به گزارش جماران دکتر محمد محمودی کیا استاد علوم سیاسی و روابط بین الملل و عضو هیأت علمی پژوهشکده امام خمینی(س) و انقلاب اسلامی در یادداشتی نوشت: در آستانه دومین سالگرد عملیات «طوفان الاقصی»، تحلیلی با بررسی ابعاد مختلف این رویداد، ریشه‌های آن را بیش از ۷۰ سال اشغالگری و سیاست کشتار رژیم صهیونیستی و نیز عادی‌سازی روابط کشورهای عربی با این رژیم می‌داند و تاکید می‌کند که این عملیات از منظر نویسنده، نه آخرین گزینه، بلکه «تنها راه باقی‌مانده» برای حل مسئله فلسطین بود که با وجود پیامدهای ویرانگر، مورد حمایت غالب مردم غزه قرار دارد. این تحلیل همچنین به دو خوانش «بدبینانه» و «واقع‌گرایانه» از علل وقوع عملیات و اهداف رژیم صهیونیستی از پاسخ گسترده به آن می‌پردازد.

 

در آستانه دومین سالروز وقوع عملیات طوفان الاقصی، تحلیل‌های فراوان و متنوعی از آن عملیات ارائه می‌شود و بعضاً تلاش شده تا با تأکید بر حجم بالای تلفات انسانی و نیز خسارات مادی متعاقب آن، به نوعی درصدد قضاوت و ارزش‌گذاری بر این رخداد پردامنه و مهم برآیند. از همین رو، برخی بر این باورند چنانچه رهبران و برنامه‌‎ریزان و مجریان طرح از پیامدهای وخیم این عملیات آگاهی داشتند، از اجرای آن صرف‌نظر می‌کردند و برخی نیز در مقابل بر این باورند که فارغ از پیامدهای ویرانگر این عملیات، درست در هنگامه‌ای که جهان عرب در حال نوعی معامله با اسرائیل و عادی‌سازی روابط خود با اسرائیل بدون حل مسئله فلسطین بودند، گزینه دیگری جز اقدام نظامی برای مقاومت باقی نمانده بود.

 

به باور نگارنده، عملیات طوفان الاقصی نه تنها آخرین گزینه مقاومت که تنها راه باقی مانده برای حل مسئله فلسطین بود که مورد حمایت غالب فلسطینیان و به طور مشخص غالب جمعیت غزه بود؛ چنانچه در طول دو سال اخیر و علی‌رغم محنت‌ها و رنج فراوان مردمان، جز در مواردی معدود، نشانه‌ای از مخالفت و یا سرزنش مقاومت به چشم نمی‌خورد. هر چند باید تأکید کرد حماس پرنفوذترین جریان در غزه است، ولی تنها جریان سیاسی موجود در آن منطقه نیست و تشکیلات خودگردان و دیگر جریان‌های سیاسی نیز از بدنه اجتماعی مخصوص به خود برخوردار هستند که منطق اقدام و گزینه سیاست‌ورزی متفاوتی از منطق مقاومت دارند؛ چنانچه در پاره‌ای از روزهای جنگ طی دو سال اخیر، شاهد برپایی تظاهرات‌هایی کم‌شمار علیه حماس در غزه نیز بوده‌ایم. با این همه، حماس تا به امروز اصلی‌ترین جریان سیاسی درون غزه محسوب می‌شود که از حمایت بالای اجتماعی نیز برخوردار است؛ لذا ریشه طوفان الاقصی و مشروعیت اقدام حماس را باید در بیش از 70 سال سیاست کشتار، مهاجرت اجباری، اشغالگری رژیم صهیونی و نیز انفعال جهان عرب از مسئله فلسطین و تلاش برای عادی‌سازی روابط با رژیم صهیونیستی دانست که طبیعتاً این مسئله می‌توانست با واکنشی از سوی وجدان بیدار فلسطینی مواجه شود که بر پایه این ادارک ذهنی و عنصر شناختی، عملیات طوفان الاقصی به نظر اجتناب‌ناپذیر بود.

