روایت دعایی از ماجرای توقیف روزنامه اطلاعات به دستور امام

سال ۶۲ از طرف امام دستور توقیف روزنامه اطلاعات داده شد، برخوردی که نشان دهنده این بود که امام با هیچ کس تعارف ندارد. سید محمود دعایی که از طرف امام سرپرست موسسه اطلاعات شده بود، در خاطرات خود به علت این توقیف و برخورد امام اشاره کرده است. روایت دعایی از این ماجرا خواندنی است.

لینک کوتاه کپی شد

جی پلاس: حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی که سال ها افتخار همراهی امام را در کارنامه مبارزاتی خود ثبت کرده است، پس از انقلاب اسلامی از طرف رهبر انقلاب به سمت سرپرست موسسه اطلاعات منصوب شد. وی در خاطراتش به علت توقیف روزنامه اطلاعات از طرف امام پرداخته است. مرور این خاطره شیرین است:

 

یک روز صبح در سال 62 من در دفتر کارم نشسته بودم و مشغول ‎‌تنظیم تیترهای روزنامه اطلاعات بودم و آن را آماده می‌‌ ‌‌کردم که آقای‎ ‎‌انصاری از جماران زنگ زد و گفت که امام فرمودند تا اطلاع ثانوی‎ ‎‌اطلاعات چاپ نشود. برای من خیلی تکان دهنده بود. روزنامه اطلاعات ‌‎توقیف بشود آن هم با امر قاطع امام خمینی. طبیعتا می‌‌ ‌‌بایست سوء‌‌ ‌‌تفاهمی‌‎ ‎‌پیش آمده باشد که طبعا مساله‌‌ ‌‌ای قابل حل است.‌

 

‌‌موفق به تماس گرفتن با امام نشدم. آزردگی و ناراحتی ایشان در ‌‎حدی بود که مجال نمی‌‌ ‌‌دادند برای توضیح خدمت ایشان برسم. نزد آقای ‌‎خامنه‌‌ ‌‌ای که آن موقع رئیس جمهور و سپس نزد آقای هاشمی که رئیس ‌‎مجلس بودند رسیدم و ماجرا را تعریف کردم. آنها هم از اتفاقی که افتاده‎ ‎‌بود ابراز تاسف کردند و به دلیل اصرار من و لطف و علاقه‌‌ ‌‌ای که به من ‌‎ ‎‌داشتند سعی کردند که تماس بگیرند.‌

 

‌‌افسردگی و آزردگی امام در حدی بود که برای تنبیه کردن من و ‌‎ ‎‌نشان دادن قاطعیت جدی حتی به آنها هم اجازه ندادند که تماس بگیرند. ‌‎‎‌ما ریشه‌‌ ‌‌یابی کردیم و بالاخره معلوم شد که تصادفا آن روز صفحات لایی‎ ‎‌روزنامه در منطقه تجریش و جماران توزیع نشده بود.‌

 

‌‌ماجرا از این قرار بود که روزنامه دو بخش داشت: صفحات رویی و ‌‎ ‎‌صفحات لایی. صفحات لایی از قبل تدارک دیده می‌‌ ‌‌شد یعنی شب چاپ‎ ‎‌می‌‌ ‌‌شد و صبح آماده بود. اما صفحات رویی که هشت صفحه بود و اخبار ‌‎‎‌مهم روز و لحظه‌‌ ‌‌ای را داشت، در روز تنظیم می‌‌ ‌‌شد و در آخرین لحظات ‌‎‎‌یعنی حدود یک یا دوی بعد ازظهر از چاپ بیرون می‌‌ ‌‌آمد.‌

 

‌‌صبح آن روز وقتی ما آمدیم دیدیم در صفحات لایی که روز قبل ‎‌چاپ شده است عبارتی چاپ شده که غلط چاپی زشتی در آن وجود ‌‎دارد. طبیعتا انتشار آن به مصلحت نبود. ما لایی را جمع کردیم. تعداد ‌‎زیادی لایی جمع شد. طبیعتا اینها می‌‌ ‌‌بایست خمیر بشود و لایی دیگر ‌‎ ‎‌چاپ گردد. معمولا برای تسریع در امر توزیع روزنامه، روزنامه فروش‌‌ ‌‌ها‌‎ ‎‌صبح می‌‌ آ‌‌مدند لایی را می‌‌ ‌‌بردند و ظهر هم رویی را، و بعدازظهر هم لایی ‌‎و رویی را با هم تلفیق و توزیع می‌‌ ‌‌کردند.‌

