضعیت خودش را تغییر داد و‌‎ ‎‌جلوتر آمد. بنابراین ما از آن طرح چهار محوری که داشتیم، دو محورش‌‎ ‎‌تقریباً خنثی شده بود و حوادث غیر مترقبه برای ما پیش آورد و باعث ناقص‌‎ ‎شدن طرحمان شد. دیگر آن طرح کاملی که داشتیم وجود نداشت.

 

فشار‌‎ ‎‌آن قدر زیاد شد که در قرارگاه عملیاتی کربلا برادران ارتش و سپاه به این‌‎ ‎‌نتیجه رسیدند که ما در این شرایط سخت، در این تنگنایی که واقعاً نمی دانیم‌‎ ‎‌چه باید بکنیم؛ برویم از فرمانده معظم خودمان کسب تکلیف کنیم، که چکار‌‎ ‎‌باید کرد؟ حتی اگر قرار باشد عملیات هم صورت بگیرد، بهتر است از ایشان‌‎ ‎‌بخواهیم که استخاره هم بکنند که آیا عملیات بکنیم یا خیر؟ با آن وضعیت‌‎ ‎‌طرح ناقص و آن شرایط پیچیده، یا بایستی فرمانده محترم کل سپاه می رفت یا‌‎ ‎‌خود بنده که آن موقع مسئول نیروی زمینی ارتش بودم و نمی شد هر دو‌‎ ‎‌نفرمان با هم برویم. باید یکی از ما در جبهه می ماندیم و اوضاع جبهه را کنترل‌‎ ‎‌می کردیم. قرار بر این شد که آقای محسن رضایی خدمت حضرت امام رفته و‌‎ ‎‌از ایشان کسب تکلیف کنند. برای اجرای این تصمیم، مساله زمان بسیار حائز‌‎ ‎‌اهمیت بود و رفت و برگشت از منطقه دزفول تا تهران به وسیله ماشین و وقتی‌‎ ‎‌که صرف آن می شد، به هیچ وجه به صلاح نبود. مانده بودیم که چکار بکنیم. ‌

 

سرهنگ خلبانی از افسران بسیار شجاع نیروی هوایی در قرارگاه مسئولیت‌‎ ‎‌رابط نیروی هوایی را داشت ـ شهید حق شناس ـ ایشان مذاکرات ما را شنید و‌‎ ‎‌متوجه شد که چنین مشکلی داریم. گفت: اگر مایل باشید من به مسئولیت شما،‌‎ ‎‌با هواپیمای اف 5 شکاری دو کابینه یک نفر از شما را ظرف بیست دقیقه به‌‎ ‎‌تهران می برم و بیست دقیقه هم برمی گردانم. منتهی چون تا حالا چنین کاری‌‎ ‎‌صورت نگرفته، مسئولیتش به عهده من نیست. باید خودتان مسئولیتش را قبول‌‎ ‎‌کنید. ‌

‌‌

 برادرمان آقای رضایی پذیرفتند و گفتند: من حاضرم بروم. البته بعداً ما‌‎ ‎‌مطالعه کردیم، متوجه شدیم که واقعاً برای کسی که بخواهد توی هواپیمای‌‎ ‎شکاری، حتی بنشیند، کاری هم نکند بدون استفاده از تجهیزات، چقدر‌‎ ‎‌خطرات وجود دارد. چون با سرعت زیاد می رود حتی احتمال ایست قلبی هم‌‎ ‎‌وجود دارد. ولی به هر حال این خداوند متعال است که روحیه و توکل به‌‎ ‎‌رزمندگان و فرماندهان می دهد و این شجاعت و جسارت را به وجود‌‎ ‎‌می آورد. لذا ما دیدیم خیلی راحت این کار عملی شد. برادرمان آقای‌‎ ‎‌رضایی ظرف بیست دقیقه رفتند به تهران و شاید مثلاً نیم ساعت هم طول‌‎ ‎‌کشید تا جماران رسیدند. ده ـ پانزده دقیقه هم خدمت حضرت امام (ره)‌‎ ‎‌بودند، نیم ساعته برگشتند تا فرودگاه و بیست دقیقه ای هم برگشتند تا دزفول.‌‎

 