 

با این همه، هرچه زمان بیشتر می‌گذرد و از دریچه تحولات و از جوانب مختلف عملیات هفت اکتبر را با طمأنینه بیشتری نگاه می‌کنیم، حقایق و نیز عمق تأثیرگذاری این اقدام بیشتر آشکار می‌شود. نخست اینکه طراحی و برنامه‌ریزی عملیات هفت اکتبر کاملاً در درون شاخه نظامی حماس طراحی و عملیاتی شده بود که این موضوع می‌تواند ناشی از سرخوردگی از شکست‌های دیپلماتیک درون شاخه سیاسی حماس برای احقاق حق فلسطینیان و نقدهای درون‌گروهی باشد؛ انتقاد از رهبرانی که بیرون از غزه و درون نقاط پربرخورداری چون قطر و ترکیه و در بالاترین شرایط زندگی، درگیر در رفت و آمدهای دیپلماتیک بی‌اثر بودند و عملاً از حل مسئله فلسطین و نیز از اجتناب از به حاشیه رانده‌شدن آن در مجامع عربی و اسلامی ناتوان بودند. با این همه، حسب برخیگزارش‌های منتشرشده توسط مقاومت، رهبران سیاسی عالی‌رتبه حماس چندان هم بی‌خبر از اصل آمادگی نظامی شاخه نظامی نبودند، اما از کیفیت و زمان اجرای اقدام نظامی بی‌اطلاع بودند؛ این امر بدین معناست که در ساختار جناح نظامی حماس نسبت به عملیات طوفان الاقصی، سطحی از محرمانگی بسیار بالا وجود داشته است و تنها حلقه معدودی از رهبران جهادی همچون شهیدانیحیی السنوار، محمد السنوار، محمد الضیف و دیگرانی که از شخصیت‌های اصلی طرح‌ریزی این عملیات محسوب می‌شدند، از کیفیت و زمان آن اطلاع داشتند.

 

با این مقدمه عملیات هفت اکتبر را می‌توان در دو قالب و از دو منظر مورد تحلیل و بررسی قرار داد؛ یک قالب بدبینانه و یک قالب واقع‌گرایانه. قالب بدبینانه چنین به موضوع می‌نگرد که اسرائیل در یک نگاه کلان نسبت به سیاست تهاجمی مقاومت برای تحقق نوعی خفگی ژئوپلیتیکی و تکمیل زنجیره محاصره نظامی اسرائیل در بلندمدت آگاهی داشته است. چنانچه به زعم منابع اطلاعاتی آنها، ایران از طریق حمایت و تسلیح گروه‌های اسلامی همچون حزب‌الله لبنان در کرانه شمالی اراضی اشغالی، حماس و جهاد اسلامی در قطاع غزه و مناطق غربی و حتی کرانه باختری در قلب مناطق اشغالی و نیز انصارالله در یمن، الحشد الشعبی در عراق و استقرار پایگاه‌های لجستیک نظامی در سوریه در تلاش بوده تا اسرائیل را به سمت خفگی ژئوپولیتیکی سوق داده و یک محیط امنیتی بسیار دشوار و پرهزینه برای اسرائیل ایجاد کند. آنچه آیت الله خامنه‌ای نیز در این زمینه تصریح کرده بودند که اسرائیل «۲۵ سال آینده را نخواهد دید» از این دید رژیم صهیونی این نه یک پیش‌بینی، بلکه بخشی از یک برنامه بلندمدت برای حذف اسرائیل از نقشه سیاسی منطقه تلقی و ادراک می‌شده است؛ لذا بر این خوانش از پیشران‌های 7 اکتبر، نگاه بدبینانه این چنین آن را مورد بازخوانی و تفسیر قرار می‌دهد که اسرائیل با این تفسیر از آنچه در پیرامون خود در حال گذار است، درصدد جلوگیری از تحقق این روند برآمده است. از همین‌رو با آزادسازی چهره‌های رادیکال و جهادی از اسیران حماس، همچون یحیی السنوار، زمینه را برای فعالیت هر چه آزادانه‌تر این افراد در نوار غزه فراهم کرده و امید داشته جریان مقاومت در کوتاه‌مدت یا میان‌مدت دست به عملیات نظامی بزند تا او بتواند در پاسخ علیه بازوهای نیابتی ایران(به تعبیر خود) دست به اقدام نظامی پیش‌دستانه زده و خود را از این تنگنای ژئوپولیتیکی و تهدیدات ناشی از هستی‌شناختی رها سازد. اینیک نگاه است و دلیلی هم برای پذیرشیا رد مطلق آن وجود ندارد.