 

‌‌دوستان همت کرده بودند و لایی‌‌ ‌‌ها را از روزنامه فروشی‌‌ ‌‌ها پس ‌‎گرفته بودند تا اصلاح شده‌‌ ‌‌های آن توزیع شود، اما با وجود این که ‌‎ ‎‌لایی‌‌ ‌‌های اصلاح شده حاضر بود، به دلیل حساسیت منطقه تجریش و ‌‎جماران شاید اصلاح شده‌‌ ‌‌ها را به آن ‌‌جا نفرستاده بودند تا نکند یک وقت ‌‎در لایی اصلاح شده هم نسخه‌‌ ای از همان قبلی‌‌ ‌‌ها باشد. یا شاید به دلیل ‌‎شلوغی و آشفتگی آن روز و نیز خلاف روال بودنِ این کار، راننده‌‌ ها‌‎ ‎‌لایی های جدید را به جای لایی های قبلی به این منطقه نبرده بودند. این ‌‎ ‎‌احتمال قوی تر بود و قبلا هم در مواردی این امر برای مناطق دیگری ‌‎اتفاق افتاده بود.‌‌ البته احتمال هم داده می‌‌ ‌‌شد که دستی برای خرابکاری ‌‎‎‌بود تا نگذارد آن روز در آن منطقه، روزنامه اطلاعات به درستی توزیع ‎‌شود.‌

‌‌

ما معمولا برای دفتر امام روزنامه هر روز را با پیک می‌‌ ‌‌فرستادیم. به ‎‌خاطر همین جریانات، آن روز، روزنامه دیر از چاپ بیرون آمد.‌

از همین راوی خاطرات بخوانید:

علت به انحراف کشیده شدن سازمان مجاهدین خلق از زبان دعایی/ نفعی که سازمان از حذف وی می برد

پاسخ به پرسشهایی درباره علت مخالفت امام با سازمان مجاهدین خلق(منافقین)


‌‎‎‌امام هنگام مطالعه دیدند که روزنامه‌‌ ‌‌ها نیامده است. توصیه کردند که ‌‎ ‎‌کسی برود روزنامه را بگیرد و بیاورد. وقتی از بیرون روزنامه را آوردند ‌‎‎‌دیدند که روزنامه فروش فقط صفحه‌‌ های‌‌ رویی روزنامه را داده است. ‌‎‎‌وقتی ما هم روزنامه را فرستادیم امام حساس شدند و این سوال برایشان ‌‎‎‌پیش آمد که چرا روزنامه‌‌ ‌‌ای که لایی ندارد چاپ شده است. یکی از ‌‎ ‎‌مسئولین دفتر را به دنبال روزنامه فرستادند. آن فرد مسئول به تجریش ‌‎ ‎‌آمده بود و دیده بود روزنامه‌‌ ‌‌ها لایی ندارد. از آن طرف به اقدسیه رفته ‎‌بود و دیده بود در آن جا هم لایی ندارد. اما وقتی به پایینهای شهر رسیده ‌‎بود متوجه شد که روزنامه‌‌ ‌‌های اطلاعات با لایی توزیع شده است. امام ‌‎ ‎‌ناراحت شدند و گفتند: چرا این روزنامه با این شکل به دست من ‌‎ ‎‌می‌‌ ‌‌رسد و با روزنامه‌‌ ‌‌هایی که در سطح شهر پخش می‌‌ ‌‌شود فرق دارد.‌

‌‌

تصادفا همان روز در قسمت لایی روزنامه، مطلبی از کتاب مباحث ‌‎ ‎‌اقتصادی استاد مطهری نقل شده بود و امام قبلا دستور داده بودند که در ‌‎ ‎‌این کتاب تجدید نظر شود. چون گفته شده بود که همه مطالبش از خود ‎‌استاد نیست.‌

 