 ‎‌حدوداً بعد از دو ساعت، آنچه را که ما می خواستیم انجام شود، صورت‌‎ ‎‌گرفت. حالا طی این مدت چه انجام شد؟ این را از زبان برادرمان آقای رضایی‌‎ ‎‌باید شنید ولی آنچه که من در ذهنم مانده، این است که وقتی ایشان آمد‌‎ ‎‌دیدیم از چهره اش شادابی و نشاط و امیدواری و قوت قلب می بارد. همین‌‎ ‎‌خودش خیلی برای قرارگاه کربلا مهم بود، مطمئن شدیم که ایشان با دست پر‌‎ ‎‌آمده است. گفتیم خوب امام چه فرمودند؟ راهکاری دادند؟ آیا تاکتیک‌‎ ‎‌عملیاتی را به ما نشان دادند؟ گفت: نه، امام خیلی با آرامش، تشریح وضعیت‌‎ ‎‌سخت ما را گوش نمودند و تبسمی کردند و بعد از تبسم یک اطمینان قلبی‌‎ ‎‌دادند و فرمودند: «هیچ نگران نباشید و همچنان هم باید مصمم باشید که‌‎ ‎‌عملیاتتان را انجام بدهید». درخواست کردم استخاره بکنند. گفتند: «استخاره‌‎ ‎‌لازم نیست ولی اگر مایلید که از قرآن هم قوت قلب بگیرید به نیت طلب خیر،‌‎ ‎‌قرآن را باز کنید و خداوند قلبتان را قوی بکند و حتماً موفقید ان شاءاللّه .»‌‎ ‎‌

 

خوب ما باید همانی را که امام تکلیف کرده بودند، اجرا می کردیم. تکلیف‌‎ ‎‌اول ما این بود که عملیات را باید انجام بدهیم. همه یکپارچه مصمم شدیم که‌‎ ‎عملیات انجام شود. کسی را نداشتیم که شک و تردید داشته باشد. این در‌‎ ‎‌حالی بود که می دانستیم طرحمان، طرح ناقصی است. دوم اینکه طلب خیر را‌‎ ‎‌نیت کنیم و قرآن را باز نماییم که این صحنه در تاریخ ثبت شد. قرآن را که باز‌‎ ‎‌کردیم. به لطف خداوند متعال سوره فتح آمد و این برای ما خیلی پر معنا بود‌‎ ‎‌و معلوم بود که خداوند اصلاً می خواهد حداکثر قوت قلب را به ما بدهد.‌‎ ‎‌آیات شریفه سوره فتح را یکی از برادران با صوت خوشی خواندند. برادران‌‎ ‎‌اشک شوق می ریختند. واقعاً صحنه فراموش نشدنی بود، حالت عجیب‌‎ ‎‌خوشی پیدا کرده بودیم. بعد از خواندن این آیات همگی قوی تر، شاداب تر،‌‎ ‎‌مهیاتر برای عملیات آماده شدیم.

 

عملیات را شروع کردیم. بلافاصله، همان‌‎ ‎‌شب اول عملیات رزمندگان ما موفق شدند از ارتفاعات شاوریه، به ستون بیایند‌‎ ‎‌و جاده پل نادری به طرف دهلران را قطع کنند و تپه های علی گره زد را بگیرند.‌‎ ‎‌از آن طرف هم در فاصله حدود شصت کیلومتری، در محور دیگر رزمندگان‌‎ ‎‌آمده و از ارتفاعات عبور کردند و هر چند در طرفین آنها دشمن حضور‌‎ ‎‌داشت، توانستند پادگان و تنگۀ عین خوش را بگیرند و در آنجا مستقر شوند. و‌‎ ‎‌مراحل بعدی عملیات هم بسیار شکوهمند برگزار شد، آن هم با نام مبارک‌‎ ‎‌حضرت زهرا (س).

 

در آن عملیات حدود شانزده هزار نفر اسیر از دشمن‌‎ ‎‌گرفتیم. دو هزار کیلومتر مربع از زمینهای میهن اسلامی آزاد شد و مقادیر‌‎ ‎‌بسیار زیادی غنایم به دست ما افتاد. دشمن منهزم از محور چنانه به تنگۀ بلغازه‌‎ ‎‌و سپس به طرف فکه رفت و ما در ارتفاعات تینه مستقر شدیم و تنگۀ رقابیه،‌‎ ‎‌تنگۀ عین خوش، پادگان عین خوش، همه اینها به دست ما افتاد. آنقدر قوت‌‎ ‎‌قلب برای رزمندگان به وجود آمد که زمینه ساز شگفتی بعدی یعنی عملیات‌‎ ‎‌بیت المقدس و فتح خرمشهر شد. اساس این پیروزی لطف خدا بود، مدد الهی‌‎ ‎‎‌بود، نصرت الهی بود، آنهمه معنویت و روحانیتی که در صحنه نبرد حاکم بود‌‎ ‎‌همه بر مبنای اخلاصی بود که رزمندگان اسلام داشتند و خداوند آنگونه‌‎ ‎‌دستگیری می کرد ولی جایگاه مقام ولایت و مسئولیت سنگین فرمانده کل قوا‌‎ ‎‌اینجا بیشتر برای ما نمودار شد که چگونه جبهه ها را هدایت می کند.‌

 

برشی از کتاب امام و دفاع مقدس؛ ص ۷۱-۷۵؛ چاپ ششم (۱۳۹۴)؛ ناشر: موسسه چاپ و نشر عروج.

دیدگاه تان را بنویسید