 

نگاه دوم این است که اساساً هفت اکتبر یا طوفان الاقصی، یک واکنش طبیعی فلسطینی در برابر ۷۵ سال تجاوز، غارت، اشغالگری و سیاست کشتار بوده است. درون این نگاه، سیاست تسلیح و حمایت ایران از مقاومت، فضای لازم را برای طراحان مقاومت فراهم کرده بود تا در بستر دسترسیبه سلاح، آموزش‌های نظامی و پشتیبانی‌های مادی چه از ایران و چه از قطر و ترکیه، بتوانند زمینه را برای اقدام تلافی‌جویانه‌ای فراهم کند؛ آن هم در مقطعی که اعراب به سمت توافق‌های عادی‌سازی مانند «صلح ابراهیم» گام‌های بلندی برمی‌داشتند. در چنین شرایطی مسئله فلسطین به سرعت رو به انزوا و فراموشی در جهان عرب و اسلام می‌رفت و وقوع چنین عملیاتی از این منظر تحلیلی محتمل و قابل پیش‌بینی بود؛ چرا که آن‌ها علاوه بر سلاح و پشتیبانی مادی و اطلاعاتی، از سابقه مبارزاتی و کار تشکیلاتی برخوردار بودند؛ لذا در شرایطی که مسئله فلسطین در حال به فراموشی سپردن بود، به یک تعبیر، مقاومت خود را به‌نوعی به قربانگاه برد تا از درون سیل مظلومیت و خون، به نوعی مسئله فلسطین را به صدر توجهات جهانی بازگرداند. بر این اساس و حسب به تجربه تاریخی، پاسخ ویرانگر رژیم غیرانسانی صهیونی چندان دور انتظار نمی‌بود و حتماً این مسئله در تصمیم‌گیری‌های فرماندهان نظامی حماس لحاظ شده بود که به نوعی مسئله اسرا می‌تواند به عنوان ابزاری برای کاهش سطح خشونت‌ها در نظر گرفته شده باشد چراکه اصل اقدام نظامی حماس در نفوذ به شهرک‌های همجوار تنها طی چند ساعت بیشتر به طول نکشید و تداوم آن نیز به طور حتم مقدور نمی‌بود و به یک تعبیر، هدف از عملیات به نوعی نگاه حداکثری در اسیرگرفتن از رژیم بود تا این اهرم مانع از سطح بالای خشونت علیه مقاومت باشد و رژیم مجبور به پذیرش شرایط مقاومت باشد، ولی حتی طراحان هفت اکتبر هم علی‌رغم پیش‌بینی پرهزینه بودن اقدام خود، از عمق خوی غیرانسانی، جنس و دامنه هزینه‌های این اقدام آگاه نبودند تا جایی که حتی شاهد اجرای پروتکل هانیبال توسط رژیم صهیونی باشند؛ جایی که سران رژیم صهیونی ترجیح دادند بهتر است شهرک‌نشینان کشته شوند تا آن که اسیر در دستان مقاومت باشند تا از سوی مقاومت و نیز جامعه شهرک‌نشینان به یک اهرم فشار قدرتمند علیه سیاست‌های کشتار رژیم تبدیل شوند. با این همه، موافقان این رویکرد معتقدند اسرائیل زمینه‌ساز و یا تسهیل‌کننده یک اقدام نظامی از سوی حماس یا حتی حزب‌الله علیه خود بوده و به نوعی برای تعجیل این اقدام نیز محرک‌ها و اقداماتی نیز داشته است تا جایی که جابه‌جایی لشکر مربوط به فرماندهی بخش جنوب به سمت شمال در روزهای پیشا عملیات طوفان الاقصی هم می‌توانست گزینه‌ای برای تحریک و یا مهار تهدید از ناحیه حزب‌ الله باشد و هم ایجاد یک خلأ امنیتی برای اقدام نظامی حماس! لذا برخی تحلیل‌ها این‌گونه اشاره دارند که فضا طوری فراهم شده بود تا از طریق تشدید فضای امنیتی‌شده در شمال از سوی حزب‌الله و یا ایجاد خلأ امنیتی در مناطق همجوار با غزه برای اقدام نظامی حماس از طریق ایجاد خطای محاسباتی منطقه را وارد به یک دوره تنش کرده و یا به نوعی تسهیل‌گر آن باشد.