‌‌این مطلب، توسط همکاران روزنامه در سرویس اقتصادی به مناسبت ‌‎سالگرد شهادت مرحوم مطهری چاپ شده بود. تلقی امام این بود که ما‌‎ ‎‌کتابی را که به منظور بررسی تا اطلاع ثانوی ممنوع شده و نمی‌‌ ‌‌بایست ‌‎چاپ شود چاپ کرده‌‌ ‌‌ایم و تازه برای این که امام خمینی از این امر مطلع ‌‎ ‎‌نشود لایی روزنامه را هم به دست ایشان نرسانده‌‌ ‌‌ایم. حتی در منطقه ‌‎ ‎‌وسیع شمیران و تجریش و اقدسیه پخش نکرده‌‌ ‌‌ایم ولی در سطح کشور ‌‎ ‎‌و بین مردم پخش کرده‌‌ ‌‌ایم. امام تعبیر زیبایی کرد و گفت: من لنین نیستم ‌‎‎‌که استالین یک روزنامه مخصوص او چاپ می‌‌ ‌‌کرد و می‌‌ ‌‌گذاشت ‌‎جلویش و در سراسر شوروی روزنامه دیگری را منتشر می‌‌ ‌‌ساخت. یک‎ ‎‌جایی من می‌‌ ‌‌بایست بایستم تا بدانند من بازی نمی‌‌ ‌‌خورم.‌

 

‌‌البته امام با سعه صدری که داشتند وقتی بالاخره ما موفق شدیم نزد ‎‌ایشان توضیح بدهیم، اجازه دادند که روزنامه از توقیف در بیاید. این ‌‎‎‌واقعه تلخ‌‌ ‌‌ترین واقعه دوران خدمت من در روزنامه اطلاعات بود و ‌‎دشمن هم علی‌‌ ‌‌الخصوص در خارج از کشور از این مساله خیلی استفاده ‌‎ ‎‌کرد به طوری که من تصمیم به استعفا گرفتم.‌

 

آیا استعفا دادید؟‌

‌ نه. تصادفا آن ایام مقارن با کشف مبارک و میمون تشکیلات ‌‎‎‌مخفی حزب توده در مسند هدایت توطئه‌‌ های پنهانیِ نظامی و امنیّتی ‌‎ ‎‌علیه نظام جمهوری اسلامی‌‌ و دستگیری کادرها و اعضای آن بود. من ‌‎ ‎‌دیدم اگر در آن زمان از تصدی روزنامه اطلاعات استعفا بدهم برای‎ ‎‌کسانی که شناخت کافی ندارند یا کینه‌‌ ای دارند چنین‌‌ به نظر می آید که ‎‌انگار من هم توده‌‌ ‌‌ای بودم و کنار رفتم و دلیل توقیف روزنامه هم این ‌‎ ‎‌بوده است! البته تحت آن شرایط من واقعا مستأصل مانده بودم. چرا که ‌‎پس از آن جریان و آزرده شدن آن بزرگوار، دیگر صلاح نبود من باشم. ‌‎ ‎‌و از طرف دیگر جا خالی کردن هم به صلاح مبارزین اسلامی نبود. چون ‌‎به توده‌‌ ‌‌ای بودن متهم می‌‌ ‌‌شدم.‌

 

‌‌من خدمت امام پیغام دادم که من تأدبا بنای کنار کشیدن و رفتن دارم ‌‎ ‎‌منتهی این مساله باعث شده که مردد شوم. امام گفتند: شما باشید و ‌‌اصلاح ‌‎ ‎‌کنید. گفتم: چشم. بعد هم جهت توضیحات شخصا خدمت امام رسیدم.‌


‌‎ضمنا اسناد بخش‌‌های حروفچینی و تصحیح و هر چه در این مورد ‌‎بود همه را به حاج احمد آقا نشان دادم تا خدمت امام ببرد. دوستان ‎‌شورای سردبیری (جلال رفیع، احمد ستاری و احمد شیرزاد) بدون‎ ‎‌اطلاع من تلفنی با حاج احمد آقا صحبت کرده و نامه ای برای امام ‌‎ ‎‌فرستاده بودند که در این قضیه هر قصور یا تقصیری هست مربوط به ‌‎ ‎‌عمل ماست و فلانی از آن مبرّا بوده است. این توضیح هم داده شد که ‌‎ ‎‌مطالب چاپ شده از قلم استاد مطهری در روزنامه اولا جامع بوده یعنی ‌‎‌هم از بخش ضد کمونیستی اش و هم از بخش ضدّ سرمایه داری اش‎ ‎‌انتخاب شده، ثانیا آن را از آن فصل کتاب برگزیده ایم که انتسابش به‎ ‎‌استاد مطهری قطعی است، ثالثا اگر می خواستیم پنهانکاری کنیم که در ‌‎ ‎‌صفحه اول روزنامه تیتر نمی زدیم.‌