 

در هر دو نگاه، نگارنده به هیچ وجه قائل به تئوری توطئه نیست که عوامل طراح و مجریان هفت اکتبر را عاملین و نفوذیان اسرائیلی می‌دانند؛ بلکه به طور حتم آنها مبارزان صادق و جهادگران دغدغه‌مندی بودند که بر مبنای ادراک خود از فراموشی مسئله فلسطین در سطح بین‌المللی و منطقه، اقدام به برنامه‌ریزی و اجرای یک عملیات نظامی کردند؛ اقدامی که در پاسخ به یک نیاز هستی‌شناختی بود. اقدامی که پاسخ سنگین اسرائیل را نیز متوقع بودند، همان‌گونه که پیش‌تر در جنگ‌های سه‌روزه، هفت‌روزه و پنجاه‌وپنج‌روزه آن را تجربه کرده بودند. تنها خطای محاسباتی در این بین، عمق ماهیت ضد انسانی رژیم صهیونی حتی نسبت به شهرک‌نشینان خود بود تا جایی که چنانچه اشاره شد پروتکل هانیبال به عنوان یک رسوایی برای رژیم در این مقطع از حیات ننگین آن به ثبت رسید. در ادامه همین نگاه، دور از ذهن است کسی پیش‎‌بینی این حجم از عملیات کشتار و تخریب از ناحیه رژیم در سایه سکوت و انفعال بیسابقه مجامع جهانی را می‌داشت. اکنون پس از گذشت 2 سال از اجرای عملیات 7 اکتبر، شمال غزه، استان غزه و بخش‌های مرکزی آن تحت ویرانی خانه‌به‌خانه‌ قرار گرفته است. عملیات در شکلی ناباورانه همچنان توسعه داشته و از غزه مرکزی عبور کرده و به سمت مناطق جنوبی در حال حرکت است. فشرده‌سازی جمعیت و مهاجرت اجباری ساکنان نوعی سلاح جنگی و ضد انسانی است که رژیم آن را تحمیل می‌کند؛ جنوب نیز عملاً نقطه پایانی است و فشار بیشتر به جنوب می‌تواند سناریورهایی چون انتقال موقت ساکنان به اردوگاه‌های آوارگان در صحرای سینا یا انتقال اجباری از طریق کشتی یا هواپیما به دیگر مناطق را به دنبال داشته باشد. این آن سیاستی است که اسرائیل دنبال می‌کند و با سرعت در حال انجام آن است. در مورد کرانه باختری نیز همان‌طور که نتانیاهو هم اشاره کرده و اطلاع‌رسانی درباره آن گاهی در میان اخبار کمرنگ می‌شود، اجرای همین سیاست در گام بعدی است. لذا اصل سیاست قطعی است از هم اکنون می‌توان انتظار داشت در سایه انفعال جهانی و سکوت مرگ‌بار مجامع بین‌المللی و با حمایت‌های سخاوتمتدانه آمریکا و غرب از رژیم، با فیصله یافتن مسئله غزه، اسرائیل کرانه باختری را رها نخواهد کرد.

 

به‌ عقیده نگارنده اسرائیل چند هدف جدی را در این رابطه و در پشت سیاست کشتار خود دنبال می‌کند: نخست افزایش فضای تنفسی خود با دور کردن و از بین بردن تهدیدات امنیتی در همجواری‌اش. به عبارت دیگر او به دنبال گسترش «شعاع امنیتی» خود تا حد ممکن است. از این رو ممکن است حملات خود را مجدداً در تهران، یمن، عراق، قطر و حتی فراتر از آن ادامه دهد. دوم این‌که اسرائیل می‌خواهد هرگونه تکرار تهدید نسبت به خود را برای دهه‌ها به عقب بیندازد؛ تا این امر به‌عنوان ساختاری در اذهان جوامع داخلی و عربی و مقاومت جلوه کند که اگر می‌خواهید در برابر ما بایستید، شرایط برای شما بسیار پرهزینه است و پاسخ احتمالی بسیار ویرانگر و خارج از حد تصور طراحان و مجریان آن خواهد بود. مسئله دیگر تضعیف دولت‌های منطقه از حیث شکست روانی و تلقی بدون منازعه از برتری اسرائیل است؛ همان اتفاقی که در جنگ شش‌روزه رخ داد و اسرائیل تا دهه‌ها از ثمره آن بهره برد.