 

‌‌این حادثه که در آخر هفته و متصل به جمعه صورت گرفت حدود ‌‎سی و چند ساعت طول کشید و مدت توقیف روزنامه طولانی نشد اما‌‎ ‎‌عملکرد امام نشان داد که با کسی شوخی و رودربایستی ندارد.‌

 

‌‌علی‌‌ ‌‌رغم وفا و صمیمیت و لطفی که به دوستان و همراهانش داشت ‌‎ ‎‌مع ذلک اگر تشخیص می‌‌ ‌‌داد که خطایی صورت گرفته به تکلیف عمل ‌‎ ‎‌می‌‌ ‌‌کرد و دیگران می‌‌ ‌‌بایست حواسشان جمع باشد و خطایی نکنند.‌

 

‌‌البته امام وقتی توضیحات ما را شنیدند و دیدند که من تضعیف ‌‎ ‎‌شده‌‌ ‌‌ام و به عنوان کسی که بد عمل کرده مطرح شده‌‌ ‌‌ام، با بزرگواری ‌‎‎‌اجازه دادند یک جلسه با همکاران روزنامه خدمتشان برسیم. من هم در ‌‎ ‎‌آن جلسه صحبت‌‌هایی کردم و ‌‌مورد مرحمت ایشان قرار گرفتم.‌

 

‌‌امام رضوان‌‌ الله علیه همان طور که در برخورد با امور خلاف واقعا‌‎ ‎قاطع بودند، در استمالت و دلجویی و جبران و حفظ آبروی افراد بویژه ‌‎وقتی که سوء نیّت در کار نبوده است هم قاطع و مصمّم بودند. حرف ها‌‎ ‎‌و توضیحات متهم شدگان و حتی مطالبی را که آنها می گفتند و بعضی ها‌‎ ‎‌تصور می کردند شنیدنش ممکن است امام را ناراحت کند، با روی باز و ‌‎ ‎‌با سعه صدر و صبر می شنیدند.

در همان جلسه، من با اتّکای به شناختی ‌‎‎‌که از دریا دلی ایشان از روزگار نجف تا آن روز داشتم و خود را فرزند‎ ‎‌ایشان می دانستم، راحت حرف زدم و توضیحات نسبتا مفصّل دادم و درد‎ ‎‌دل هم کردم. برخی از همراهان، تعبیرشان خطاب به من این بود که‎ ‎‌نگران عکس العمل امام در برابر درد دلهای شما بودیم. ولی از ابتدا تا‌‎ ‎‌انتها ایشان بسیار آرام و همراه با لبخند به من نگاه می کردند و گوش ‌‎‎‌می دادند. می دانستند که هیچ سوء نیّتی در کار نبوده است. وقتی هم ‌‎ ‎‌خودشان صحبت کردند باز همان طور آرام و با لحن و لسانی پدرانه و ‌‎ ‎‌معلّمانه سخن گفتند و فرمودند فلانی را بیست سال است (62-42) که ‌‎ ‎‌می شناسم. در فعالیتهای نجف، قم و مراکز و مواقع دیگر. این قدر سعی ‌‎ ‎‌داشتند آرام و مهربانانه با جمع حاضر سخن بگویند که بعضی از کلمات ‌‎ ‎‌را به زحمت می شنیدیم و مرحوم حاج احمد آقا هم برای ثبت سخنان ‌‎‎‌امام کاملا نزدیک به ایشان نشسته بود.

 

برشی از کتاب گوشه ای از خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی؛ چاپ دوم (۱۳۸۷)؛ ناشر: عروج؛ ص ۲۰۱-۲۰۵.

 

دیدگاه تان را بنویسید