 

اما پرسشی که بعد از 2 سال از عملیات طوفان الاقصی و پیامدهای آن همچنان باقی و قابل طرح است این است که اسرائیل و آمریکا چه چیزی را در ورای سیاست تهاجمی خود جستجو می‌کنند؟ به اعتقاد نگارنده موضوع نظم نوین خاورمیانه که نتانیاهو، ترامپ و دیگران مطرح می‌کنند، در واقع مرتبط با بازآرایی امنیتی در منطقه است. اما این خواست با چه موانعی در برابر خود روبه‌روست؟ منطقه حاشیه جنوبی خلیج فارس که از درجه اهمیت ساقط است چراکه عملاً در زمین بازی غرب عمل می‌کند و از قدرت و استقلال کافی برای سیاست‌های مستقل برخوردار نیست و به نوعی بازیگرانی پیرو هستند تا بازی‌ساز. در جنوب‌غرب آسیا هم که مشخص است چه اتفاقاتی در حال رخ دادن است. ترکیه هم که عضوی از ناتو است. در واقع آن موضوعی که در خاورمیانه باید حل شود، ایران و منطق مقاومت است. لذا چنانچه اسنپ‌بک به جای اجرا و بازگشت تحریم‌ها، عملیاتی نمی‌شد و با رأی منفی اعضای شورای امنیت به کناره می‌رفت و یا حتی اگر در بازه زمانی معینی تمدید می‌شد، شاید امکان ارائه تحلیل‌ متفاوتی از ماهیت پویایی‌های خاورمیانه وجود می‌داشت؛ اما با توجه به سخنرانی اخیر نتانیاهو در مجمع عمومی سازمان ملل متحد که خواستار اجرای اسنپ‌بک شد، به‌نظر این اقدام و نیز آنچه در روزهای اخیر شاهد آن هستیم و یا این که درست در سالگرد 7 اکتبر سخن از طرح صلح ترامپ با پشتوانه یک تهدید جدی برای مقاومت مطرح می‌شود، می‌توان انتظار داشت که این تحرکات یک پیوست بسیار قدرتمند و جدی برای مهار ایران داشته باشد، درست قبل از آن‌که ایران فرصت جبران خسارت‌های جنگ دوازده‌روزه را بیابد، چه در حوزه آفندی و چه در حوزه پدافندی.

 

آنچه امروز در سطح مناسبات سیاست و قدرت و در روی پنهان آن در حال گذار است، به‌روشنی مسئله «نرمالایز کردن» ایران با ابزار قدرت است، نه از مسیر دیپلماسی و حقوق بین‌الملل؛ آنچه در حال گذار است تلاش برای نرمال‌سازی ایران از طریق اجماع‌سازی و فشار نظامی است. با این حال، حتی اگر این سناریو نیز به دلایلی به کناره رود و اگر چنین اجماعی علیه ایران در مجامع بین‌المللی شکل نگیرد، تلاش برای به حاشیه راندن ایران در نظام بین‌المللی و پرهزینه‌‌کردن مدیریت داخلی کشور و اولویت‌دار کردن چالش‌های داخلی در صدر برنامه‌های غرب برای نرمال‌سازی ایران است. به نظر می‌رسد این نرمال‌سازی و تلاش برای تغییر رفتار ایران دیگر مبتنی بر منطق مذاکره نباشد، بلکه تلاش می‌شود تا با تکیه بر حقوق بین‌الملل و ظرفیت‌های نهادگرایی نئولیبرال، فشار حداکثری به ایران اعمال شود.

 

با این همه، تنها راه در برابر ایران، چنانچه رهبر انقلاب نیز به درستی بر آن تأکید کردند، قوی‌شدن از داخل در تمام وجوه و ساحت‌های فردی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و نظامی است. به یک معنا تنها راه در برابر ایران، اتکا بر قواعد اقدام مکنون در رئالیسم هوشمند است که پیشتر ابعاد نظری آن را به بحث گذاشته‌ام؛ رویکردی که می‌کوشد با درهم‌آمیختگی میان عناصر نرم و سخت قدرت و نیز ایجاد نوعی مکانیسم ارتباطی در سطح نظام بین‌الملل، زمینه را برای اعطای درجه هر چه بیشتر آزادی عمل و نیز تقویت پایه قدرت ملی فراهم آورد.

 

انتهای پیام
این مطلب برایم مفید است
3 نفر این پست را پسندیده اند

موضوعات داغ

نظرات و دیدگاه ها

مسئولیت نوشته ها بر عهده نویسندگان آنهاست و انتشار آن به معنی تایید این نظرات نیست.